گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
جزو سوم از گفتار نخستین در بیماری‌هایی که سبب آن گرد آمدن خلطی بلغمی فزونی غلیظ باشد در گذرها و تجویف‌های دماغ.






باب نخستین اندر دُوّار و سَدَر

یعنی سر گشتن دوار علتی است که مردم را چنان نماید که جهان گرد او می‌گردد و سر و دماغ او نیز می‌گردد و بدین سبب نتواند برخواستن و ایستادن و اگر برخیزد بیوفتد و گاه باشد که از صعبی دوار چشم نتواند گشادن و سدر آن را گویند که هرگاه که مردم بر پای خیزد و چشم او تاریک شود و سر او بگردد و بیم باشد که بیوفتد و سبب کلی هر دو را حرکت روح باصره است که اندر تجاویف و گذرها و رگ‌ها و شریان‌های دماغ به سببی از سبب‌ها بجنبد و هرگاه که روح باصره اندر معدن خویش بگردد چنان نماید که جهان گرد او می‌گردد از بهر آن که سبب نزدیک‌تر آن است که چیزهایی که برابر چشم باشد از برابری بگردد و این را به تازی تبدل محاذات گویند و هیچ فرق نیست میان آنکه چشم از برابری چشم بگردد و میان آن که چیزی از برابری چشم بگردد از بهر آن که حس بصر چیزها را از برابر ادراک کند و هرگاه که چشم‌ها از برابر چیزی بگردد حال همان باشد که چیز از برابر (ص 308)
چشم بگردد از بهر آنکه [از] هر دو حال تبدل محاذات حاصل است و اسباب هر دو
ص: 102
پنج است یکی آن که هرگاه که مردم اندر چیزی که سخت زود می‌گردد بسیار نگه کند روح باصره از نظاره‌ی آن هیئت گردانی پذیرد و آن هیئت مدتی اندر وی بماند هرچند محسوس قوی‌تر باشد و قوت‌های بدنی ضعیف‌تر اثر محسوس اندر آلت حس قوی‌تر باشد و بیشتر ماند و سبب دوم ضعف بیماری است از بهر آن که بیمار ضعیف به تکلیف بسیار حرکت تواند کرد و به سبب تکلیف روح او را رنج رسد و حرکتی مضطرب کند و دوار پدید آید و سبب سوم بخاری باشد که در تجاویف دماغ بگردد و این چهار گونه بود یکی آنکه بخار خود اندر گوهر دماغ و تجاویف او گرد آمده باشد دوم آن که خلطی بد اندر تجاویف دماغ گرد آمده باشد و به هر حرکتی بخاری از آن خلط برخیزد و در منفذهای دماغ بگردد سوم آن که اندر معده یا اندر رحم یا در مثانه و گرده خلطی یا آفتی دیگر باشد و به سبب مشارکت بخار بر دماغ دهند و گاه باشد که به سبب تهیئی و گرسنگی فم معده اضطراب کند و بخار و اضطراب به سبب مشارکت به دماغ دهد چهارم آنکه بخارها از دل یا از جگر یا از رگ‌های و شریان‌های همه‌ی تن به دماغ برآید و روح باصره را بجنباند و بگرداند و بدان سبب دُوار و سَدَر پدید آید و ماده‌ی بخار صفرا و بلغم بیشتر باشد و آنجا که ماده خون باشد هم به صفرا و بلغم آمیخته باشد و بخار سودا نیز باشد و آنچه بلغمی باشد به صرع ماند و بدان ادا کند و سبب چهارم آن که ناگاه سوء المزاجی قوی پدید آید و به سبب قوت سوء المزاج و ناگاهی آن حرکتی مضطرب اندر روح پدید آید و دُوّار تولد کند و سبب پنجم سببی بیرونی باشد چون افتادنی و زخمی بر سر آید.
علامت‌ها و علاج‌ها
آنجا که سبب زخمی و افتادنی باشد و آنجا که سبب نظاره‌ی چیزهای گردان باشد آن را به علامت جستن. اما علاج آنچه (از) زخمی و افتادنی پدید آید به تسکین درد مشغول باید بود اگر دردی بود و طبع نرم باید داشت و قوت اخلاط از دماغ باز داشتن و اخلاط را به جانب پای فرو کشیدن چنان که اندر باب‌های گذشته یاد کرده آمده است و آنچه از نظاره‌ی چیزهای گران افتد علاج آن آسودن و ساکن بودن است و آنجا که سبب بخاری یا خلطی باشد که خود اندر تجاویف دماغ گرد آمده بود دوار دایم باشد اگر معده پر باشد اگر
ص: 103
تهی دوار بر یک حال باشد و پیش از پدید آمدن دوار صداع و گرانی سَر و طنین گوش بوده باشد و روشنایی چشم تیره و همه‌ی حاست‌ها کند باشد و مژه‌ی (مزه) طعام‌ها نیک نیابد و اگر ماده‌ی بخار خلط بلغمی باشد سر گران باشد و خواب بسیار آید و نبض نرم و بطی و ضعیف باشد و همه‌ی علامت‌های بلغم ظاهر باشد.
علاج
نخست دماغ را به حب صبر و حب قوقایا و حب اسطمحیقون پاک باید کرد و معده را نیز به قی پاک باید کرد و تدبیر قی بر این گونه باید کرد ترب بسیار بخورد با انگبین چندان که سیر شود و شبت بسیار در آب بجوشد و بپالایند و مقدار صد درم سنگ از آن آب با چهل درم سنگ انگبین بیامیزند و یک درم سنگ نمک درافکنند و نیم گرم بخورند و از پس قی معده را قوت دهد به اطریفل کوچک و گل انگبین کهن با مصطکی و عود خام کوفته و به هم سرشته و اگر بامداد بیست عدد میویز ملقی بخورد سخت نافع بود و اگر تشنه شود بر تشنگی صبر کند چندان که تواند نیک باشد و سکنگبین عسلی نیز موافق باشد و غرغره کردن و عطسه آوردن و اخلاط از سر به جانب پای فرو کشیدن چنان که اندر باب‌های گذشته یاد کرده آمده است و طعام نخود آب و گوشت دراج و تذرو و کبک و گوشت نذاری به روغن زیت یا به روغن گوز بریان کردن باید با دارچینی و زیره و اندکی گشنیز خشک اگر بدین تدبیرها زایل نشود به ایارج فیقرا و ایارج لوغازیا و ایارج روفس و مانند آن استفراغ کنند و اگر ماده بخار صفرا باشد اندر پیش چشم بخارهای صفرایی بیند خیال‌های زرد بیند و سر گرم باشد و خواب کمتر بود و هرچند روز گرم‌تر بود دوار قوی‌تر باشد.
علاج
نخست قی باید کرد به آب گرم و سکنگبین و از پس قی انار ترش و شیرین یا آبی یا انبرود چینی و بحر آبادی و ریواج و شراب غوره و شراب سماق خوردن و دماغ را به حب بنفشه پاک کردن و اگر به مطبوخ هلیله استفراغ کند روا باشد و سفوف هلیله‌ی زرد با شکر اندر ماء الجبن نیز موافق باشد و هر بامداد آب انار ترش و شیرین خورد یا شراب غوره و مانند آن و طعام او از غوره سازند یا از زرشک یا از سماق یا از ریواج یا از شاخ رَز تَر و نان او
ص: 104
را خمیر به آب غوره و آب آبی و آب انبرود و آب ریواج و آب سماق بسرشند و حجامت پس سر و رگ پس گوش زدن موافق باشد و اگر دماغ ضعیف باشد هر بامداد و شبانگاه پست جو و گشنیز خشک هر دو بریان کرده با شکر سوده بیامیزند و به روغن بنفش چرب کنند و بخورد
و اگر ماده خونی باشد علامت‌های خون ظاهر باشد و علاج آن فصد قیفال و رگ پس گوش و حجامت پس سر صواب باشد و پس از فصد به مطبوخ هلیله‌ی زرد نرم کنند و قوت بخار از دماغ باز دارد
و آنجا که بخار از معده بدماغ برآید طعام کم گوارد و شهوت طعام کمتر باشد و فم معده خفقان کند و علامت‌های امتلاء معده و ضعف آن ظاهر باشد و دوار گاهی بیشتر باشد و گاهی کمتر و با دوار صداعی باشد در پیش سر و میانگاه سر.
علاج
نخست قی باید کرد تا معده پاک شود و از پس قی ایارج فیقرا بکار دارد و استفراغ به حب قوقایا کند و اگر قوت ضعیف باشد نقیع صبر بکار دارد و روغن گل بر پیشانی و موضع صدغ طلی می‌کند چون روزی چند بگذرد و اندکی روغن بابونه با روغن گل آمیخته بکار دارند و به آخر روغن بابونه‌ی تنها بکار دارد.
و آنجا که سبب مشارکت رحم و مثانه باشد احتباس طمث (حیض) یا اختناق رحم پیش از دوار بوده باشد.
علاج
اگر سبب احتباس باشد تدبیر ادرار طمث باید کرد و اگر (سبب) اختناق باشد علاج آن باید کرد و هر یک اندر جایگاه خویش یاد کرده آید ان شاء الله
و آنجا که بخار از دل یا جگر یا از سپرز برآید و گذر آن اندر رگ‌ها و شریان‌ها باشد که اندر پس گوش است و اندر پس گردن علامت وی آن است که رگ‌های گردن برخیزد و پر شود و شریان‌ها ضربان نکند و اندر گردن و عصب‌های او دردی نباشد و هرگاه که آن رگ‌ها به دست گیرند یا چیزی قابض طلی کنند دوار ساکن شود.
ص: 105
علاج
نخست بباید دانست تا ماده‌ی بخار کدام خلط است به استفراغ آن خلط مشغول باید بود و اگر از جگر می‌برآید تقصیری که اندر افعال جگر افتد و ألمی و آفتی در حوالی او باشد بر آن گواهی دهد و اولاتر آن باشد که نگاه کنند تا آفت در کدام جانب است از جگر اگر در جانب محدب باشد استفراغ به ادرار بول کند و گر در جانب مقعر باشد استفراغ به مسهل کنند و گر از دل می‌برآید پس از استفراغ شراب سیب و مفرح‌ها بکار دارند و اگر از سپرز می‌برآید رگ اسیلم بزنند از دست چپ و بر سپرز ضمادهای تحلیل‌کننده برمی‌نهند علی الجمله هر عضوی را به علاج‌ها که بدان عضو مخصوص است تدبیر کنند چنان که هر یک اندر جایگاه خویش یاد کرده آید ان شاء الله تعالی.
(اگر سبب) سوء المزاج قوی باشد که ناگاه اتفاق افتد سبب و علامت آن طلب باید کرد و به ضد آن علاج کردن و مزاج را به اعتدال باز آوردن (ص 309)
و آنجا که سبب گرسنگی و تهیئی معده باشد بامداد پیش از برآمدن آفتاب و پیش از آن حرارت گرسنگی بر دماغ شود چند لقمه‌ای نان اندر رب غوره و رب سیب و رب آبی و مانند این زنند و بخورد و شراب‌های میوه‌ها چون شراب انار و شراب سیب و شراب لیمو و شراب زرشک و شراب غوره و شراب ریواج همه موافق باشد و این نوع دوار باز دارند و گاه باشد که در بیماری‌های دواری پدید آید و آن دوار مقدمه‌ی بحرانی باشد که خواهد بود به علاج آن مشغول باید بود و دوار دایم خاصّه پیرانه را مقدمه‌ی سکته باشد زود به تدارک آن مشغول باید شد به تدبیرهای موافق چون قی کردن و معده پاک داشتن و ایارج فیقرا و حب شبیار خوردن و اخلاط را به جانب پای فرو کشیدن و اگر عضوی خدر بوده باشد و بر عقب آن دواری پدید آید نشان آن باشد که ماده به دماغ می‌برآید و بیم سکته باشد هم بدین علاج که یاد کرده آمد مشغول باید شد و بسیار باشد که از پس دوار صداع پدید آید و بدان صداع دوار زایل شود و باشد که از پس صداع دوار پدید آید و بدان دوار صداع زایل شود.

دوم از جزو سوم از گفتار نخستین اندر کابوس و علاج آن‌

ص: 106
کابوس علتی است که مردم در خواب پندارد که شخصی گران بر سینه‌ی او افتاد و او را می‌فشارد و نفس او تنگ گردد و خواهد که بجنبد و آواز دهد نه آواز تواند داد و نه بتواند جنبید و بیم باشد که خَبَّه [خفه] شود و هرگاه که این حال بر وی بگذرد در حال بیدار شود و این علت مقدمه‌ی سه علت صعب است یکی صرع دوم سکته سوم دیوانگی که آن را مانیا گویند و سبب این علت بخار غلیظ باشد که به یک بار به دماغ برآید و سبب برآمدن آن بخار ساکنی مردم باشد از حرکت‌های پیدایی که بخارهای تحلیل می‌کند و چون آن حرکت‌ها باطل شود آن بخارها تحلیل نیابد به یک بار به دماغ برآید و دماغ را پر کند و مردم را فرو گیرد و ماده‌ی آن بخار بلغم باشد یا سودا یا خون غلیظ سودایی و گاه باشد که سرمای صعب به دماغ رسد خاصّه نزدیک وقت خواب و دماغ را کثیف کند و فراهم فشارد کابوس پدید آید و بخار هر ماده‌ای اندر خواب رنگ آن ماده نماید چنان که معلوم است.
علاج
اگر ماده خونی باشد نخست فصد باید کرد پس به استفراغ خلط غلیظ مشغول کردن و حب اصطمحیقون و ایارج لوغازیا و ایارج روفس در این علت سود دارد.
صفت حبی که این علت را شاید
بگیرند ایارج فیقرا یک درم سنگ خربق سیاه دو دانگ سقمونیا انیسون دو دانگ شحم حنظل دانگ و نیم کتیرا دانگی حب کنند به آب کرفس این یک شربت باشد و آنچه از سرمای صعب افتد روغن‌های گرم قابض و ضمادها که اندر باب‌های گذشته یادکرده آمده سود دارد و الله ولی الشفاء.

سوم از جزو سوم از گفتار نخستین اندر صرع و علاج آن‌

صرع علتی است که افعال آلت‌های حس و حرکت را بی‌نظام و ناتمام کند و اندام‌های مردم اندر حال صرع بر هیبت طبیعی راست نتواند ایستاد و سبب کلی اندر این علت سده‌ی ناتمام است که در منفذهای جزو پیشین دماغ افتد و به سبب آن سده تشنج کلی پدید آید و اگر سده تمام بودی حس و حرکت به جملگی باطل شدی و اگر سده نبودی افعال آلت‌های حس و حرکت بی‌نظام و ناتمام نگشتی و تشنج نکردی و سبب کفک که در
ص: 107
دهان مصروع پدید آید تشنج است و اضطراب حرکات آلت‌های دم زدن و سبب کفک که در دهان خداوند سکته پدید آید دشخواری دم زدن است و گرفتگی راه او و بباید دانست که اسباب تشنج سه است یکی امتلاء دوم خشکی سوم باز آمدن و گریختن و ناپسندیدن عضو چیزی ناپسندیده را که بدو رسد از بهر آن که معلوم است که تشنج خشک به یک بار نیفتد لکن اندک اندک پدید آید معلوم شد که تشنج صرع از خشکی نیست و آنجا که خشکی بدان حد رسد که دماغ بدان سبب تشنج کند مرگ زودتر از تشنج باشد و از اینجا معلوم شده است که سبب تشنج صرع یا امتلاء است یا به هم باز آمدن دماغ است به سبب گریختن از بخاری یا ماده‌ای ناپسندیده که بدو رسد همچنان که معده طعامی را نپسندد و خواهد که دفع کند و خویشتن را بدان سبب فراهم گیرد فواق و تهوع[3] دماغ نیز هر گاه که سبب چیزی ناپسندیده که بدو رسد خویشتن را فراهم گیرد بدان سبب اندر عصب‌های چشم و روی و غیر آن حرکت‌های مختلف پدید آید و تشنج کند گروهی پنداشته‌اند که بی‌آنکه ماده اندر دماغ حاصل شود صرع تواند بود خواجه بوعلی سینا رحمه الله می‌گوید اگر بدین آن می‌خواهد که بخاری و کیفیتی بد باشد که به دماغ رسد بی‌ماده‌ای این پنداشت وجهی دارد و اگر آن می‌خواهد که مزاجی ساده باشد بی‌ماده‌ای باشد این محال است از بهر آن که اگر سبب مزاج بودی واجب کردی که صرع واجب و دایم بودی از بهر آن که هر مضرتی را که سبب سوء المزاج باشد یا سوء المزاج حاصل باشد مضرت لازم باشد و سوء المزاج چیزی نیست که ناگاه به یک باره پدید و زود به یک بار زایل شود و اگر لازم گردد بکشد و هر چه به یک بار پدید آید و زود به یکباره زایل شود مسبب آن حاصل و متمکن نباشد لکن سببی باشد که ناگاه به یک باره به دماغ رسد و زود مدد آن گسسته شود و آن ماده و آن کیفیت از عضوی دیگر به دماغ می‌رسد و بیشتری از معده برآید و از سپرز و دیگر اندام‌ها نیز باشد یا از انگشتان پای و انگشتان دست.
و بسیار خداوندان این علت حکایت کرده‌اند و خبر داده که در آغاز صرع ایشان را آگاهی بوده است که چیزی چون ماده‌ی سرد از انگشت پای ایشان حرکت کرده است و به
ص: 108
بالا برمی‌آمده و چون به نزدیک دل و دماغ رسیده است صرع پدید آمده است و هرگاه که پیش از آن که نوبت حرکت آن ماده بوده است ساق ایشان ببسته‌اند نوبت صرع سبک‌تر بوده است یا اندر گذشته است و آن را که ماده‌ی صرع از عضوی برآید اگر آن عضو را داغ کنند یا ریش کنند و بگذارند تا مدتی بپالاید صرع او زایل شود و صرعی که سبب آن کرم کدو دانه و غیر آن باشد هم از این نوع باشد هرگاه که کرم پاک شود صرع زایل شود و بسیار باشد که حیوانی زهرناک چون کژدم و زنبور و غیر آن زخمی کند بر عضوی و زهر اندر عصب آن عضو اثر کند و تأثیر زهر به مشارکت عصب به دماغ رسد و دماغ گریز جوید از آن و خویشتن را فراز هم آرد تا اثر آن کمتر رسد و از نفرت دماغ و خویشتن فراز هم آوردن او تشنج پدید آید و صرع کند و گاه باشد که زنان را پیش از وقت حیض بسته شود و آن ماده اندر رگ‌های ایشان تباه گردد و بخار آن به دماغ برآید هم آن حال افتد که یاد کرده آمد و این نوع را که سبب او باز گرفتن حیض باشد اختناق رحم گویند و مردان را که خویشتن به یکبار از مباشرت باز دارند و منی اندر موضع خویش گرد آید و تباه شود و بخار آن به دل و دماغ برآید هم آن حال افتد و بسیار باشد که زنان را اندر روزگار [بارداری] صرع افتد چون فارغ گردند زایل شود و گاه باشد که به سببی از سبب‌ها (ی) جنباننده خلطی بجنبد و موج و موج کند یا به سبب حرارتی بجنبد و بجوشد و قوت حس و حرکت را جذب کند و راه قوت‌ها به سبب زحمت او بسته شود تا آن قوت‌ها با آلت‌های خویش نرسد و گاه باشد که این زحمت از بادی غلیظ باشد که اندر منفذ قوت‌ها بایستد از اینجا معلوم گردد که صرع علتی دماغ است و اگر چه به شرکت عضوی دیگر افتد و مبدأ عضوی دیگر باشد تا بخار و کیفیت بد از آن عضو به دماغ رسد و صرع تولد کند و همچنین اگرچه (ص 310)
آفت صرع به جزو پیشین دماغ مخصوص است به سبب همسایگی و مشارکت مضرت به دیگر اجزاء باز دهد و بدین سبب است که همه‌ی افعال قوت‌های بدنی و نفسانی مضطرب گردد و دلیل برآن که آفت صرع به جزو پیشین دماغ مخصوص است آن است که نخست مضرت اندر حرکت عضله‌های چشم و روی و اندر سمع بصر پدید آید پس به دیگر اجزاء رسد و اگر بدیگر اجزاء نرسیدی افعال قوت تمیز و حفظ و غیر آن باطل شدی
ص: 109
و دم زدن از حال طبیعی بگشتی و بقراط می‌گوید بیشتری گوسفندان که ایشان را صرع افتد اگر دماغ را نگاه کنند در وی رطوبتی یابند تباه و گنده شده و چون معلوم شد که صرع تشنجی است که نخست اندر دماغ افتد پس به دیگر اندام‌ها رسد بدان ماند که تشنجی در عضوی دیگر افتد صرع آن عضو است و همچنین بدان ماند که حرکت عطسه صرعی کوچکی است و صرع عطسه‌ی بزرگ لکن آن است که دفع عطسه به سوی پیش آید از بهر آن که قوت قوی باشد و ماده ضعیف و اندک و دفع صرع بدان جانب تواند بود که دفع آسان‌تر پذیرد و به سبب بسیاری ماده و ضعف قوت به همه‌ی حاست‌ها باز دهد و بسیار باشد که شخصی را صرع افتد و از آن بیرون آید و تشنجی محسوس نباشد از بهر آن که ماده رقیق و اندک باشد و سخت بد نباشد و اگر ماده غلیظ یا بسیار بودی سده افتادی و تشنج کردی و اگر سخت بد بودی دماغ از کیفیت آن گریز جستی و خویشتن فراز هم آوردی و تشنج مخصوص گشتی و صرع کودکان از بسیاری رطوبت باشد جهد باید کرد تا رطوبت ایشان کمتر کنند پیش از آن که بالغ شوند تا به وقت بلوغ زایل شود و بسیار باشد که نزدیک روزگار بلوغ و پس از بلوغ صرع افتد لکن به سبب قوت حرارت غریزی باشد اگر به تدبیر و علاج صواب پیش از آن باز شود زایل شود و صرع که از پس بیست و پنج سالگی پدید آید دشخوار زایل شود خواسته اگر مزاج دماغ باشد و اگر علاج صواب کنند ممکن گردد که نوبت‌ها سبک‌تر و دیرادیرتر شود و پیران را صداع از سده‌ی (صرع) دماغ افتد کمتر باشد و بباید دانست که هرگاه که صرع متواتر شود و نوبت‌های آن صعب‌تر و درازتر باشد بکشد و این آنگاه باشد که دماغ ضعیف و زبون باشد و ماده‌ی صرع را و بخارها و کیفیت‌های بد را زود قبول کند و دیر دفع نتواند کرد و تمام دفع نتواند کردو هرگاه که تمام دفع نشود اگرچه صرع گشاده شود و بگذرد همیشه تأثیر ماده اندر دماغ حاصل باشد که به اندک مایه سببی و مددی بجنبد و تشنج و صرع آرد و بسیار باشد که شخصی را حس دماغ قوی و تیز باشد و کیفیت‌های بد زود بدو رسد و آن را نیک دریابد و از آن سخت رنجور شود و بدان سبب حرکت دفع کردن کوشد و خویشتن فراز هم آرد و از آن حرکت تشنج و صرع پدید آید.
صرع دماغی از دو نوع باشد و بسیار باشد که مصروع را مدتی دراز تب آید خاصّه تب
ص: 110
ربع و به سبب درازی مدت و حرارت تب ماده‌ی صرع پخته شود و تحلیل پذیرد و از صرع خلاص یابد یا به علت فالج خلاص یابد و گاه باشد که مصروع مفلوج شود و از صرع بدان خلاص یابد و گاه باشد که در آغاز تب‌های سرمای سخت پدید آید و مردم را بلرزاند لرزانیدنی که به تازی آن را نافذ گویند پس تب گرم شود و عرق بسیار کند ماده‌ی صرع بدان لحظه از جای کنده شود و به حرارت تب پخته و گداخته شود و به عرق تحلیل پذیرد و علت صرع سبک‌تر شود یا زایل گردد باذن الله عز و جل.
و همچنان که شخصی از سکته خلاص یابد روفس می‌گوید هرگاه که مصروع را بر سر و پیشانی برص پدید آید نشان تحلیل ماده‌ی صرع باشد و بدان خلاص یابد.
علامت‌ها
علامت‌های مشترک که در همه‌ی انواع صرع لازم باشد نه است
یکی آن که زفان مصروع زرد باشد و رگ‌های زیر زفان سبز دوم آن که هر وقت که دلتنگ شود و اندک مایه خشمی در وی پدید آید و سر او گران شود سوم آنکه هرگاه که نوبت صرع نزدیک آید زفان گران‌تر شود چهارم آنکه خواب‌های شوریده بسیار بیند پنجم فراموش‌کاری ششم بد دلی و ترسیدن از هر چیزی و هر آوازی هفتم اندیشه‌های بد همچون خداوند مالیخولیا هشتم تنگ دل و ضجو و بی‌صبری نهم از کارهای حقیر خشم صعب گرفتن و خشم آمدن از چیزهایی که نباید مردم را از آن خشم آید.
اما علامت صرع دماغی آن است که سر گران باشد و حاست‌ها کند و تیره و در حال هوشیاری و تندرستی تمام عقل نباشد و دوار و سدر لازم باشد و اگرچه معده خالی و سبک باشد و طبع اجابت بر عادت می‌کند از این علامت‌ها هیچ کمتر نشود و علامت‌های مشترک همه بر جای باشد و ماده‌ی صرع بیشتری بلغم غلیظ باشد یا سودا و صفرا آمیخته و نادر باشد که از خون ساده صرع تولد کند لکن از خون سودایی و بلغمی بسیار باشد و علامت هر ماده و علامت ترکیب هر یک با دیگر [در] باب‌های گذشته معلوم گشته است و علاج خاصّه‌ی او آن است که نگاه کنند اگر علامت‌های خون بینند رگ صافن بگشایند یا بر ساق حجامت کنند و تن را به مطبوخ هلیله پاک کنند و از شیرینی و لبنیات باز دارند و طعام
ص: 111
از سماق و اناردانک و زرشک و غوره فرمایند به گوشت دراج و تذرو و تیهو و بزغاله و آهو بره و اندر نان او گشنیز خشک می‌فرمایند کرد و اگر اندر طعام لختی گشنیز تَر می‌کنند صواب باشد و شراب سخت زیان دارد خاصّه از پس آن که از گرمابه بیرون آید از بهر آن که شراب دماغ را پر کند و نشستن بسیار در گرمابه و بر گذر باد زیان دارد و سر پوشیده باید داشت تا سرما و گرما به افراط بدو نرسد و اگر علامت‌های خونین نیابند استفراغ به حب قوقایا و حب اصطمحیقون باید کرد و اگر شب مقدار دو دانگ ایارج فیقرا بخورد صواب باشد و اگر هر شبی یک درم سنگ خورد هم صواب بود و حب غاریقون اندر صرع دماغی نافع‌ترین چیزیست.
صفت آن
ایارج فیقرا یک درم سنگ غاریقون یک درم سنگ شحم حنظل دو دانگ خربق سیاه دانگ و نیم سقمونیا دانگ و نیم مقل دانگ و نیم حب کنند چنان که رسم است این جمله یک شربت باشد و لوغازیا و ایارج روفس و ایارج جالینوس نافع باشد و از معجون‌های بزرگ مثرودیطوس و معجون هرمس سود دارد.
ابن سرابیون می‌گوید: دو دانگ شحم حنظل با یک شربت مثرودیطوس بسرشند و بدهند و اگر نیم درم سنگ افتیمون و دو دانگ شحم حنظل با یک شربت تیادریطوس بسرشند و بدهند صواب باشد.
و علامت‌های صرع معده‌ای آن است که نزدیک نوبت صرع منش گشتن و قی کردن و درد سر رنجه دارد فم معده اختلاج کند خاصّه اگر طعام خوردن از وقت عادت باز پس‌تر افتد و اندر حال صرع دست و پای و همه‌ی اندام‌ها بلرزیدن آید لرزیدنی صعب و آوازی بلند از وی برآید و باشد که جامه از بول و براز و منی و مَذی پلید شود و اگر در حال صرع قی کند و خلط بسیار براندازد نوبت صرع سبک‌تر شود یا در حال به هوش باز آید و هرچند معده پاک‌تر و سبک‌تر باشد صرع سهل‌تر باشد و نوبت آن کوتاه‌تر و ناگواریدن طعام و نفخ و قراقور و آروغ ناخوش و ضعف (ص 311)
معده بر آن گواهی دهد و گاهی باشد که سبب صرع معدی تباهی اخلاط باشد نه
ص: 112
بسیاری و علامت وی آنست که صرع وقت سبکی و تهیئی معده افتد از بهر آن که خلط تباه فم معده را خالی یابد او را بگزد و در وی اثر کند و اگر طعامی موافق خورد مقداری معتدل صرع زایل شود و اگر خلط تباه و صفرایی باشد و علامت که از تشنگی و حرارت و سوزش فم معده رنج باشد و اگر سودایی باشد شهوت طعام قوی باشد و تفکر و وسواس بیشتر و آروغ ترش باشد و هرگاه که خداوند صرع معدی طعام بیشتر از مقدار معتدل خورد میان هر دو کتف او درد خیزد و تا آنچه خورده باشد هضم نشود آن درد زایل نشود و اگر از پس آنکه طعام هضم شده باشد یا اگر چیزی زیادت خورده نباشد و این جایگاه درد می‌کند سبب آن خشکی طبع باشد هرگاه که طبع نرم شود درد زایل شود و علامت‌های صرع مراقی بدین نزدیک باشد علاج خاصّه‌ی او آن است که پیش از وقت نوبت صرع یا اندر حال صرع پر مرغی چرب بکند به روغن سوسن به حلق مصروع فرو کنند و بجنبانند تا قی کند و معده را به ایارج فیقرا و شراب افسنتین پاک می‌کنند و به گل به شکر و مصطکی و گوارش‌های معتدل و شراب پودنه و مانند آن قوت می‌دهند و از تخمه و ناگواریدن طعام نگاه دارند و غذاهای زود گوار و پسندیده دهند و ضمادهای قوت فزاینده بر معده‌ی او می‌نهند.
صفت ضماد
بگیرند سنبل خوش بوی و گل سرخ و مصطکی و قشور کندر بسایند و به شراب انگوری عطری یا به آب سیب و آب آبی بسرشند و گرم بکرده بر معده‌ی او می‌نهند و آن را که سبب صرع بخاری باشد که از همه‌ی تن برآید رنگ پوست و رنگ روی او و خشکی لاغری و تَر پوستی و فربهی و بسیار گوشتی و نبض و بول و تدبیرها و حال‌های گذشته و حالی بر آن و بر ماده‌ی آن گواهی دهد علاج خاصّه‌ی او آن است که نگاه کنند تا ماده‌ی علت چیست تن را از آن ماده پاک کنند و معده و دماغ را قوت دهند و بخارها از دماغ باز دارند اگر ماده خونی باشد نخست از هر دو دست (رگ) قیفال بگشایند به یک بار و به اندازه‌ی قوت خون بیرون کنند خاصّه اندر فصل بهار و از پس آن به چند روز رگ زیر زفان و بر قفا حجامت کردن ماده را از دماغ بازگرداند خاصّه اگر اندر دماغ ضعفی نباشد و مزاج دماغ از آن باز ندارد و به سبب بیرون کردن خون سردی و فزونی تولد کند و آنجا که فصد
ص: 113
واجب شود فصد کرده آید پس از فصد یک هفته آسایش دهد و تعهد کنند و دیگر باره فصد کنند و یک هفته‌ی دیگر آسایش دهند پس تدبیر اسهال کنند و اندر مسهل قنطریون و شحم حنظل و خربق سیاه بکار دارند و اگر حاجت آید پس از آن که دارو خورده باشد رگ صافن بزنند یا بر ساق حجامت کنند و حجامت پس سر و میان دو کتف سودمند باشد و نگاه کنند اگر هنوز اندر تن علامت‌های بسیاری ماده یابند از پس هر استفراغی یک هفته آسایش می‌دهند و قوت دل مراعات می‌کنند و باز استفراغ می‌کنند تا تن پاک شود بعد از آن تدبیر غرغره و عطسه آوردن کنند و اگر شلیثا به آب مرزنجوش بگدازند و در بینی چکانند صواب باشد و تدبیر مسهل و تدبیر غذا اندر اول این باب یاد کرده است.
و اگر ماده‌ی بلغمی باشد پیش از روز نوبت قی فرمایند کرد و در حال صرع نیز و بباید دانست که قی اندر همه‌ی انواع صرع سود دارد و در حال از آن راحت یابد مگر در صرع دماغی که بسیار قی کردن زیان دارد و استفراغ به حب اصطمحیقون و به حب ایارج کنند.
صفت [حب] ایارج بگیرند ایارج فیقرا یک درم سنگ شحم حنظل دو دانگ افتیمون نیم درمسنگ قنطریون باریک دو دانگ ملح نبطی دانگی مقل دو دانگ این حب هر هفته‌ای یک بار بدهند.
و اندر مسهلات دیگر تربد و غاریقون و اسطوخدوس بکار دارند و ایارج روفس در این علت سخت نافع است.
ابن سرابیون می‌گوید دو دانگ شحم حنظل با یک شربت مطرودویطوس بسرشند و بدهند نافع باشد و معجون عاقرقرحا هر بامداد یک کفچه سودمند باشد.
صفت آن
عاقرقرحا بکوبند نرم نرم و به انگبین مصفی بسرشند و نگاه دارند وزن انگبین دو بار چنده وزن عاقرقرحا و اگر هر بامداد و شبانگاه نیم درمسنگ ایارج هرمس دهند سخت نافع باشد لکن این شربت‌ها که مزاج را بدل کند و بگرداند به تدریج باید داد مثلًا مثرودیطوس بار نخست دانگی دهند بار دوم دو دانگ و بار سوم نیم مثقال و شربت تمام از وی نیم مثقال است و دیگر معجون‌ها هم بر این قیاث دهند و طعام‌های غلیظ و گوشت
ص: 114
جانوران سنگی زیان دارد.
و اگر خلط سودایی باشد علاج او به علاج اصحاب مالیخولیا نزدیک باشد و حب ایارج که در علاج صرع بلغمی یاد کرده آمده نافع باشد در جمله شربت مسهل و معجون‌ها و تدبیرهای طعام و شراب که در علاج مالیخولیا یاد کرده آمده است اندر این باب نافع باشد و اگر نیم درمسنگ تیادریطوس و نیم درمسنگ افتیمون و دو دانگ شحم حنظل به هم بسرشند و بدهند نافع باشد ثابت می‌گوید مزاج را به معجون نجاح بدل کنند و بهتر از معجون نجاح تریاق ثمانیه است هر روز این دو گانه آنچه حاضر باشد یک مثقال بدهند و تریاق اربعه نیز از بهر تبدیل مزاج موافق باشد خاصّه در تیرماه و زمستان شربت یک مثقال با سکنگبین عنصلی بدهند یا اندر مطبوخ زوفا و اگر ماده‌ی علت صفرایی باشد هر چه اندر علاج مالیخولیای کبدی و در علاج سرسام گرم و علاج دیوانگی یادکرده آمده است موافق باشد طبیب را به حکم مشاهده به اندازه‌ی علت تصرف می‌باید کرد.
و نوعی صرع است آن را ام الصبیان گویند و بعضی طبیبان گفته‌اند ام الصبیان صرع صفرایی است و بدین سبب علاج آن به سردی و تَری فرموده‌اند و آبزن و شیر زنان بر سر دوشیدن سود دارد و اگر مصروع طفل باشد علاج دایه باید فرمود دایه را باید فرمود تا شیر او خنک شود و تابستان در خانه خنک شود یا اندر سردابه‌ای خوش هوا باید نشست و زمستان در خانه معتدل. و بباید دانست که نه هر صرعی که اطفال را افتد ام الصبیان باشد اعتماد بر علامت‌های ماده باید کرد و هر علاجی که واجب کنتد دایه را باید فرمود و او را از جماع پرهیز باید فرمود و کودک را نگاه باید داشت تا ناگاه آوازی بلند یا آواز طبل و جَلاجِل و مانند این نشنود چنان که بترسد و از سرمای سخت و گرمای سخت و ناگواریدن غذا نگاه باید داشت و سذاب بویانیدن سود دارد.
و آن را که سب صرع بخاری باشد که از جگر برآید علامت‌های احوال جگر طلب باید کرد اگر علامت گرمی جگر ظاهر باشد به تدبیر تسکین حرارت و گشادن سده مشغول باید شد و استفراغ به ماء الجبن باید کرد یا به آب لبلاب و آب کسنی و فلوس خیارشنبر و خرمای هندو و شیرخشت و رگ باسلیق باید زد و اگر علامت‌های بلغم و سردی جگر
ص: 115
ظاهرتر باشد سده به ماء الاصول باید گشاد و مزاج را بدل باید کرد چنان که اندر باب‌های علاج جگر یاد کرده آید ان شاء الله تعالی.
[و آن را که سبب] صرع بخاری باشد که از سپرز برآید علامت و علاج آن از باب سپرز طلب باید کرد
و آن را که سبب صرع بخاری باشد که از رحم برآید (ص 312)
احتباس طمث و احتباس منی بر آن گواهی دهد و دوزها و بیغوله‌های ران و اندر گرده و پشت دردی و گرانی باشد. علاج خاصّه آن، آن است که تدبیر گشادن حیض کنند چنان که اندر علاج احتباس طمث یاد کرده آید و آن را که سبب صرع بخاری باشد که از اندامی دورتر چون انگشت پای و دست و مانند آن می‌برآید علامت وی آن است که خداوند علت را خبر باشد که چیزی چون باد سرد از آن موضع حرکت می‌کند و به بالا می‌برآید علاج خاصّه‌ی او آن است که پیش از وقت نوبت برتر از آن موضع به عصابه‌ای ببندند سخت تا وقت نوبت بگذرد و صرع یا سبک‌تر افتد یا نوبت اندر گذرد و چون وقت نوبت اندر گذرد پای یا دست که بخار از وی همی‌برخیزد اندر آب گرم نهند پس عصابه بگشایند و آن موضع را به خرقه‌ی درشت بمالند و تدبیر آن سازند که آن موضع ریش کنند و شیشه برنهند و بمزند و مدتی جراحت را تازه دارند تا خلط بسیار از وی بپالاید
صفت دارویی که ریش کند
بگیرند پلپل و خردل و فرفیون هر سه را بکوبند و به عسل بلاذر بر آن موضع نهند و ببندند.
صفت دارویی که زود ریش کند
بگیرند زراریح و کیکج و انار که باد افکند هر سه را با عسل بلادر بسرشند و برنهند و ببندند
و آن را که سبب صرع تیزی حس دماغ باشد
علاج خاصّه‌ی او به شراب خشخاش کنند و طعام‌های لزج باشد چون سر و پایچه‌ی بره و گوشت گوساله و ماهی تازه و اندر طعام او کوک و تخم خشخاش درافکنند. بباید دانست
ص: 116
که با این که یاد کرده آمد از علاج خاصّه‌ی هر نوعی تدبیرهای دیگر است که در همه‌ی انواع صرع بدان حاجت است و چیزهایی است که اندر همه‌ی انواع زیان دارد و از آن پرهیز باید کرد و آنچه بدان حاجت است دو نوع است یکی تدبیرهایی است که در حال صرع باید کرد دوم تدبیهایی است که در علاج او است اما آنچه اندر حال صرع باید کرد آن است که مصروعی که زفان همی‌خاید هرگاه که صرع پدید آید گُروه‌ای دوخته باشند از کرباس نرم و پنبه درنهاده در حال آن گروهه اندر دهان او نهند تا آن خاید و زفان به سلامت باشد و دهان گشاده ماند دوم آن که انگژد و خزمیان نرم بسایند و به سکنگبین عسلی بسرشند و به حلق او فرو چکانند سوم آن که چیزهای گشاینده زندرون بینی او درمالند چون کندش و خربق سپید و شحم حنظل و عصاره‌ی قثاء الحمار و پلپل و شونیز و زنجبیل و مر و فرفیون و جندبیدستر آنچه حاضر باشد از این داروها به هم بیامیزند و بکار دارند و عود فاوینا پیش بینی او دود کنند و اگر بسایند و در بینی در دمند روا باشد و بوی سذاب اندر حال صرع و بیرون صرع سود دارد و اختیار حنین آن است که تفسیا بگیرند و آرد جو به سرکه‌ی انگوری بسرشند و خمیر کنند و شامه‌ای سازند و در حال صرع و بیرون صرع می‌بویانند و شلیثا با آب مرزنگوش حل کنند و در بینی چکانند اسکندر می‌گوید اندر حال صرع باید کرد و اندام‌های مصروع راست بباید داشت و بر شکل طبیعی نگاه داشتن و چیزی گرم بر سر او نهادن چون ارزن گرم کرده و نمک تا زود به هوش باز آید و مصروع را مامیثا پیش بینی دود کنند اگر به هوش باز آید اومیدوار باشد که علاج پذیرد و اگرنه مشکل باشد و آنچه بیرون صرع باید کرد از تدبیرهای کلی اولا ریاضت است که پیش از طعام ریاضتی کند به رفق و پیش از آن که مانده شود از ریاضت باز ایستد و هرگاه که استفراغ کرده شد اخلاط از تن پاک کرده شد اگر از پس طعام ریاضتی اندک کند چندان که مانده نشود صواب باشد و مصروع را ریاضت اندام‌های فرو سوین صواب‌تر باشد و اندر حال ریاضت سر او ساکن باید و به هیچ حال سر جنبانیدن و آویخته داشتن نشاید و مالیدن از سینه و پشت به جانب قدم فرود آمدن سود دارد به تدریج باید مالید و به خرقه‌های خشن و نخست به آهستگی آغاز کند و هر ساعت سخت برمی‌مالند تا اندام‌ها سرخ شود و پس از مالشگامی چند برود تا باقی تحلیل پذیرد و از پس آن که استفراغ‌ها کرده باشد و باقی
ص: 117
مادت‌ها به جانب پای فرو کشیده باشد اگر سر شانه کند و گرم کند یا داغ کند روا باشد و اگر خواهد که در گرمابه شود هم روا باشد و غرغره کردن اندر گرمابه به آب کامه و یاره‌ی فیقرا و سعتر و مانند آن پس از استفراغ و پس از آنکه باقی مادت‌ها به جانب پای فرو کشیده باشد سخت نافع بود و هر بامداد شربت‌ها که رطوبت را لطیف کند و معده را پاک دارد می‌دهد چون سکنگبین عنصلی و شراب افسنتین و سکنگبین بزوری که در وی سعتر و زوفا و تخم بادیان و انیسون پخته باشند و معجون عاقرقرحا که بیشتر یاد کرده آمده است و گلبه شکر و مصطکی و گوارش عود و معجون نجاح آنچه حاضر باشد می‌دهند اگر فصل زمستان باشد سکنگبین عنصلی و بزوری اندر آب گرم دهند و اگر تابستان باشد اندر آب سرد.
صفت سکنگبین عنصلی پیاز عنصل که طبیبان اسقیل گویند بگیرند و پاره کنند و اندر سرکه و آب بپزند تا نیک پخته شود پس به دست بمالند و بفشارند و از آن سرکه سکنگبین سازند که عنصل در وی پخته باشند روا باشد.
صفت معجونی که خداوند صرع بلغمی و ریحی را سود دارد بگیرند سیسالیوس سه مثقال حب الغار سه مثقال زراوند مدحرج دو مثقال اصل فاوینا دو مثقال جندبیدستر و اصقیل مشوی از هر یک یک مثقال به انگبین بسرشند چنان که رسم است هر بامداد یک درم سنگ تا دو درم سنگ با سکنگبین عنصلی بخورد و از هوای تَر و جنوبی به هوای خشک شمالی رفتن صواب باشد و مغز ساق گاو که اندر روغن گل گداخته بر موضع صدغ و سرسینه و گردن او مالیدن صواب باشد و اگر اندامی تشنج کند و پیچیده بماند روغن تازه با آب نیم گرم بیامیزند و آن اندام را بدان بمالند و راست کنند و عود فاوینا بر بازو بستن سود دارد و طبیبان پیشینگان این معنا آزموده‌اند و منفعت آن یافته و این عود فاوینا را نزدیک ما عود الصلیب گویند خواجه ابو علی سینا رحمه الله می‌گوید همانا که این خاصیت اندر عود به هنگام پُری (تَری) و به روم ظاهرتر می‌شود.
صفت تریاق اربعه که مزاج را بدل کند بگیرند زراوند طویل و جنطیانا و حب الغار و مُر از هر یک راستاراست بکوبند و ببیزند و به انگبین مصفی بسرشند شربت یک مثقال.
ص: 118
صفت تریاق ثمانیه
زراوند طویل و ریوند چینی و پوست بیخ کبر و حب الغار و جنطیانا و قسط مر و عروق از هر یک راستاراست همه را بکوبند و ببیزند و به انگبین مصفی بسرشند شربت یک مثقال و صفت حب اصطمحیقون و حب قوقایا و حقنه‌ی تیز که در این علت بکار آید اندر باب پنجم از جزو دوم ازین گفتار اندر علاج بسیاری خواب ناطبیعی یاد کرده آمده است و آنچه اندر همه‌ی انواع صرع زیان دارد این است که اکنون یاد کرده آید نگاه کردن در چیزهای متحرک او گرد آن با فرو نگریدن از جای بلند و در گرمابه و گذر بادها مقام کردن و سرمای سرد و گرمای گرم و جماع بسیار و آمدن باران‌های بسیار و شراب کهن و شراب نو و مستی و شیرینی‌های سخت شیرین (ص 313)
و طعام‌های سخت چرب و آوازهای قوی چون آواز بوق و رعد و نگاه کردن اندر آفتاب و اندر برق زیان دارد و غسل کردن به آب گرم دماغ را سست بکند و مادتها را بجنباند و آب سرد اخلاط را بفسراند و طعام‌های سنگی و گوشت جانوران بزرگ و شلغم و کرنب و گزر و ترب و پنیر و پیاز و باقلی و عدس و جمله‌ی تره‌ها زیان دارد جز پودینه و اگر شبت و سذاب و اندکی گشنیز اندر طعام‌های او بزند سود دارد و کرفس را خاصیتی است که صرع را بجنباند و اگر چغندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آجالی سازند و پیش از طعام بخورد طبع را نرم بکند بدین سبب سود دارد و اگر کسی خورد زیان ندارد و همه‌ی چیزهای تیز و بخارناک چون پلپل و خردل زیان دارد اخلاط را به دماغ برآرد و همه‌ی میوه‌های تَر و شیر همه‌ی جانوران و هرچه از شیر سازند زیان دارد و دارچینی و انیسون و کرویا سود دارد اخلاط را از دماغ فرود آرد و از رگ‌ها به ادرار بول بیرون آرد و بوی گوگرد و بوی سوخته و بوی قیر و قطران و گند مردار زیان دارد خفتن به روز سخت بد باشد خاصّه اگر بسیار خسبد و بر امتلاء خسبد و بی‌خوابی افراط زیان دارد از بهر آنکه روح ضعیف شود و تحلیل پذیرد و دماغ از بخارها پر کند و اگر بارزد پیش مصروع دود کنند صرع را بجنباند و مر و سروی بز هم این خاصیت دارد جگر بز گشن زیان دارد و صرع آرد و اگر گوشت بز بسیار خورند بیم باشد که صرع تولد کند و اگر ناگاه خبری شنود که از آن سخت
ص: 119
غمگین شود یا بترسد یا خشمناک شود در صرع افتد و اگر مصروع پوست بز به خویشتن اندر کشد و در آب شود صرع بجنبد و الله اعلم.

چهارم از جزو سوم از گفتار نخستین اندر سکته‌

سکته علتی است که ناگاه افتد و یکباره راه قوت حس و حرکت که از دماغ به اندام‌ها همی‌آید بسته شود و همه‌ی اندام‌ها بی‌کار ماند و حاست‌ها به جملگی باطل گردد و از حرکت‌ها جز حرکت حجاب و دم زدن هیچ حرکت دیگر نماند و مسکوت یعنی خداوند این علت به پشت باز افتاده باشد و روی او از پری برآمده باشد و رنگ او به تیرگی و گراید و گاه باشد که به سرخی گراید و عجب آن است که با آن که اندر سکته همه‌ی اندام‌ها بی‌کار ماند و هیچ عضله‌ای حرکت نکند عضله‌های سینه اندر دم زدن متحرک ماند همچنان که از پس رنج و ریاضت بسیار به سبب ماندگی عضله‌های سینه اندر دم زدن متحرک شود و سبب حرکت این عضله‌ها اندر سکته و اندر ماندگی دشخواری دم زدن باشد بر طبیعت و مجاهدت قوت تا آنچه تواند به جای آرد
و سبب کلی اندر این علت آن است که به یکباره اندر دماغ سده‌ای افتد تمام و این چنان باشد که همه‌ی منفذها که قوت حس و حرکت بدان منفذها از دماغ به اندام‌ها می‌رسد به یکباره بسته شود و سبب این سده دو نوع است یکی امتلاء دماغ و امتلاء تجویف‌ها و منفذهای او از خلطی غلیظ لزج سرد و نوع دوم فراز هم گرفته شدن منفذها و تجویف‌های دماغ هرگاه که از این دو نوع یکی حاصل شود سده تولد کند و مردم اندر سکته افتد و صعبی و سهلی سکته به اندازه‌ی سده باشد و مثال این سده همچون ابر است که پیش آفتاب بایستد و سایه بر زمین افکند و تابش آفتاب و منفعت او را از زمین باز دارد هم بر این سان سده که اندر منفذهای دماغ افتد راه فرود آمدن قوت‌های دماغ به اندام‌ها ببندد و منفعت حس و حرکت از اندام‌ها باز دارد.
اما سبب سده‌ی امتلا دو نوع است یکی آماس دماغ و تمدد اویست بسیاری ماده و تمدد به پارسی ترنجیدگی را گویند و نوع دوم آن است که ماده‌ی بسیار غلیظ اندر تجویف‌ها و منفذهای دماغ افتد و اگرچه آماس نکند راه فرود آمدن قوت حس و حرکت
ص: 120
ببندد و سبب سده‌ی دیگر که از فراز هم آمدن تجویف‌های دماغ افتد هم دو است یکی آن که بر سر زخمی افتد و المی صعب رسد تا دماغ و تجویف‌ها و منفذهای او بدان سبب حرکت انقباض کند یعنی خویشتن فراز هم آرد و راه قوت‌ها بسته گردد و دوم آن که سرمای به افراط به دماغ رسد و همه‌ی اجزاء دماغ بدان سبب به هم باز آید و در هم نشیند خواجه ابو علی سینا رحمه الله این نوع سده که از سرما تولد کند در قانون یاد کرده آمده است و جالینوس می‌گوید سکته علتی است که ناگاه افتد به یک باره و سبب او کاری تواند بود که به یک باره افتد و سوء المزاج سرد یا گرم اندک اندک باشد پس ممکن است که سبب سده سوء المزاج باشد و اگر چه سخن جالینوس که می‌گوید سوء المزاج اندک اندک باشد درست است آنچه خواجه بوعلی یاد کرده است ناممکن نیست و حال آن همچون حال تشنج خشک است که از سوء المزاج خشک تولد کند چنان که بسیار می‌بینیم که مزاج به تدریج خشک می‌شود اندک اندک تا چون خشکی به غایت رسد به یک بار تشنج پدید آید ناگاه همچنین ممکن باشد که سرما اندک اندک اثر می‌کند و به اندازه‌ی اثر سرما اجزای دماغ به یکدیگر فراز هم می‌آیند و در هم می‌نشینند و اندام‌ها اندک اندک خدر و بی‌آگاه می‌شود تا چون سرما غلبه کند اجزاء دماغ تمام اندر هم نشسته شود و به یک باره راه قوت حس و حرکت بسته گردد و آنجا که سبب قوی باشد اومید گشادن سکته نباشد و آنجا که سبب ضعف باشد اگر گشاده شود به فالج گشاید یا به لقوه یا به هر دو و به اندازه‌ی ماده و چگونگی گشادن آن و بقراط می‌گوید السکتة اذا کانت قویة لم یبرء حاجتها و اذا کانت ضعیفة یسهل برئها و بباید دانست که گاه باشد که سبب سکته خشکی طبع باشد و بدین سبب است که علاج او به حقنه و شیاف و مسهل قوی باید کرد و بسیار باشد که سبب سکته غلبه‌ی خون باشد اندر همه‌ی تن و رگ‌ها و شریان‌های همه‌ی تن پر شود و تجویف‌های دماغ را پر کند و ناگاه راه برآمدن قوت حیوانی از دل به سوی دماغ و راه فرود آمدن قوت روح نفسانی از دماغ به همه‌ی تن و اندام‌ها بدان سبب بسته شود و حرکت شریان‌ها فرو ایستد و دم زدن باطل گردد و همه‌ی اندام‌ها بدان سبب سرد شود و سکته پدید آید و بدین سبب است که هرگاه که در تن امتلاء خونی یابند در حال فصد باید کرد خاصّه در فصل بهار گروهی از طبیبان این نوع را خناق دل گویند و از صواب دور نیست و
ص: 121
بسیار باشد که ماده‌ی فالج منتشر گردد و هر دو جانب دماغ پر شود علت فالج سکته گردد و هرکه را به سبب تباهی خون بود به فصد بسیار حاجت آید و هر وقت که فصد کند راحت یابد بیم باشد که به آخر فصد زیان دارد و بدان سبب فالج یا سکته تولد کند و بسیار باشد که خداوند صداع سرد و خداوند دوار استفراغ ناکرده و ماده‌ی علت کم ناشده بر سبیل علاج داروها و طعام‌های گرم خورد و ماده آهسته بدان سبب در حرکت آید و روی به جانب دماغ نهد و سبب سکته گردد و خداوند مزاج گرم و خشک را سکته‌ی نادر باشد و اگر افتد صعب‌تر باشد از بهر آن که تا سبب سخت قوی نباشد علتی مخالف مزاج تولد نکند و بسیار باشد که شخصی را سکته افتد و هیچ نفس نکشد و فرق نتوان کرد که زنده است یا مرده و با این همه علاج پذیرد و خلاص یابد و سبب آن که هیچ نفس نکشد آن باشد که حرارت او چندان نیست که حاجت همی‌افتد به نفس کشیدن و آن‌قدر حاجتی که هست به حرکت نبض تمام می‌شود و سبب آن که (ص 314)
علاج پذیرد آن است که ماده سخت غلیظ نباشد بدین سبب هر که حال او مشکل گردد به زودی دفن نشاید کرد و هفتاد و دو ساعت نگاه باید داشت.
علامت‌ها: هرگاه که شخصی را گرانی سر و علت دوار و طنین گوش و کسلانی اندر حرکت‌ها و خیرگی چشم و اختلاج اندام‌ها و دندان‌ها بر هم سودن اندر خواب و امتلاء اندر رگ‌های گردن پدید آید و دست و پای سرد می‌شود و بول او زنگاری باشد یا به سیاهی گراید و رسوب آن نخالی باشد علت سکته بدو نزدیک باشد و هرکه را ناگاه درد سر خیز پس اندر سکته افتد و دم زدن او با خر خر باشد و زندرون یک هفته هلاک شود و این از آن نوع باشد که جالینوس می‌گوید که بسیار باشد که سبب سکته آماس دماغ باشد و می‌گوید این نوع سکته ناگاه نباشد و پیش از آن علامت‌های آماس ظاهر شده باشد و اما این نوع که به تب گرم گشاده گردد نخست صداع سرد بوده باشد و از لیثرغث اندر سکته افتد و علامت صعبی سکته و سهلی آن دشخواری و آسانی دم زدن است
و اما پدید آمدن کفک علامت عاجزی قوت باشد و آن را که علت صعب‌تر باشد نه کفک آرد و نه خرخر و نه دم تواند زد و اگر شربتی به حلق او فرو ریزند به بینی بیرون آید و
ص: 122
زود هلاک شود و کفک اندر سکته بر خلاف آن دلالت کند که اندر صرع از بهر آنکه کفک اندر صرع به آخر نوبت پدید آید که صرع گشاده می‌خواهد و اندر سکته نشان زیادت شدن سبب باشد و نشان صعبی علت و دشخواری دم زدن و نزدیکی مرگ و آنکه اندر سکته به آسانی دم زند لکن دم زدنی باشد بی‌نظام چنان که گاه گاه سست‌تر می‌شود هم نشان صعبی علت باشد و آن که دم به آسانی زند و بی‌نظام نگردد امید باشد که علاج نپذیرد.
جالینوس می‌گوید نه هرکه بیوفتد و حس و حرکت او باطل شود اندر سکته باشد ممکن است که اندر سبات باشد و فرق میان سکته و سبات آن است که خداوند سکته دم به دشواری زند و دم زدن او اندر بیشتر حال‌ها با خرخر باشد و سبات به تدریج تولد کند و سکته ناگاه به یک بار افتد و مقدمات آن از پیش افتاده باشد چون دوار و طنین و غیر آن و سکته‌ی ورمی از تب خالی نباشد و سکته‌ی خونی با علامت‌های خونی باشد که معلوم است و چشم سرخ باشد و سکته‌ی بلغمی با علامت‌های بلغم باشد و تدبیرهای متقدم بر هر یک گواهی دهد و هر که اختلاج بسیار باشد پس در سکته افتد زود هلاک شود بدین اختلاج اختلاج همه‌ی تن و همه‌ی اندام‌ها می‌خواهد نه اختلاج یک اندام و آنجا که شبهت افتد که خداوند علت اندر سکته است گر مرده است پلک چشم او باز گرداند اگر مرده باشد حدقه ناپیدا شده باشد و اگر اندر سکته باشد حدقه ناپیدا نباشد.
علاج آنجا که سبب سکته غلبه‌ی خون باشد نخست نگاه باید کرد اگر امیدوار باشد در حال فصد باید کرد و قیفال باید گشاد و خون بسیار بیرون کرد و اگر طبیب صواب بیند رگ‌های گردن که آن را به تازی الوداجان گویند بباید گشاد پس بر ساق او حجامت باید کرد و اگر پس از آن که فصد و حجامت کرده باشند بازوهای او ببندند و ران‌ها تا به قدم و اطراف او بمالند صواب باشد. و سرکه و روغن گل بر سر او می‌نهند پس تدبیر حقنه‌ی معتدل کنند تا باقی ماده را از دماغ فرو کشد چون سکته گشاده شود به تدبیر لطیف مشغول باشند و بر جلاب و کشکاب تنک اقتصار کنند به تدریج به گوشت تیهوج و دراج و تذرو و مرغ خانگی رسانند.
و آنجا که سبب بلغم باشد
ص: 123
و خون با وی آمیخته باشد علامت‌های هر دو پیدا باشد نخست فصد باید کرد پس به تدبیر حقنه‌ی قوی شیاف مشغول شدن و اندر شیاف جاوشیر و سکبینج و مقل و اشق و زهره‌ی گاو و شحم حنظل باید که باشد و جهد باید کرد با پر مرغ به روغن چرب کرده و به ایارج فیقرا آلوده به حلق او فرو کنند تا باشد که قذف افتد و رطوبتی برآید.
و آنجا که سبب بلغمی غلیظ لزج سرد باشد امید کمتر باشد
پس اگر طبیب امیدی بیند به تدبیر استفراغ و گشادن سده و کم کردن دماغ کند بر این ترتیب نخست استفراغی کند به حقنه‌ی تیز و اگر داند که طعامی غلیظ خورده است یا بسیار خورده است جهد کند تا دهان او بگشاید و پر مرغی چرب کند و با ایارج فیقرا آلوده کند و به حلق او فرو کند تا قی افتد و اگر نیوفتد قوت که بدو رسد و تهوعی که کند سود دارد و دماغ را گرم کند و اگر روغن که پَر مرغ بدان چرب کنند روغن سوسن بود نافع‌تر باشد پس بر همه‌ی مهره‌های گردن و مهره‌های پشت او به روغن گرم بمالند چون روغن فرفیون و روغن قسط و روغن اسقیل و مانند آن پس سر او را گرم کنند به چیزهایی که یاد کرده آمد پس سعوطی لطیف کننده و گشاینده اندر بینی او چکانند و سعوط چیزی را گویند که در بینی چکانند و اگر حاضر باشد یک شربت تریاق بزرگ با مثرودیطوس اندر ماء العسل حل کنند گلوی او فرو ریزند و گر تریاق بزرگ حاضر نباشد معجون سجزینا و انقردیا و شلیثا روا باشد و گر سکبینج با حلتیت با جندبیدستر از هر کدام که حاضر باشد یک مثقال اندر ماء العسل حل کنند و به حل او فرو ریزند موافق باشد و اگر ممکن گردد که مسهلی توان داد هیچ مسهل موافق‌تر از حب فرفیون نیست و از پس استفراغ اندر آب گوگرد نشاندن و گرمابه خشک نافع باشد.
صفت حقنه‌ی تیز بگیرند شحم حنظل قنطریون باریک نانخواه شبت سذاب حلبه انگدان از هر یک یک مشت سکبینج دو درمسنگ پوره‌ی ارمنی هفت درمسنگ روغن بادام تلخ یک اوقیه انگبین ده درم سنگ زهره‌ی گاو دو درمسنگ داروها در یک من آب بپزند تا به مقدار ده استار باز آید و بپالایند و روغن و انگبین و بورق و سکبینج و زهره‌ی آب ترکیب کنند چنان که رسم است.
ص: 124
صفت حقنه‌ی دیگر
بگیرند شحم حنظل بخور مریم قنطریون باریک عرطنیسا خربق سپید از هر یک یک مشت اندر یک من و نیم آب بپزند تا به مقدار نیم باز آید و بپالایند و ده استیر از وی بستانند و حقنه کنند و اگر حقنه زود بیرون آید و رطوبتی نیارد دیگر باره حقنه کنند تا رطوبتی بسیار آرد.
صفت روغن فرفیون که اندر مهره‌های پشت و مهره‌های گردن مالند بگیرند سذاب و بکوبند و بفشارند و آب او بستانند یک من روغن سوسن ده استار با این آب بیامیزند و به آتش نرم بجوشانند تا آب برود و روغن بماند پس قسط و عاقرقرحا و جندبیدستر از هر یک سه درم سنگ جاوشیر بارزد فرفیون از هر یک یک مثقال همه را نیک بسایند و روغن هنوز گرم باشد این همه داروها سوده اندر وی افکنند و بمالند و اگر روغن بلسان حاضر باشد سه درم سنگ روغن بلسان با وی بیامیزند و اگر حاضر نباشد روغن ترب اگرچه ضعیف است بدل آن کنند و گرم بکار می‌دارند.
صفت روغن قسط بگیرند ابهل اذخر راسن وج از هر یک ده درم سنگ قسط سی درم سنگ سنبل ده درمسنگ همه را اندر یک من و نیم آب (ص 315)
بپزند تا سرخ شود پس بپالایند و روغن زیت مقدار ده ستیر بر این آب افکنند و بجوشانند تا آب برود و روغن بماند و سه ستیر جندبیدستر و یک مثقال فرفیون سوده اندر افکنند.
روغن اسقیل
بگیرند اسقیل تَر چهار اوقیه روغن زیت یک من اسقیل در روغن بپزند چنان که در وی مالنده شود و اگر کسی خواهد که عاقرقرحا و جندبیدستر و خردل و قسط و فرفیون و مشک اندر افکند قوی‌تر باشد.
صفت نطول
که بر سر و مهره‌های پشت او می‌چکانند بگیرند شیح شبت مرزنگوش برگ ترنج سعتر اکلیل الملک بابونه پودنه‌ی دشتی سذاب حاشا از هر یک چندان که خواهند بپزند چنان که
ص: 125
رسم است.
تدبیر گرم کردن دماغ
تخته‌ی آهن به آتش سرخ کنند و از پس سر او بدارند چنان که موی او بسوزد و اگر موی او بسوزد سر او بسترند و جندبیدستر و خردل هر دو بسایند و به سرکه گرم کرده بر سر او طلی کنند دماغ را گرم کند و قرنفل و هال و بسباسه و گوزبوا و وج بکوبند و گرم کنند و در خرقه‌ای بسته بر سر او می‌نهند نیک باشد.
صفت سعوط
زهره‌ی کلنگ به آب مرزنگوش یا به آب سذاب بسایند و به بینی اندر چکانند و جندبیدستر سوده به ماء العسل حل کنند و اندر چکانند سود دارد و بارزد و جندبیدستر می‌بویانند.
حب فرفیون
بگیرند سکبینج اشق جاوشیر مقل صبر جندبیدستر هزاراسپند از هر یک دو درم سنگ فرفیون یک درمسنگ شحم حنظل دو درمسنگ و نیم شربت یک مثقال.
صفت حبی که معروف است به حب بیمارستان بگیرند جندبیدستر نیم درمسنگ شحم حنظل دانگ و نیم فرفیون دانگی ایارج فیقرا یک درمسنگ این جمله یک شربت باشد محمد زکریا می‌گوید حلتیت را اندر سکته و فالج و لقوه سخت سودمند یافتم و هیچ برابر او نیست تن را گرم کند و تب آرد و اخلاط را بگدازد بامداد و شبانگاه مقدار یک باقلی اندر شراب حل کنند و بدهند و اصل اندر این علاج آن است که این ترتیب که یاد کرده آمد نگاه دارند و تا نخست به حقنه و قی استفراغ نکنند نه سعوط و نه نطول هیچ بکار ندارند و از روغن‌ها هرچه قوی‌تر است باز پس‌تر دارند نخست روغن سذاب ساده و روغن سوسن میعه اندر وی حل کنند بکار دارند اگر منفعت نیابد قوی‌تر بکار دارند و روغن را موم اندر گدازند تا بر آن موضع که باید بماند و هرگاه که به هوش باز آید بیست و چهار روز همین تدبیرها می‌کند از نطول و سعوط و روغن فرفیون مالیدن و از این حب‌ها که یاد کرده آمد هر هفته یک شربت بدهند تا حقنه‌ای کنند و طعام نخود آب دهند و شورباج گنجشک
ص: 126
و کبوتر بچه به نخود و شبت و دارچینی و سعتر و اگر با نان انجیر خشک با میویز منقّی خورد موافق باشد و از پس بیست و چهار روز هر بامداد روغن بیدانجیر خورد با ماء الاصول و هر هفته ایارج فیقرا خورد و ایاره‌های بزرگ چون لوغازیا و ایارج روفس و ایارج جالینوس و مانند این بکار می‌دارند. علاج فالج که اندر جزو چهارم یاد کرده آید می‌کند.

جزو چهارم از گفتار نخستین اندر بیماری‌هایی که سبب آن گرد آمدن رطوبتی فزونی باشد اندر عصب‌ها که آلت حس و حرکت است‌

باب نخستین اندر اختلاج.

اختلاج حرکتی است که اندر عضله‌های او افتد بی‌اختیار و بی‌خواست مردم و تولد این حرکت‌ها از بادی باشد غلیظ متحرک و دلیل بر آن که از باد است آن است که زود بگذرد و تحلیل پذیرد و دلیل بر آنکه غلیظ است آن است که اندر مزاج و از سبب‌های سردی فزاینده تولد کند و عضو را بجنباند و دلیل بر آن که اندر عضله است آن است که معلوم است که هر چه نرم است چون دماغ و هر چه سخت است چون استخوان باد در وی باز داشته نشود و هرچه میان این و آن باشد چون گوشت و عصب ممکن است باد اندر وی باز داشته شود و اسباب اختلاج مزاجی سرد باشد یا ماده‌ی سرد و تَر و بسیار باشد که اعراض نفسانی چون خشم و شادی و غم سبب اخلاج گردد از بهر آن به سبب اعراض نفسانی روح متحرک شود چنان که اندر باب نوزدهم از جزو دوم از گفتار نهم یاد کرده آمده است و حرکت روح ماده را تحلیل کند و از تحلیل ماده باد تولد کند و اختلاج که در همه‌ی تن افتد مقدمه‌ی سکته یا مقدمه‌ی کزاز باشد و (اگر) اندر عضله‌های شکم افتد و دایم گردد مقدمه‌ی مالیخولیا و صرع باشد و اگر در عضله‌های روی افتد و دایم شود مقدمه‌ی لقوه باشد و گر در زیر سر پهلوها افتد [و] دایم گردد مقدمه‌ی آماس حجاب باشد و باد غلیظ باید باشد که در تجاویف اندام‌ها مانده بود و کثیف گشته همچون هوا که در چاهی بماند که مردم بدان نرسد و آن را نجنباند علاج نخست از هر چه ماده و سبب آن را زیادت کنند پرهیز باید کردن چون آب یخ و طعام‌های سرد و بادناک و شراب به افراط و مانند آن و آن موضع را به خرقه‌ی درشت بباید مالید و روغنی گرم چون روغن فرفیون طلی کردن و هر
ص: 127
بامداد گل انگبین عسلی با تخم بادیان می‌دادن و تدبیر لطیف کردن و آنچه خورد نخود آب باشد و شوربای گنجشک و کبوتر بچه و مانند آن با سعتر و دارچینی و زیره و کرویا آب دریا گرم کرده اندر مثانه‌ی گاو یا چیزی مانند آن کنند و بر آن موضع می‌نهند و نمک آب تلخ به جای آب دریا باشد و استفراغ به ایارج روفس نیک باشد محمد زکریا می‌گوید آن موضع به خرقه‌ی درشت بباید مالید تا سرخ شود پس روغن گوز طلی کردن و اگر اختلاج دایم گردد به علاج‌های سبک‌تر که در باب لقوه یادکرده آید علاج باید کرد.

دوم اندر لقوه و شناختن سبب و علاج آن:

لقوه علتی است که در عضله‌های روی افتد و چشم و ابرو و پوست پیشانی و لب‌ها کوژ شود و از نهاد طبیعی بگردد و اسباب این علت چهار است یکی تشنجی است که از رطوبت غلیظ تولد کند و این چنان باشد که عضله‌هایی که حرکت این اندام‌ها بدان است از رطوبتی غلیظ ممتلی گردد و پهنای آن زیادت شود و درازا کم و اندام‌ها بدین سبب اندر کشیده شود و از نهاد خویش بگردد دوم استرخای یک جانب روی باشد و این چنان باشد که عصب‌ها و عضله‌های یک جانب به سبب رطوبتی رقیق که از دماغ فرود آید تَر و آغشته و سست گردد و بدان سبب حرکت اندام‌های آن نیمه‌ی روی سست شود و عضله‌ها و عصب‌های آن یا زنده‌تر شود و اندام‌ها چون فرو آویخته باشد لکن لقوه‌ی تشنجی بیشتر باشد و استرخایی کمتر.
علاج:
علاج هر دو نوع یکی است لکن بر طبیب واجب است که فرق کند و این از آن بشناسد جالینوس می‌گوید درزی است که بر میان کام می‌گذرد و جدایی هر نیمه از استخوان‌ها و اندام‌های روی بدان است و زندرون دهان غشایی است تنک پوشیده است و این درز بدان غشاء به یکدیگر پیوسته است و هرگاه که این استرخاء پدید آید که یاد کرده شد اگر خداوند علت دهان خویش تمام بگشاید و طبیب انگشت بر زفان او می‌نهد یک نیمه‌ی غشاء بیند مسترخی شده و آویخته و رطوبتی یابد اندر وی اوفتاده و رنگ او (ص 316)
بگردیده و دیگر نیمه به سلامت بیند بر حال خویش معلوم گردد که لقوه استرخایی
ص: 128
است و اگر عضله‌ی صدغ و عضله‌ی روی و عضله‌ی پیشانی را صلب و ترنجیده یابد و غشاء دهان بدان صفت نیابد معلوم گردد که لقوه‌ی تشنجی است سوم غلبه خشکی و این در آخر بیماری‌های گرم و تب‌های محرقه و نزدیک مرگ افتد و از استفراغ‌های به افراط بسیار افتد و سبب آن نیست شدن رطوبت اصلی باشد و آنچه از پس تب‌های محرقه افتد سبب آن نیست شدن رطوبت و سوختگی و بریان شدگی دماغ و نخاع و عصب‌ها باشد و سبب چهارم سبب مشترک است گاهی سبب لقوه باشد و گاهی سبب فالج و این چنان باشد که خناقی افتد و سبب خناق آماس عضله‌ی گردن باشد و ممکن گردد که عضله‌ی گردن اوتارها عضله‌های روی را اندر کشد و لقوه پدید آید از بهر آن که بعضی از اوتار عضله‌های روی از چنبر گردن رسته است و بعضی از سر استخوان سینه و بعضی از خر کتف چنان که اندر تشریح عضله‌ها یاد کرده آمده است و این نوع لقوه اندر لب‌ها پدید آید و سبب آن که تنها اندر لب پدید آید از تشریح معلوم گردد و آنچه سبب فالج باشد چنان باشد که به سبب آماس عضله‌ی گردن منفذ عصب‌ها فشارده شود و راه فرود آمدن قوت حس و حرکت بسته گردد و دست خدر و مفلوج شود از بهر آن که عصب دست از مهره‌ی گردن بیرون آمده است گروهی گفته‌اند که این جانب که لقوه در وی باشد دیگر جانب را بکشد به سوی خویش و بدین سبب آن جانب که به سلامت باشد کوژ نماند و جانب علت راست باشد و این درست نیست از بهر آن که اگر علت در جانب راست بودی نقصان حس و حرکت و ترنجیدگی عضله‌ها اندر آن جانب بودی.
محمد بن زکریا گوید که بسیار خداوند لقوه را دیدم که مفلوج شد و فالج هم اندر آن جانب افتاد که روی کوژ بود نه اندر آن جانب که راست بود و این دلیل است بر آن که هم اندر آن جانب لقوه باشد که کوژ. نه اندر آن جانب باشد که راست باشد هم او می‌گوید هر که مستعد لقوه باشد از حجامت اندر علت لقوه افتد و می‌گوید که دیدم دو مردم در یک روز حجامت کردند هر دو پیش از حجامت خایه‌ی مرغ خورده بودند هر دو را همان روز لقوه پدید آمد یکی پیری فربه بود و دیگر جوان بود لکن مزاج او مزاج خادمان بود هم او می‌گوید مردی حجامت کرد و از پس گرسنگی کشید وی را علت لقوه پدید آمد و دهان و
ص: 129
روی او کوژ نشد جز آن نبود که یک چشم تمام بر هم نتوانست نهاد و دیگر چشم بر هم نهادی به دشخواری و هرگاه که آب خوردی آب از دهان او می‌ریختی و سبب آنکه روی او کوژ نشد آن بود که علت اندر هر دو جانب بود جالینوس می‌گوید هرگاه که عضله‌های پلک چشم را فرو خواباند سست گرداند چشم بر هم نتواند نهاد محمد زکریا می‌گوید بسیار دیدم که لقوه پدید آمد پس سکته فرو گرفت و بسیار دیدم که گفتند سی سال است تا ما را این علت است و جز از نشان لقوه رنجی دیگر نبود و به سلامت بودند و از هیچ کار باز نماندند دیگری می‌گوید که بسیار باشد که خداوند لقوه اندر چهار روز هلاک شود و اگر از چهارم بگذرد از خطر سکته بیرون آید و هر لقوه که در دو ماه زایل نشود دراز شود و هرچه به شش ماه کشد زایل شدن آن عسر باشد.
علامت‌ها
خداوند لقوه آب از دهان راست بیرون نتواند انداخت و اگر خواهد که بادی اندر دمد نتواند راست نتواند دمید هم باد و هم آب هر دو از یک جانب بیرون آید و علامت خاصّه‌ی لقوه‌ی تشنجی آن است که حاست‌ها بر حال خویش باشد و پوست و عضله‌ی روی سخت باشد و ترنجیده و خطها و شکن‌های پوست پیشانی به سبب ترنجیدگی پوست روی ناپیدا شود و آب دهان کمتر باشد و صداع از جمله‌ی علامت‌هایی است که اندر لقوه‌ی تشنجی بیشتر باشد
علامت خاصّه‌ی لقوه‌ی استرخایی آن است که حاست‌ها کند شود و پوست روی و عضله‌ها نرم باشد و برگ [پلک] فرو سوین چشم فرود آمده‌تر باشد چون فروکشیده‌ای نماید و غشاء کام فرو آویخته باشد چنان که یاد کرده آمده است و آب دهان باز نتواند داشت و از نشانه‌هایی که بدان معلوم گردد که آفت در کدام جانب است یکی آن است که اگر آن جانب که با علت است به دست راست کند و ببندد جانب دیگر بی‌تکلف راست شود و شکل و هیئت او طبیعی گردد و اما نشان پدید آمدن لقوه آن است که نخست اندر لقوه‌ی استخوان‌های روی دردی پدید آید و حس پوست و روی کمتر شود و اختلاج در یک نیمه‌ی روی بسیار افتد
ص: 130
علاج
احتیاط آن است که تا چهار روز یا هفت روز نگذارد او را بجنبانند لکن اگر طبع خشک باشد روز دوم به حقنه‌ی نرم طبع او بگشایند و اگر با لقوه علامت‌های فالج یا مقدمه‌ی سکته باشد همی‌بینند بباید شتافت و استفراغی قوی کردن به حقنه‌ی تیز یا مسهلی قوی و در هفته‌ی نخستین غذای لطیف کننده‌ی معتدل اندر خشکی و نرمی می‌باید داد چون نخود آب به روغن زیت و چیزی که رطوبت را گرم کند و تحلیل کند چون انگبین بباید داد و تا مدت یک هفته و کمترین چهار روز نگذرد و استفراغی قوی کرده نشود آن علاج‌ها که به لقوه مخصوص‌تر است چون غرغره و عطسه آوردن هیچ نشاید کرد و از بهر آن که غرغره و عطسه ماده‌ی دیگر را به موضع علت کشد و ماده‌ای را که آنجا باشد و خام باشد دفع نتواند کرد و همه‌ی داروهای تیز اندر ابتدای علت سخت زیان دارد از بهر آنکه هرچه لطیف‌تر باشد از ماده تحلیل کند و باقی غلیظتر و عسرتر شود و علاج و دارو از وی اثر به دشواری تواند کرد بدین سبب‌ها که یاد کرده آمد اولی‌تر آن باشد که صبر کنند تا ماده که به موضع علت میل کرده است قرار گیرد و جز بدان مشغول نباید بود که ماده مدد نیابد و ماده بر جای بماند و تا چهل روز نگذرد سعوط بکار نشاید داشت و ترتیب صواب اندر علاج آن است که چون چهار روز بگذرد یک مثقال ایارج فیقرا بر سبیل شبیار بخورد و از پس یک هفته به حقنه‌ی تیز استفراغی کنند.
صفت حقنه
بگیرند شبت بابونه مرزنگوش هزاراسپند اکلیل الملک تخم معصفر حلبه تخم کتان برگ چغندر سبوس گندم انجیر خشک شحم حنظل تخم بیدانجیر قنطریون باریک از هر یک یک مشت روغن زیت کهن یک اوقیه آبکامه یک اوقیه انگبین یک اوقیه تخم معصفر و تخم بیدانجیر نیم کوفته کنند و همه را بپزند چنان که رسم است چنانکه رسم است و بپالایند و بکار دارند.
صفت حقنه‌ای دیگر سبک‌تر
بگیرند تخم بادیان پنج درمسنگ سذاب و شبت از هر یک یک دسته همه را بپزند چنان
ص: 131
که رسم است و بپالایند و مقدار هفتاد درم سنگ از این پخته با یک اوقیه روغن سذاب حقنه کنند و خداوند علت اندر خانه‌ای نشیند که بس روشن نباشد لختی به تاریکی گراید و اندر آینه‌ی چینی نگاه میکند و فایده‌ای اندر این آن است که آینه‌ی چینی سخت روشن نباشد و در خانه‌ی تاریک تکلف باید کرد تا صواب در وی بتواند دید آن تکلف سود دارد و هیئت اندام‌های روی بدان تکلف راست گردد و پیوسته گوزبوا اندر دهان دارد و آن علاج‌ها که طبیبان هندوستان آزموده‌اند (ص 317)
و منفعت آن بزرگ است آن است که گوشت حیوان دشتی چون روباه و گورخر و کفتار و گاو کوهی بپزند و آن را بگیرند و از استخوان جدا کنند و بکوبند و با روغن زیت بر سر او بنهند و آهو در این باب سودمند نیست.
از بهر آنکه گوشت او بدان گرم کننده‌ای نیست که این گوشت‌های دیگر که یاد کرده آمد و پیوسته روی را به سرکه می‌شویند و می‌مالند خاصّه ابرو و پیشانی و اندر سرکه چیزهای لطیف کننده اندر پزند چون حاشا و زوفا و سعتر و پودنه‌ی دشتی و از آن سرکه به بینی برمی‌کنند تا رطوبت‌ها از راه بینی فرود آید و اگر خردل به سرکه بسایند و طلی کنند سود دارد و مرزنگوش و هزاراسفند و قیسوم و سذاب اندر آب بپزند به آتش گز و سر به بخار آن می‌دارند
و اندر لقوه‌ی تشنجی نخست عضله‌ها را نرم باید کرد پس به تحلیل ماده مشغول شدن و روغن پیه‌ی بط و روغن مرغ اندر صدغ و مهره‌های گردن مالیدن و این گوشت‌ها که یاد کرده آمد عصب‌ها را نرم کند بر پس گردن و بر سر می‌نهد و از پس عضله‌های چشم دماغ را به ایارج فیقرا و شحم حنظل و به حب قوقایا پاک کنند و داروها و ضمادها که یاد کرده آمد بر پیش سر بکار دارند.
و محمد زکریا می‌گوید اندر قرافادین قدیم همی‌آید که خداوند لقوه را اندر خانه‌ای تاریک باید نشست چنان که هیچ روشنایی نبیند و روز و شب از آن خانه بیرون نشود تا باد بر وی نجهد و هیچ حیوان و میوه‌ی تَر نخورد و هر بامداد ناشتا غرغره می‌کند تا به وقت نیم روز چنانکه هر ساعت غرغره می‌کند پس طعام خورد و هر هفت روزی یک روز بامداد
ص: 132
ناشتا اندر بینی او از آن جانب که چشم بر هم نتواند نهاد بیست و یک قطره روغن گوز با روغن حبة الخضرا نیم گرم کرده اندر چکانند به تفاریق و اندر جانب دیگر شش قطره اندر چکانند پس بابونه و سعتر و پودنه‌ی دشتی اندر آفتابه‌ای سربسته بپزند و آن آب اندر تشتی کنند و سر به بخار آن دارند و گلیمی در سر کشند تا عرق کند و صبر کند تا عرق بسیار بیرون آید پس عرق از وی پاک کنند و سر و روی به خرقه‌ای درشت بمالند و بخارند تا سرخ شود پس روغن گوز با روغن حبة الخضراء گرم کرده در سر و روی و صدغ و پس گردن او مالیده و یک ساعت آسایش دهند و نگذارند که باد بر وی جهد و دیگر باره آفتابه باز آرند همچنان گرم و سر به بخار او دارند هم بر آن سان که بار نخست و هم آن روغن اندر مالند و هر ساعت همی کار می‌کند چنان که اندر یک روز ده بار این کار کرده باشد و هر هفت روزی یک روز همچنین کند و هرچه از پس یک ماه بدین علاج نیک نشود بباید دانست که علاج پذیر نیست به علاج آن مشغول نباید بود در جمله این علت را سر به بخار طبیخ بابونه و مانند آن داشتن و به روغن که یاد کرده آمد درچکانیدن خاصّه روغن که در وی جندبیدستر و فرفیون و عاقرقرحا باشد مفید است و روغن ناردین اندر این علت سودمند نیست از بهر آن که او قابض است و غالیه و روغن بان مالیدن و جانب علت را بسته داشتن سخت نافع است و محمد زکریا می‌گوید طعامی از وی باز گیرند تا تن وی گرم شود و رگ‌ها که خالی گردد سر و روی به بخار آفتابه دارد که یاد کرده شد و روغن قسط با روغن سذاب با روغن حبة الخضراء در سر و گردن مالند گرم کرده و اگر تب آید باک ندارند و می‌گوید جالینوس از بهر این علت‌های عصب جندبیدستر نافع‌تر است از بهر آنکه به خوردن و مالیدن هیچ دارو بدان موضع که او رسد نتواند رسید و می‌گوید پلپل عصب‌ها را گرم کند و او را بسایند تا چون غباری شود و با روغن طلی کنند هیچ دارو اندر این باب برابر او نیست و اعتماد در علاج این علت بیشتر بر غرغره است و بر سعوط و سعوط: دارویی را گویند که در بینی چکانند و داروها که ترکیب سعوطها از وی سازند این است جندبیدستر فرفیون شحم حنظل عصاره‌ی قثاء الحمار پلپل زنجبیل کندش عرطنیسا خربق سپید جبل آهنگ رنَه مرزنگوش تفسیا نوشادر شونیز بورق خردل خرزهره عاقرقرحا میویزج سکنبینج وج جاوشیر.
ص: 133
صفت سعوطی بگیرند جندبیدستر شحم حنظل پلپل سپید کندش همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند و شیاف کنند به وقت حاجت بکار دارند و زهره‌ی کلنگ اندر بینی چکانیدن با شیر زنان سودمند باشد و زهره‌ی باشق و زهره‌ی گرگ و زهره‌ی شبوط و عصاره‌ی شهدانج و عصاره‌ی مرزنگوش و عصاره‌ی چغندر و سکبینج به آب حل کرده با روغن سوسن و مقدار یک عدس فرفیون به شیر زنان سوده آنچه حاضر باشد درچکانند نیک باشد و دو درمسنگ آب مرزنگوش و دانگی سکنبینج اندر وی سوده و نیم درم سنگ روغن زیت اندر چکانند در مدت پنج روز زایل شود. و هرگاه که از این داروها المی به دماغ رسد روغن بنفش و روغن شیرپخت تازه و شیر زنان با اندکی شکر در بینی چکانند و بر پیش سر می‌نهند و خطمی و سرکه و سپیده‌ی خایه‌ی مرغ به هم بزنند و بر سر می‌نهند و محجمه بر پس گردن نهادن و نَآزدن ماده را از آن جانب بیرون آرد تا چون به داروهای دیگر گرم کنند تحلیل پذیرد و گرم کردن مهره‌ی گردن و عضله‌های فک سود دارد و غسل کردن به آب گرمابه که به نمک شور کنند به جای آب دریا بایستد و لقوه که در جانب چپ افتد عصرتر باشد و باقی علاج از علاج تشنج بلغمی طلب باید کرد و غذا نخود آب باشد به جای آب ماء العسل خورد و گوزبوا در دهان می‌دارد و قرنفل و وج می‌خاید.

سوم از جزو چهارم از گفتار نخستین اندر خدر شدن اندام‌ها

لفظ تازی است معنی او به پارسی باطل شدن حواس باشد و عوام هر اندامی را که زنده باشد و حس او باطل شود گویند خفته است و این علت در اندام‌هایی افتد که آلت حس و حرکت است و نخست حس لمس آن اندام یا ناقص گردد یا باطل و حرکت نیز از حال طبیعی بگردد از بهر آن که چون منفذ قوت حس بسته شود ممکن گردد که منفد قوت حرکت نیز بسته شود و گاه باشد که سبب ضعیف باشد حرکت از حال خویش بگردد از بهر آن که عصب‌ها که آلت حس است دیگر است و آنچه آلت حرکت است دیگر است.
و اسباب خدر هفت است:
یکی آن که مردم دارویی خورد که روح را غلیظ و ضعیف کند چون افیون دوم آنکه از راه بیرون سرما به افراط به عضوی رسد و مزاج او را تباه کند سوم آن که حیوانی که مزاج
ص: 134
او سرد باشد بگزد چون کژدم که هرگاه که زخم او بر عصب حس افتد حس او باطل شود و خاصیت ماهی بر [ذات الرعاده] هم از این نوع باشد و این ماهی اعلا است که هرکه او را به دست گیرد حس او باطل شود و می‌گویند که اگر اندر دام ماهیگیر افتد در حال دست ماهیگیر خدر شود و رشته‌ی دام نگاه نتواند داشت چهارم خلطی غلیظ باشد اندر عضوی و در بیشتر حال‌ها بلغم باشد یا خون و سودا کمتر باشد و صفرا کمتر از سودا باشد پنجم آنکه عضوی فشارده یا پیچیده گردد چنان که کسی بر پای نشسته باشد چون خواهد که بر پای خیزد پای او خفته باشد و آنچه مبدأ عصبی کوفته شود به سبب زخمی و افتادنی هم از این نوع باشد ششم آنکه جالینوس می‌گوید گاه باشد که خداوند مزاج خشک دارویی گرم خورد خشکی زیادت گردد و بدان سبب در سرانگشتان او خدر پدید آید (ص 318)
و برتر همی‌آید و به اندام‌های دیگر باز دهد و آنچه اندر تب‌های محرقه به سبب تحلیل رطوبت‌های اصلی و غلبه‌ی خشکی خدر در دست و پای پدید آید هم از این نوع باشد.
هفتم آنکه قوت روح حیوانی ضعیف گردد و بدان سبب حس اطراف ناقص شود چنان که در حال غشی و در حال مرگ افتد.
علامت‌ها
هرگاه که سبب خدر امتلائی باشد ماده در دماغ باشد حس و حرکت همه‌ی تن باطل شود و هم آن روز هلاک شود و گاه باشد که ماده یا سببی دیگر اندر نخاع باشد نقصان حس و حرکت به اندازه‌ی سبب در همه‌ی تن یا اندر یک نیمه پدید آید و حس اندام‌ها روی به سلامت باشد و گاه باشد سبب اندر یک شاخه باشد از عصبی که از یک مهره بیرون آید از مهره‌های گردن یا از مهره‌های پشت و آفت در یک عضو که آن عصب بدو پیوسته باشد پدید آید و هرگاه سبب خدر خلطی یا بلغمی باشد و لازم شود که به فالج باز گردد و بسیاری خدر مقدمه‌ی فالج باشد یا مقدمه‌ی صرع یا مقدمه‌ی سکته یا مقدمه‌ی تشنج و هرگاه که خدر اندر عضوی پدید آید و به استفراغ زایل نشود و از پس خدر دُوّار پدید آید بیم باشد که به سکته باز گردد و گاه باشد که ذات الجنب و ذات الریه و سرسام سرد به خدر و استرخاء باز گردد و آنجا که سبب خدر بسیاری خون غلیظ باشد علامت‌های خون که
ص: 135
معلوم است ظاهر باشد و خواب بسیار آید و رگ‌ها پُر باشد.
علاج:
آنجا که علامت‌های خون ظاهرتر باشد فصد کنند و مبلغی تمام خون بیرون کنند و غذاهای خون افزای باز گیرند و آنجا که علامت‌های بلغم ظاهرتر باشد علاج او از جنس علاج رعشه و فالج کنند و آنجا که علامت‌های خشکی ظاهر بود به تدبیر تَری باز آوردن مشغول شود چنان که اندر علاج تب دِقْ یاد کرده آمده است و آنجا که سبب اندر شاخی از شاخه‌های عصب باشد به علاج آن موضع مشغول شوند و از پرهیز و از تدبیرهای موافق غافل نشود و پس از آن که استفراغی که واجب کند کرده باشند داروهای گرم کننده بر آن موضع بکار دارند و روغن قسط و روغن فرفیون از جمله‌ی داروهای موافق است اندر این باب در جمله هرچه عصب را گرم کند در این باب نافع است از باب علاج رعشه و فالج بَرباید گزید.

چهارم از جزو چهارم از گفتار نخستین اندر رعشه‌

یعنی لرزیدن اندام‌ها این علتی است که اندر اندام‌هایی افتد که آلت حرکت است و این چنان باشد که هرگاه که مردم خواهد که دست خویش را بجنباند و کاری فرماید حرکتی دیگر نه به اختیار او با حرکت اختیاری آمیخته شود و منفعت حرکت اختیاری ناقص گردد و همچنین هرگاه که خواهد که از حرکت فرود آرامد حرکتی نه به اختیار او با سکون اختیاری آمیخته شود و از هر دو رعشه تولد کند و سبب کلی در این علت سه نوع است یکی ضعیفی قوت محرکه دوم ضعیفی آلت حرکت سوم ضعیفی هر دو به یک جا اما آنچه از ضعف قوت افتد دو گونه باشد یکی آن که بیماران را از پس بیماری‌ها افتد و کسانی را که جماع بسیار کنند خاصّه از پس آن که معده از طعام سنگی کرده باشد دوم از هیبت پادشاهی [تا] که از ترس کاری عظیم یا از فرو نگریدن از جایگاهی بلند و رفتن بر سر دیواری یا از شادی بزرگ یا از خشمی صعب دل مردم بتپد و اندام‌ها بلرزد و آنچه از ضعف آلت افتد سه گونه باشد یکی آن که عصب‌ها سخت سست گردد چنان که نه مفلوج شود و نه بر حال تندرستی ماند چنان که از مستی متواتر و شراب خوردن بسیار و از بسیار خوردن
ص: 136
آب سرد دست به لرزیدن آید دوم آن که از امتلاء و ناگواریدن طعام و ریاضت ناکردن اندر عصبی سُده افتد و قوت در وی گذر به دشخواری تواند کرد و آنجا که ماده‌ی سده سخت لزج و غلیظ باشد و سده‌ی محکم افتد و قوت گذر نیابد سوم آن که خشکی غلبه کند و عصب‌ها در حرکت فرمانبرداری نکند چنان که باید و آنچه از ضعف قوت و ضعف آلت افتد چنان باشد که سرمایی به افراط یافته شود یا حیوانی زهرناک بگزد یا زخمی و جراحتی رسد یا حرارتی سوزاننده اثر کند یا زندرون خلطی سرد به غایت سردی یا خلطی به غایت گرمی گرد آید تا بدین سبب‌ها هم اندر قوت و هم اندر آلت ضعف تولد کند و رعشه اندر دست بیشتر افتد یا اندر سر و گاه باشد که اندر اندام‌ها افتد و اسباب آنکه در دست بیشتر افتد یا اندر سر و گاه باشد که در اندام‌ها افتد و اسباب آن [که] در دست بیشتر افتد سه است یکی آن که هرگاه که طبیعت ماده‌ی رعشه را از سر دفع کند به عضوی که نزدیک‌تر فرو ریزد دوم آن که طبیعت به تقدیر و فرمان آفریدگار تبارک و تعالی نخاع را حمایت کند و ماده را از وی باز دارد و به شاخه‌ی عصبی فرستد که از نخاع رُسته است تا آفت کلی نباشد سیّم آنکه قوت محرکه‌ی اندام‌های برسوین است از بهر آن که اندام‌های فرو سوین سنگی‌تر است و بارکش همه‌ی تن است و از بهر آنکه محرکه‌ی او قوی‌تر است از هر سببی آفتی قبول نکند و با سبب‌ها که ضعیف‌تر باشد باز کوشد و گرچه اندر آلت او ضعفی افتد به فزونی قوتی که آنجا است آن را کار فرماید و رعشه که در جانب چپ افتد عسرتر باشد و رعشه‌ی پیران علاج‌پذیر نباشد.
علاج:
بدان که اندر همه‌ی انواع رعشه گرسنگی و تشنگی و ریاضت و استفراغ رطوبت سود دارد جز اندر یک نوع که سبب آن خشکی و فرمان نابردن عصب‌ها باشد و در آب دریا و آب معدن گوگرد و معدن زرنیخ و معدن قیر و معدن بوره و مانند آن نشستن سخت موافق باشد و آنچه از شراب خوردن بسیار افتد علاج صواب آن است که یکبارگی دست از شراب خوردن باز کشد و روغن گل یا روغن مورد با اندکی سرکه بر سر می‌نهند و طعام‌هایی خورند که خون را غلیظ کند چون کرنب و عدس و مانند آن و مغز خرگوش
ص: 137
بریان کرده اندر این علت سود دارد و آنچه از جهت لرزیدن سر آزموده‌اند یک درمسنگ اسطوخدوس با یک درمسنگ ایارج فیقرا حب کرده بدهند و اگر دو درمسنگ و نیم اسطوخدوس بی ایارج فیقرا اندر ماء العسل بدهند موافق باشد و هر ده روزی یک درم سنگ [اسطوخدوس] با یک درم سنگ و نیم حب قوقایا بدهند. و چون دراز شود جندبیدستر اندر ماء العسل دهند از آب سرد و رگ [زدن] بسیار این علت تولد کند و کم مضرت‌ترین آبی در این علت آب باران است و باقی علاج از باب علاج فالج و لقوه باید جست.
محمد زکریا می‌گوید هرگاه که خداوند صرع را به لرزیدن آید بباید دانست که اندر دماغ او آماسی است.

پنجم اندر فالج و سبب و علامت و علاج آن‌

فالج مطلق استرخاء را گویند یعنی سست گشتن عضله‌ها و اوتار آن و بی‌کار شدن اندامی که حرکت او بدان عضله‌ها باشد و فالج تازی است و از آنجا که معنی لغت عرب است فالج حالی باشد که اندر یک نیمه (بدن) چیزی پدید آید و بدان حال آن نیمه از دیگر نیمه جدا گردد و نام این علت از این معنا شکافته‌اند و بدین سبب فالج سستی یک نیمه‌ی تن را گویند از سر تا پای اما بباید دانست که گاه باشد که فالج از گردن آغاز کند و از فرو گردن یک نیمه‌ی تن اندر دراز مفلوج گردد و سر و اندام‌های روی به سلامت باشد و گاه باشد که یک نیمه‌ی تن به جملگی مفلوج گردد و سر و اندام‌های روی به سلامت باشد و اگر فالج عام باشد و اندام‌های سر و روی نیز مفلوج شود سکته باشد و گاه باشد که یک انگشت مفلوج گردد و دیگر همه‌ی اندام‌ها به سلامت باشد از اینجا باید که (ص 319)
معلوم گردد که معنی فالج نزدیک طبیبان سستی و بی‌کاری اندام‌ها است و سبب کلی اندر این علت دو است یکی آن که قوت روح حساسه و محرکه اندر عصب‌ها و عضله‌ها که آلت آن است گذر نیابد به سبب سده‌ای که افتاده باشد دوم آن که اگر چه سده‌ای نباشد و این هر دو قوت گذر همی‌یابد بعضی اندام‌ها فرمانبردای این هر دو قوت را نشایند و آن را قبول نتوانند کرد از بهر آن که مزاج او تباه شده باشد و سبب تباهی مزاج یا گرمی باشد یا
ص: 138
سردی یا تَری یا خشکی و در بیشتر حال‌ها گرمی و حس را باز ندارد نبینی که خداوند تب دق را اگرچه حرارت و یبوست بر همه‌ی اندام‌ها مستولی باشد حس و حرکت باطل نشود و مزاج سرد و تَر بازدارنده است از بهر آن که سردی ضد مزاج روح است گوهر روح را کثیف کند لکن فالجی که سبب آن سردی ساده باشد بیشتری در یک عضو افتد عام نشود و علاج آن سهل باشد به ضمادها و روغن‌های گرم زایل شود و اما تَری آلت‌ها را آغشته کند و لیف‌های عصب‌ها را بر هم نشاند و گوهر روح را غلیظ و تیره کند و قوت‌ها را از فرود آمدن به عصب‌ها باز دارد و مزاج را مستعد قبول سردی کند که ضد مزاج روح است پس معلوم شد که سبب فالج که اندر یک نیمه‌ی تن را اندر بیشتری اندام‌ها افتد سده است یا گسستن و بریده شدن عصب
اما اسباب سده پنج است
یکی آن است که عضوی را ببندند چنان که مسام عصب‌ها که راه فرود آمدن قوت حساسه است بسته شود و آن عضو بدان سبب بی‌خبر شود و این سده‌ی عارضه باشد هرگاه که آن بند بگشایند سده زایل شود دوم آن که رطوبتی غلیظ لزج در عصب‌ها افتد و منفذ قوت‌ها بدان رطوبت بسته شود سیم آن که اندر عضوی آماس پدید آید و ماده‌ی آماس منفذ قوت‌ها را بگیرد چهارم آن که زخمی بر اصل عصبی افتد و عصب بدان فشارده و کوفته شود و منفذ قوت بسته گردد پنجم آن که مهره‌ای از مهره‌های گردن یا از مهره‌های پشت از سوی راست یا چپ میل کند و از جا می‌بلغزد و عصب که از نخاع رسته است اندر میان دو مهره فشارده شود و منفذ قوت حساسه بسته گردد و از میلی که مهره به سوی پیش یا پس کند منفذ قوت بسته نشود از بهر آن که ثَقْبه که منفذ عصب است بر پهلوی مهره است از پیش و پس نیست و اما بریده شدن عصب هرچه از درازا افتد قوت حس و حرکت را باز ندارد لکن اگر از پهنا بریده شود راه قوت هر دو بریده شده باشد و بباید دانست که در کتاب نخستین اندر تشریح دماغ یاد کرده آمده است که دماغ را از پیش سر تا پس سر از درازا به دو بخش است و غشاءها و تجویف‌های هر بخشی جدا است و هر دو بخش مماس یکدیگر است نخاع نیز همچون دماغ دو بخش است از بهر آن که از هر دو بخش
ص: 139
دماغ رسته است لکن جدایی هر دو بخش از یکدیگر محسوس نیست و از بهر آن که نخاع دو بخش است ممکن است که فضله‌ای که از دماغ فرود آید اندر یک بخش فرود آید از بهر هر دو کار یکی آن که هر بخشی از دماغ فضله‌ی خویش بدان بخش فرستد که از او رسته است دوم آن که دماغ همیشه طبیعت به فرمان آفریدگار مصلحت همه‌ی تن نگاه می‌دارد و هرگاه که طبیعت قوی باشد فضله را از یک نیمه باز دارد تا علت اندر همه‌ی تن نباشد سبب آن علت فالج اندر یک نیمه‌ی تن افتد این است پس معلوم شد که ماده‌ی فالج اندر یک نیمه‌ی دماغ باشد و بعضی از آن ماده به یک نیمه‌ی نخاع فرود آید فالج اندر یک نیمه‌ی همه‌ی تن افتد و در چشم و روی نیز پدید آید و هرگاه که ماده‌ای از دماغ فرود آید و در اصل نخاع افتد اندام‌ها روی به سلامت باشد و باقی یک نیمه‌ی تن مفلوج شود و ممکن باشد که پوست روی خدر شود از بهر آن که عصب حس پوست روی از نخاع رسته است و از مهره‌ی گردن بیرون آمده است و بباید دانست که بسیار باشد که به سبب خشمی عظیم یا به سبب ترسی و اندوهی یا به سبب لذتی عظیم یا به سبب حرکتی قوی که ناگاه بکند یا نه به اختیار افتد رطوبتی فزونی که در تن باشد به اطراف فرود آید و عضوی مفلوج گردد و اگر این فضله اندر بندگشادی افتد و عصب‌ها به سلامت باشد وجع المفاصل تولد کند و ممکن است که در علت فالج حس عضو مفلوج به سلامت باشد و قوت حس باطل گردد و قوت حس (قوت حرکت) باطل گردد از بهر آن که آفت اندر آلت حرکت افتاده است نه در آلت حس و بسیار باشد که فالج بحران قولنج باشد و در کتاب‌های قدیم یاد کرده‌اند که سالی علت فالج بسیار افتاد و بیشتری هلاک شدند و بعضی از قولنج هلاک شدند و آنچه از قولنج خلاص یافت به فالج یافت و سبب این چنان تواند بود که طبیعت ماده‌ی قولنج را که به روده‌ها فرو همی‌آید به ظاهر تن دفع کرد و از بهر آن که ماده بس غلیظ بود آن را نتوانست گداخت یا به عرق بیرون آید و از بهر آن که نتوانست گداخت در عصب‌ها ریخت و سبب فالج گشت و بحران بیماری‌ها [علت] دیگر تواند بود از بهر آن که طبیعت ضعیف باشد باقی ماده علت را بتمامی هضم و تلیل نتواند کرد بحران انتقال کند و سبب فالج گردد و علت فالج بیشتر اندر زمستان افتد و اندر فصل بهار نیز به سبب امتلاء و حرکت اخلاط نیز بسیار افتد از بهر آن که اندر هوای جنوبی دماغ ممتلی باشد و بر سبیل دفع نزله‌ی بسیار
ص: 140
افتد و ممکن باشد که صرع و اختناق رحم به فالج باز گردد به سبب بحران انتقال و بباید دانست که بیشتری فالج‌ها که اندر میل مهره‌ای افتد علاج پذیر نباشد لکن کشنده باشد و آنچه از زخم و کوفتگی و فشاردگی عصب افتد اگر کوفتگی سخت قوی نباشد امیدوار باشد که علاج پذیرد و اگر کوفتگی صعب باشد علاج نپذیرد.
علامت‌ها
بباید دانست که از انواع فالج سبب فالجی که کشتن (گسستن) عصب افتد پوشیده‌تر باشد خاصّه اگر عصب زندرون تَر باشد و علامت وی آن است که عصب به یکباره سست گردد و زخمی و افتادنی و مانند آن از پیش نبوده باشد و از هیچ فالجی سودمندی نباشد و آنچه علاج پذیرتر است از انواع فالج فالجی است که سبب آن آماسی گرم باشد و کشیدن عصب‌ها و درد و تب گواهی دهد که سبب آماس است و آنچه سبب آن آماسی صلب باشد به حس و لمس توان دانست و پیش از آن دردی بوده باشد و آنچه سبب آن آماسی نرم بوده باشد دشخوارتر توان دانست لکن به هیچ حال از تنی نرم و از خدر و درد آهسته خالی نباشد و تدبیرها که از پیش رفته باشد بر آن گواهی دهد و بباید دانست که صفت لازم علت فالج را آن است که هرگاه که خداوند علت خواهد که عضو مفلوج را بجنباند بدان ماند که اندر آن عضو مانعی است که آن را از حرکت باز می‌دارد و هرگاه که سبب فالج غلیظی عصب یا غلبه‌ی خشکی باشد حرکت انبساط و انقباض هر دو به دشخواری تواند کرد و اندام‌ها نرم نباشد چنان که راستینی باشد و آنچه فالج دموی باشد امتلاء رگ‌ها و نبض و رنگ چشم و روی بر آن گواهی دهد و آنچه از پس قولنج و صرع و سکته و از پس بیماری‌ها و تب‌های مزمن افتد بیماری گذشته بر آن گواهی دهد و هرگاه که سبب فالج سوء المزاج تَر ساده باشد نشان وی آن است که علت به تدریج افتد و حس لمس و راحت یافتن از داروها که عصب را گرم کند بر آن گواهی دهد پیشینگان چنین (ص 320)[4]

ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج‌2 ؛ ص140
ته‌اند که هرگاه که بول کودک طفل سبز گردد نشان آن باشد که تشنج خواهد افتاد یا فالج و نبض مفلوج ضعیف و بطی و متفاوت باشد و آنجا که قوت کمتر باشد و ضعیف و متواتر باشد و اندر میانه‌ی فطرت‌های بی‌نظام همی‌افتد و بول در بیشر وقت‌ها سپید باشد
ص: 141
و ممکن است که سرخ باشد و اسباب آن پنج است یکی ضعیفی جگر از قسمت کردن خون و بهره‌ی هر عضوی در خورد او دادن دوم ضعیفی رگ‌ها که از گرده به جگر پیوسته است از بهر جدا کردن آب از خون و به جانب گرده رسانیدن سوم ضعیفی گرده از برداشتن نصیب خویشتن از آن قدر خون که با آب بدو رسد چهارم درد صعب پنجم آماس و بباید دانست که بسیار باشد که یک نیمه از تن مفلوج چون آتش همی‌سوزد و نیمه‌ی (دیگر) مفلوج چون یخ باشد و نبض هر دستی مخالف یکدیگر باشند چنان که مزاج واجب کند و هرگاه که عضو مفلوج به رنگ خویش یعنی رنگ تندرستی و لاغرتر و کوچکتر نشود امیدواری و نشان علاج پذیرفتن باشد و هرگاه که رنگ بگرداند و لاغر و کوچک‌تر باشد نشان نومیدی علاج ناپذیرفتن باشد.
علاج
طریق صواب در علاج این علت آن است که اندر ابتدا به هیچ علاج قوی مشغول نشود تا مدت چهار روز گر هفت روز بگذرد و اگر علت سخت قوی باشد چهارده روز و از علاج‌های قوی آنچه اندر ابتدا شاید کرد حقنه‌ی تیز است که روا باشد دیگر شربت‌های لطیف کننده و پزاننده باشد چون ماء الاصول که سخت قوی نباشد و چون زوفای خشک با سکنگبین عنصلی و اندکی مثرودیطوس اندر آب بادیان باید دادن و مسهل هم سبک باید چون ایارج فیقرا و اندکی شحم حنظل و اندکی غاریقون و غذا هم لطیف باید چون اندکی نان با ماء العسل و اگر قوت ضعیف باشد گنجشک بریان کرده یا تذرو یا دراج یا تیهوج یا مرغ سبک اندام همه بریان کرده و سخت اندک خورد و از پس گرسنگی صادق و صبر کردن بر تشنگی سخت نافع باشد و به جای آب ماء العسل خورد و بباید دانست که خداوند این علت را آب بهتر از شراب باشد از بهر آن که شراب ماده را به عصب‌ها فرو آرد و نیز شراب اندر معده‌ی او ترش گردد و سرکه شود و سرکه بدترین چیزی است عصب‌ها را و آنجا که فصل سال و عمر و مزاج و قوت مساعد باشد آغاز علاج به فصد باید کرد از بهر آن که خون مرکب همه‌ی اخلاط است در حال ماده کمتر شود و سبکی حاصل گردد و اگر ماده‌ی بلغمی باشد نخست یک شربت تریاق یا مثرودیطوس یا شلیثا یا سجزینا یا انقردیا یا اندر
ص: 142
شراب کهن یا اندر ماء العسل حل باید کرد و بداند پیش از فصد به یک ساعت پس فصد کردن و آنجا که فصد سال و عمر و مزاج و قوت مساعد نباشد استفراغ به حب فرفیون و حب شیطرج و حب منتن باید کرد و قی فرمودن به خربق سپید و تخم ترب و مانند آن صواب باشد و پس از آن که استفراغ کرده باشد مزاج را به تریاق و مثرودیطوس و دیگر معجون‌ها که یاد کرده آمد بدل کنند و شربت تریاق از دانگی آغاز کنند تا به درم سنگی رسند و هم به تدریج به دانگی باز آرند و اگر تریاق و دیگر معجون‌ها حاضر نباشد سکنبیج یا جاوشیر آنچه حاضر باشد اندر ماء العسل حل کنند مقدار یک باقلی و دهند و انگژد خوردن و طلی کردن سود دارد خاصّه اگر سردی سخت غالب باشد بامداد و شبانگاه دادن با ماء العسل صواب باشد بعضی طبیبان قدیم فرموده‌اند اندکی مفلوج را ایارج فیقرا باید داد و یک مثقال می‌فزودن تا به پنج مثقال رسد و بعضی فرموده‌اند که هر روز یک مثقال ایارج فیقرا و نیم مثقال پلپل بباید سرشت بی‌عسل و به دادن تا در معده‌ی او دیر بماند و اثر بیشتر کند و هر شب نیم مثقال پلپل و نیم مثقال جندبیدستر وقت خواب بدهند و بعضی فرموده‌اند که ایارج فیقرا و جندبیدستر نیمانیم باید داد از یک درمسنگ تا به پنج درمسنگ رسانند.
محمد زکریا از جورجیس حکایت می‌کند که وی گفته است اندر علاج فالج اعتماد بر آن باید کرد که هر هفته استفراغی کنند به حب قوقایا تا آن ماده را کمتر کند و هر روز جوارش بلاذر دهند با ایارج هرمس تا مزاج را بگرداند و به روغن قسط می‌مالند تا عصب‌ها را نرم کند.
صفت حبی که طبیبان قدیم گفته‌اند از بهر پاک کردن عصب‌ها:
هیچ دارو برابر این نیست بگیرند صبر و شحم حنظل از هر یک ده درمسنگ فرفیون پنج درم مقل ده درم حب کنند چنان که رسم است خوردن نخستین دوازده قیراط دهند و یک هفته بگذارند و هفته‌ی دوم هژده قیراط دهند و یک هفته‌ی دیگر بگذارند و هفته‌ی سوم بیست و چهار قیراط دهند همچنین یک هفته فرو می‌گذارند و بدین اندازه می‌افزایند تا به سی و شش قیراط برسد.
ص: 143
صفت معجونی که خداوند فالج را تب آرد و حرارت برافروزاند:
بگیرند زنجبیل وج شیطرج عاقرقرحا پلپل از هر یک ده درم سنگ فرفیون انگژد از هر یک سه درم هلیله‌ی سیاه و آمله از هر یک پانزده درم عسل بلاذر بیست درم روغن گوز ده درم داروها بکوبند نرم و ببیزند و به روغن گوز بمالند و به انگبین بسرشند یک خوردن او دو درم سنگ فالج و رعشه و لقوه و سکته را سود دارد و این معجون و غیر این از هر چه مزاج را بگرداند و حرارت برافروزد از پس استفراغ باید داد.
صفت معجونی دیگر:
بگیرند زنجیل عاقرقرحا شونیز قسط پلپل دارپلپل وج از هر یک ده درم سنگ مر برگ سذاب خشک انگژد جنطیانا زراوند حب الغار جندبیدستر شیطرج خردل عسل بلاذر از هر یک پنج درم داروها را به روغن گوز بمالند و چرب کنند و عسل بلاذر در انگبین حل کنند و داروها بدان بسرشند منفعت این و منفعت آنکه نخست یاد کرده آمده است یکی است.
حب فرفیون
بگیرند سکنبیج و غاریقون شحم حنظل و مقل از هر یک یک جزو صبر دو جزو مقل را به آب گندنا حل کنند و داروها بدان بسرشند و حب کنند یک خوردن تمام دو درم سنگ و نیم و آن را که قوت ضعیف باشد یک مثقال.
حب شیطرج
بگیرند صبر بیست درم هلیله‌ی زرد مقشر ده درم زنجیل خردل از هر یک دو درم و نیم پلپل دارپلپل از هر یک یک درم شیطرج وج ملح هندی از هر یک دو درم فانید چهار درم به آب گندنا بسرشند و حب کنند. یک خوردن دو درم و نیم.
حب شیطرج نسختی دیگر
بگیرند سکبینج مقل جاوشیر از هر یک دو دانگ وج نیم دانگ شیطرج نیم‌دانگ ملح نفطی نیم دانگ شحم حنظل غاریقون از هر یکی دانگی خردل دارپلپل از هر یک نیم دانگ سقمونیا دانگی زنجبیل نیم دانگ فانید نیم درم به آب گندنا بسرشند و حب کنند این جمله
ص: 144
یک شربت تمام باشد.
حب سکنبیج
بگیرند سکبینج اشق مقل جاوشیر شحم حنظل هراز اسپند از هر یک دو دانگ صبر نیم درم تربد چهار دانگ حب کنند به آب گندنا یا به آب سذاب این جمله یک شربت باشد.
حب منتن
بگیرند صبر و تربد از هر یک نیم درم جندبیدستر و فرفیون از هر یک دانگی مقل و اشق و جاوشیر سکبینج و هزاراسفند از هر یک دو دانگ حب کنند به آب گندنا این جمله یک شربت باشد.
حب منتن نسختی دیگر
بگیرند ایارج فیقرا ده درم شحم حنظل (ص 321)
و قنطریون باریک و عصاره‌ی قثاء الحمار از هر یک پنج درم فرفیون دو درم و نیم انگژد و جندبیدستر و پلپل و سکنبیج و جاوشیر و شیطرج و خردل از هر یک یک درم حل کنند به آب سذاب این جمله ده شربت باشد.
صفت حبی که محمد زکریا می‌گوید منفعت این بزرگ است و زود اثر کند بگیرند انگژد جندبیدستر و شحم حنظل و قنطریون باریک از هر یک نیم درم مقل چندان که داروها بدان حب کنند این جمله یک شربت باشد.
صفت سفوفی که هر بامداد بدهند
زراوند طویل نیم درم پلپل نیم درم هر دو را بکوبند نرم این جمله یک شربت باشد هر بامداد هم چندین [هم چند این] می‌دهند اندر این علت خاصیتی دارد.
صفت سفوفی دیگر جندبیدستر نیم درم قنطریون باریک نیم درم عاقرقرحا نیم درم سنگ قردمانا دو درم این سفوف در دو اوقیه آب سذاب بدهند و اگر استفراغ به حقنه‌ای کنند که از شحم حنظل و قنطریون باریک و آبکامه و روغن زیت و انگبین سازند روا باشد هرچند روزی از این نوع حقنه بکار دارند و بباید دانست که از پس استفراغ محجمه‌ی آتش بر سر عضله‌ها نهادن و روغن‌های گرم مالیدن و در گرمابه خشک و ریگ گرم و در آب
ص: 145
گوگرد و آب دریا نشستن و ریاضت کردن و گرسنه بودن و آواز بلند کردن و قرآن به آواز بلند خواندن و و غرغره کردن به آبکامه و خردل سخت نافع باشد باقی ماده را تحلیل کند و حرارت را برافروزد و هرگاه که محجمه برنهند زودتر برباید داشت و نشاید آزد و در حال ضمادی گرم برباید نهاد تا عصب را گرم کند و آن را که مدت دراز گردد ایاره‌های بزرگ باید داد و مهره‌های پشت و سر عصب‌ها به روغن قسط مالیدن و قی کردن اندر اول علت و اندر آخر سخت نافع باشد و ماء الاصول یا روغن بیدانجیر و روغن بادام تلخ اندر اول و آخر سود دارد مغز خرگوش بریان کرده خداوند رعشه را و فالج را سود دارد و چلغوزه با عسل به خاصیت سود دارد.
صفت ماء الاصول بزرگ
بگیرند پوست بیخ کرفس و پوست بادیان از هر یک ده درم بیخ اذخر گروکهن (گرد آهن) از هر یکی هفت درم سنگ تخم کرنب و انیسون و نانخواه و شونیز و قنطریون باریک و عاقرقرحا نیم کوفته و زنجبیل نیم کوفته از هر یک سه درم قسط و زراوند گرد از هر یک چهار درم نیم کوفته قردمانا و تخم سذاب و شیطرج هندی از هر یک پنج درم جندبیدستر یک درم همه را در سه من و نیم آب بپزند تا به یک نیم باز آید و بپالایند هر بامداد از چهل درم سنگ با چهار درمسنگ روغن بیدانجیر یا روغن بادام تلخ بخورد نیم گرم کرده.
صفت روغن قسط
بگیرند ابهل راسن وج اذخر از هر یک یک جزو قسط سه جزو سنبل دو جزو همه را بپزند تا آب سرخ شود و بپالایند و مقدار سه یک وزن آب روغن با وی بیامیزند و به آتش نرم بپزند تا آب برود و روغن بماند پس جندبیدستر و پلپل و فرفیون سوده اندر وی حل کنند و بکار دارند روغن سذاب بگیرند سذاب کوفته و فشارده دو من روغن سوسن نیم من هر دو را به هم بزنند و به آتش نرم بجوشند تا آب برود و روغن بماند و از آتش بردارند و جندبیدستر و عاقرقرحا قسط از هر ده درم فرفیون پنج درم همه را بسایند و اندر این روغن کنند و بیامیزند چنان که هنوز گرم بود و اگر به دست آید بیست درم روغن بلسان با وی بیامیزند و بکار دارند و اگر روغن بلسان حاضر نباشد روغن تخم ترب بدل آن روا باشد.
ص: 146
روغن سوسن
بگیرند سلیخه و قسط و حب بلسان و مصطکی و زعفران ناسوده از هر یک یک اوقیه قرنفل و قرفه از هر یک نیم اوقیه داروها نیم کوفته کنند و یک من روغن بر سر داروها کنند و سی عدد گل سوسن درافکنند و چهل روز در آفتاب نهند روغن شونیز بادام تلخ و شونیز راستاراست بگیرند و هر یک را جدا بکوبند نرم پس هر دو را به هم بمالند و روغن بکشند چنان که رسم است.
صفت ضماد فرفیون
بگیرند روغن زیت کهن نیم من موم زرد بیست درمسنگ فرفیون تازه ده درمسنگ روغن گرم کنند و موم در وی بگدازند و فرفیون سوده در وی افکنند و به هاون بمالند تا هموار شود.
صفت ضمادی که عصب‌ها را گرم کند
بگیرند عاقرقرحا مرزنگوش خشک میویزج از هر یک یک اوقیه نطرون خردل از هر یک دواوقیه پلپل یک درم سنگ فرفیون یک اوقیه جندبیدستر چهار اوقیه همه را بکوبند نرم و به روغن حب الغار ضماد کنند.
صفت موم روغنی
بگیرند روغن سوسن و موم زرد و میعه‌ی تَر و بارزد همه را در هم گدازند و جندبیدستر و قسط بسایند و در این موم روغن بسرشند و ضماد کنند عصب را گرم کند و حس را باز آورد و اگر حس بر جای باشد و حرکت باطل شده باشد گوز سرو و ابهل و مورد و پوست بیخ کبر اندر شراب کهن بپزند بکوبند و ضماد کنند بعضی طبیبان قدیم گفته‌اند اگر رویناس بپزند و آب او بر عضو مفلوج می‌چکانند سود دارد و بباید دانست که هیچ آب گرم بر عضو ملفوج نباید ریخت جز آب دریا و آب معدن گوگرد از بهر آن که آب خوش چون گرم باشد ماده را منتشرتر کند و عصب‌ها را نرم کند و بسیار باشد که آب سرد عضو مفلوج را قوی‌تر کند و از آن راحتی یابد از بهر آن که ماده رقیق باشد چون سردی آب بدو رسد فراز هم آید و کوچک‌تر شود.
ص: 147
ابن ماسویه گوید که بسیار دیدم که مفلوج را اسهال افتاد و فالج زایل شد.
محمد زکریا می‌گوید مفلوج را دیدم که سبب فالج او روزه داشتن و حرارت بسیار بود او را ایارج فیقرا دادند رنجی عظیم بدو رسید پس به گرمابه بردن و تدبیرهای تَری فزاینده کردن شفا یافت و بباید دانست که ممکن است که ماده‌ی فالج در یک عصب افتد و آن یک عضو که این عصب بدو پیوسته باشد مفلوج گردد. و همه‌ی اندام‌های دیگر به سلامت باشد و گاه باشد که این نوع فالج اندر حنجره و مری که منفذ شراب و طعام است پدید آید و چیزی به گلو فرو بردن دشوار شود.
علاج وی آن است که محجمه به زیر زنخدان برنهد تا گرم شود و نه آزد و جندبیدستر و سکنبیج و مانند آن طلی کنند و اگر زفان مفلوج شود هم بر زیر زنخدان محجمه برنهند و به خردل غرغره فرمایند و اگر حاجت آید رگ زیر زفان بزنند و اگر مثانه و معای مستقیم (راست روده) مفلوج شود علامت وی آن است که بول و براز بی‌خواست برون آید و گاه باشد که قوت دافعه باطل شود و هیچ دو [بول و براز] دفع نتواند کرد.
علاج وی به حقنه کنند از روغن سذاب با روغن قثاء الحمار و جندبیدستر و بارزد و جاوشیر و حلتیت و به قضیب اندر چکانند و این روغن اندر مثانه و بیغوله‌ی ران طلی کنند و از جهت فالج معاء مستقیم حقنه‌ای از قنطریون باریک و شحم حنظل و قثاء الحمار سازند یا از نمک آب و شحم حنظل و اندر آب دریا و آب معدن گوگرد نشستن سود دارد و اگر چنان باشد که ثفل بی‌خواست بیرون آید حقنه از مازو و گوز سرو و مانند این سازند و آن را که فالج از پس قولنج افتد روغن سوسن و روغن نرگس و روغن ناردین سود دارد و روغن گوز هندو به خوردن و مالیدن (ص 322)
آزموده‌اند و آن را که سبب فالج بسیار خوردن آب سرد باشد گرمابه خشک علاج تمام است و بسیار خوردن آب سرد و انار عصب‌ها را زیان دارد و طعام‌های تَری کنند و شورباهای چرب و ثرید (ترید) زیان دارد قلیه‌ی خشک و گوشت سرخی به روغن گوز یا روغن زیت بریان کرده و توابل و دارچینی و زیره و مانند آن پُر کرده موافق باشد. و میویز و انجیر خشک و فستق و فانید و مغز جوز و مغز حبة الخضراء و چلغوزه و انگبین سود دارد
ص: 148
و ناطف (حلوا) عسلی که به پلپل و دارچینی قوت داده باشند سود دارد و اگر مغز گوز هندو مقشر بگیرند یک رطل بغدادی و مغز چلغوزه نیم رطل حبة الخضراء نیم رطل همه را بکوبند و با هم سنگ آن انگبین بسرشند و دو درم سنگ پلپل و دو درم سنگ زنجبیل و دو درمسنگ دارچینی و دو درم سنگ دارپلپل همه را کوفته و بیخته بر آن مغزها و کوفته و سرشته پراکنند. و باز بسرشند پیش از طعام به چهار ساعت مقدار پانزده درم سنگ بخورد و از پس آن ماء العسل بخورد سخت موافق باشد.

ششم از جزو چهارم اندر تشنج و سبب و علامت و علاج آن‌

تشنج سه نوع است
تشجی است که سبب آن غلبه‌ی خشکی و خالی شدن عصب‌ها و عضله‌ها باشد از رطوبت اصلی به سبب استفراغ‌ها و تحلیل بسیار که بوده باشد و اندر تشنج امتلائی درازای عضله کمتر شود و پهنای زیادت شود و این را به تازی تقلص گویند و ماده‌ی تشنج امتلائی اندر بیشتر حال‌ها رطوبت باشد سود [ا] دارد و خون کمتر باشد و تشنج که از ماده خونی باشد چنان باشد که عضله‌ای آماس کند و ماده اندر میان لبه‌های عضله اندر آید و خود را جای کند تا بدان سبب پهنای عضله زیادت گردد و درازا کم و گاه باشد که ماده‌ی تشنج باد باشد و بیشتری زود زایل شود و بسیار باشد که سبب تشنج بحران انتقال باشد و این چنان باشد که ماده ردی به عضوی نهد و بدو فرود آید و اندر تشنج خشک هم درازای عضله کمتر شود و هم پهنا فراهم آید به سبب خشکی و نیست شدن رطوبت اصلی چنان که جوالی (پوستی) را تَر کند و به آتش دارد و نوع سوم تشنجی است که سبب آن نه غلبه‌ی خشکی باشد و نه امتلاء. لکن رنجی پدید آید که عصب حساسه از آن نفرت جوید و طبیعت دفع آن نتواند کرد و بدان سبب عضله به هم باز آید و تقلص کند چنان که فم معده به سبب ماده‌ی بد که بدو رسد فواق کند و چنان که مردم چیزی ناخوش بینند روی فراز هم کشد و چنان که بوی تیز به دماغ رسد عطسه کند چنانکه کژدم گزیده را تشنج افتد به سبب زخم کژدم که بر عصب حساسه آید و چنان که از سرمای سخت رطوبت‌ها کثیف گردد و حجم آن کوچک‌تر شود و عضله‌ها بدان سبب به هم باز آید و از بهر این که مردم
ص: 149
اندر سرما خویشتن فراز هم گیرد و چنان که گاه باشد که به سبب ترسی و غمی عظیم روح به باطن باز گردد و عضله‌ها به تبع روح تقلص کند و تشنج پدید آید و فرق میان تشنج امتلائی و فالج آن است که اندر تشنج به رطوبت آغشته باشد لکن رطوبت اندر میان لیف‌های عضله جای گیرد و زحمت کند و اندر فالج عصب آغشته شده باشد و سست گشته و اگر نه این فرق بودی همیشه از همه‌ی رطوبت‌ها فالج افتادی و بباید دانست که کودکان طفل را به سبب تَری که بر ایشان غلبه دارد و به سبب ضعیفی قوت دماغ و ضعیفی و نازکی عصب‌ها و عضله‌ها تشنج زود و بسیار افتد نبینی که بسیار باشد که به سبب خشکی طبع و به سبب بی‌خوابی و به سبب گریستن بسیار و به سبب طبی گرم زود اندر تشنج افتد. و از بهر آنکه قوت جگر ایشان قوی باشد و از بهر آنکه اخلاط ایشان غلیظ باشد و عسر تشنج ایشان آسان‌تر گشاده شود و بسیار باشد که طفل را از پس تب گرم تشنج صعب افتد و خلاص نیابد و از پس هفت سالگی تشنج کمتر افتد الا که تبی سخت سوزان گیرد و اسباب تشنج خشک سه نوع است یکی انواع استفراغ‌ها است دوم تب‌های محرقه سوم حرکات‌های پی در پی و همه‌ی انواع تشنج خشک بد باشد و از آن خلاص کم یابند و بباید دانست که تشنج که از پس تب گرم افتد دو گونه باشد یکی آن که به حرارت تب ماده گداخته شود و به عصب‌ها و به عضله‌ها فرود آید و این سهل‌تر باشد به قی یا به اسهال زایل شود دوم آن که مدت دراز تب محرقه آید و ماده‌ی رطوبت اصلی نیست شود و دماغ و عصب‌ها سوخته شود و این سخت بد باشد و خلاص از وی کم یابند و بسیار باشد که به سبب مشارکت رحم و مثانه با دماغ آفت رحم و مثانه بر دماغ باز دهد و تشنج افتد و تشنج که [به] سبب کرم کدو دانه و غیر آن افتد بدین نزدیک باشد و هر تشنج که در زفان و لب و پلک چشم افتد دماغی باشد و بسیار باشد که از صعبی تشنج کردن پیچیده شود و دندان بر هم سایند و هر که اندر تشنج میرد پس از مرگ یک ساعت گرم باشد از بهر آنکه خداوند تشنج به خُنّاق باشد و آن را که از پس جراحت تشنج افتد علامت مرگ باشد.
علامت‌ها
رگ (نبض) خداوند تشنج کشیده باشد همچون روده که هر دو سر او بکشند پهنای
ص: 150
روده به هم فراز آید و درازا کشیده شود و در وضع مختلف باشد یعنی پزانیده و فرو شونده باشد و حرکت‌های اجز [ا] و اندر زیر انگشت مخالف باشد و فرق میان تشنج امتلائی و تشنج خشک آن است که تشنج امتلائی به یک باره افتد و تشنج خشک اندک اندک افتد و از پس تب‌های محرقه و از پس استفراغ‌ها افتد و رنج به سبب مشارکت معده افتد منش گشتن و تاسه و سوزش معده مقدمه‌ی آن باشد و آنچه به سبب مشارکت رحم و مثانه افتد مرض و ألم آن عضو بر آن گواهی دهد و آنچه نه به سبب مشارکت عضوی افتد همه‌ی اندام‌ها پیش از آن به سلامت بوده و اگر با تشنج ألمی اندر اندامی پدید آید تشنج سبب آن الم باشد نه الم سبب تشنج و آنچه به سبب گزیدگی جانوری زیان‌کار افتد سبب آن ظاهر باشد و آنچه به سبب آماس افتد اندر آن نواحی که آماس باشد ألم‌ها و نشانه‌ها پدید آید و نبض صغیر و متواتر شود و بسیار باشد که روی سرخ و چشم احول و نفس منقطع شدن گیرد و اگر منقطع نشود نفس دشخوار تواند زد و بی‌ألمی نتواند زد و گاه باشد که بدان ماند که می‌خندد و خنده نباشد و گاه باشد که طبع خشک شود و بول باز گیرد و گاه باشد که بول همچون خونابه‌ای باشد با کفک و بی‌خوابی و درد سر و فواق و رعشه و درد بندگاه گردن و درد کمرگاه و درد میان دو کتف بسیار افتد و آن را که تشنج به سبب تب‌های گرم و بیماری‌های دراز افتد رنگ روی بگردد و اندر خواب ترسد و چشم احول و زفان سیاه و پوست سر و پیشانی کشیده شود و دندان‌ها بر هم می‌چراند و بول نخست سرخ باشد پس چون ماده‌ی ردی به دماغ نهد سپید گردد و رگ‌های صدغ ضربان کند و باشد که طبع خشک کند و این نوع علاج کمتر پذیرد و آن را که تب بدان گرمی و بیماری بدان درازی نباشد که رطوبت اصلی را نیست کند لکن به سبب حرارت تب رطوبتی گداخته شود و به اندامی فرود آید و آن اندام تشنج کند این تشنج کند از جنس تشنج خشک (ص 323)
نباشد و علاج به آسانی پذیرد و آن را که تب آید و با تب قشعریره و سرما یابد و بول با ریم باشد و چشم تاریک می‌شود و از سر او عرق آمدن گیرد نشان آن باشد که تشنج خواهد افتاد به سبب دبیله‌ای که در احشاء او است و علامت بد اندر تشنج امتلای بسیاری باد است که اندر معده و شکم پدید آید خاصه اگر شکم به سبب بسیاری باد بالا گیرد و ضربان
ص: 151
رگ‌ها و اختلاج نیز از علامتهای بد است از بهر آنکه اختلاج علامت بسیاری ماده باشد و ضربان رگ‌ها با علامت آماس باشد و با علامت لاغری و ضعیفی احشاء و بول تیز و گرم اندر تشنج بد باشد و علامت آن باشد که سبب تشنج حرارتی ساده است و از جنس تشنج خشک باشد و آن را که سبب تشنج بحران ماده ذات الجنب یا بحران ماده‌ای سرسام باشد تنگی نفس نخست زیادت گردد و چشمها زودازود برهم زدن گیرد و احول شود و دندان‌ها می‌چراند و گردن کوژ شود پس تشنج پدید آید.
علاج اما اندر علاج تشنج امتلای نگاه باید کرد تا قوت بر جای هست گر نه اگر قوت بر جای نباشد طعام او جز اندکی نان با ماء العسل و نخوداب که اندر وی شبت و کرویا و سعتر پخته باشند و آبکامه و خردل بر وی کرده و روغن گوز یا روغن زیت باشد و اگر قوت او ضعیف باشد طعام از گوشت کبک و گنجشک و طیهوج و چغوک سازند و این چغوک را به تازی قنبره گویند و از این گوشت‌ها ماء اللحم سازند و با توابل لطیف کننده چون سعتر و شبت و کرویا و دارچینی صواب باشد و استفراغ به داروها کنند که در علاج فالج یاد کرده آمده است از حقنه و داروی کار و داروی قذف (/ برگرداندن) و غیر آن تا عصبها پاک شود و آنجا که علامت غلبه خون یابند نخست فصد باید کرد خاصه اگر دانند که سبب امتلاء بسیار خوردن شراب بوده است لکن خون چندان بیرون کنند که لختی ماده کمتر شود و بیمار راحتی یابد تا قوت بر جای ماند و باقی ماده تحلیل تواند کرد و اگر به استفراغی دیگر حاجت آید احتمال کند و آن را که تشنج در همه‌ی تن و عصبها افتد وی را به یک بار اندر آب سرد زدن و زود برآوردن علاجی قوی است از بهر آنکه پوست او کثیف شود و حرارت غریزی به اندرون باز گردد و درنگ کند قوی گردد و ماده را تحلیل کند لکن هر تنی را این علاج نشاید و برنتابد جز مردم جوان و گوشت آلود را که به تازی لحیم گوید نه شحیم این علاج نشاید کرد و به شرط آن شاید کرد که فصل تابستان باشد و بر تن او هیچ ریشی نباشد بسیار تشنج‌ها بدین علاج زایل شده است و آن را که این علاج برنتابد اندر آب گوگرد و در طبیخ روباه و طبیخ کفتار باید نشاند طبیخ آبی را گویند که چیزی اندر وی پخته باشند و کفتار را به تازی ضبع گویند و کفتار که طبیخ او در این علت و علتهای دیگر سود دارد آن را
ص: 152
الضبعة العرجا گویند یعنی کفتار ماده‌ی لنگ و لنگ از بهر آن گویند و چون کفتار پیر شود لنگ شود و طبیخ گوشت گورخر که به تازی حمار الوحش گویند هم سود دارد و در کتاب‌های قدیم طبیخ سگ بچه نیز فرموده‌اند.
صفت طبیخ روباه و طبیخ کفتار روباهی بگیرند یا کفتار [ی] پیر و آن را بکشند و هم چنین درست با پوست شکم ناشکافته اندر مرجلی بجوشانند نیک و بپزند با شبت بسیار و نمک، تا نیک پخته شود و از هم فرو ریزد پس آن آب را از مرجل برکشند و در آبزن کنند و خداوند علت را در وی نشانند و آب گرم باید چنان که دو ساعت در وی قرار تواند گرفت سه روز از اول ماه هر روز دو بار بامداد و شبانگاه و سه روز از میانه ماه و سه روز از آخر ماه این طبیخ از این گونه بکار دارند و هر بار طبیخ تازه کنند چنانکه سه روز بیش بکار ندارند و طبیخ عقاقیر لطیف کننده هم نافع باشد و عقاقیر لطیف کننده است چون قیصوم است و پودنه‌ی دشتی و هزاراسفند و برگ غار و برگ سعد و شبت و مانند این و در یک روز دو بار در آبزن نشاندن غرض دیری مقام است در وی از بهر آنکه دیری مقام قوت را ضعیف کند و در روغن پیه کفتار و روغن سوسن مالیدن سود دارد و اگر اتفاق افتد که خداوند تشنج را تب پدید آید بدان سبب تشنج گشاده شود و بقراط از بهر این گفت لان یعرض الحمی بعد التشنج خیر من أن یعرض بعد الحما التشنج می‌گوید اگر نخست تشنج افتد پس تب آید بهتر از آن باشد که نخست تب آید پس تشنج افتد و تب ربع اندرین علت سود دارد از بهر آنکه لرزه‌ی تب ربع قوی باشد و ماده را بجنباند و در آخر تب عرق بسیار آید و ماده تحلیل پذیرد و بدین سبب است که هر که را تب ربع آید تشنج نیوفتد از بهر آنکه تب ربع امان است از تشنج و عضو متشنج را دنبه شرحه کردن و برنهادن و بستن و ناگشادن تا گنده شود پس آن را برداشتن و تازه برنهادن و راست کردن عضو و مالیدن به رفق تا راست شود و ضمادها که از میعه تر و جندبیدستر و فرفیون و موم زرد و روغن سوسن سازند علاجی صواب است و از ثفل روغن تخم کتان و روغن کنجد و لعاب حلبه ضمادی ساختن سودمند باشد و نمک و هزاراسفند گرم کرده بر اصل عصب آن عضو نهادن سود دارد و اگر حلتیت و جندبیدستر با یکدیگر سرشته چند گوزی بدهد تب آرد و تشنج در حال
ص: 153
بگشایند و جاوشیر نیز مردم قوی را یک مثقال دادن و ضعیف را از یک درمسنگ تا دانگی و نیم هم این فعل کند لکن معده را مراعات باید کرد از بهر آنکه جاوشیر معده را ضعیف کند و جندبیدستر سودمندترین و کم مضرت‌ترین همه داروها است در این علت خاصه اگر از پس طعام دهند و جندبیدستر و حلتیت و غیر آن همه اندر ماء العسل باید داد یا اندر طبیخ زوفا یا اندر طبیخ انگدان و آن که تشنج اندر همه‌ی تن افتد به تدبیر پاک کردن دماغ مشغول باید شد و از جمله‌ی علاج‌های نافع آزموده یکی آن است که از پشم سیاه فراخ اندر گردن او کنند و هر ساعت آن پشم را به روغن گرم کرده تر می‌کنند و سنگ آسیا گرم کنند و شراب بر وی ریزند و سر او به بخار آن دارند در گرمابه‌ی خشک و نشستن اندر ریگ گرم سود دارد و روغن‌ها که اندر علاج فالج یاد کرده آمده است همه اندرین باب نافع است خاصه روغن قثاء الحمار و روغن قسط و اما تشنج خشک را علاج دشخوارتر است و بهترین چیزی آن را که تب نباشد آبزن است و روغن‌ها تر مالیدن و بندگشادها را به روغن مغرق داشتن و ضمادها که از بنفشه و موم و پیه مرغ و روغن بنفش سازند برنهادن و اگر ممکن گردد که در آبزن روغن کنجد یا شیر تازه باشد سخت نیک باشد و اگر تب باشد یا شیر حاضر نباشد اندر آبزن، آبی کنند که در وی کشک جو و بنفشه و نیلوفر و کدوی تر و خیار و برگ بید و برگ کوک اندر پخته باشند و اگر آب آبزن همه آب کدو و آب خیار و آب خربزه‌ی هندو باشد سخت نافع باشد و حقنه‌های تری فزاینده کردن صواب باشد و آن را که تب نباشد شیر تازه و شیر خر با شکر و روغن بادام دادن سود دارد و شیر خر با روغن بنفش به هم بزدن و بر سر او نهادن و شیر زنان با روغن نیلوفر و روغن مغز کدو اندر بینی چکانیدن و آن را که تب آید کشکاب (ص 324)
و آب کدو و آب خیار و آب خربزه‌ی هندو و روغن بادام باید داد و اگر با این شربت‌ها اندکی شراب رقیق و سپید بیامیزند تا زودتر در رگ‌ها بگذرد نافع‌تر باشد و آب نیز اگر با شکر رقیق ممزوج کنند صواب باشد و روغن بنفشه و روغن مغز کدوی شیرین در بینی و گوش او می‌چکانند و لعاب اسبغول و آب برگ خرفه فشارده بر پس او می‌نهند و از آرد جو و برگ ختمی و بنفشه ضماد برمی‌نهند و هر شب وقت خوب لعاب اسبغول و جلاب و
ص: 154
روغن بادام دهند و طعام او حسوهای نرم باید چون کشکاب غلیظ با جلاب و روغن بادام و گوشت آبه از گوشت بزغاله و قلیه‌ی کدو خیار و ماش پوست کنده و اسفاناخ همه با اندکی کوک و گشنیز تَر و اگر تشنج طفلی را افتد شربت‌ها دایه‌ی او را دهند و روغن‌ها و ضمادها بر اندام‌های طفل بکار دارند و آن را که تشنج به سبب زخمی افتد نطول‌ها از کشک جو و بابونه و ختمی و بنفشه و غیر آن پخته باشند بر موضع ألم و بر اصل عصب‌ها و بر سر او می‌چکانند و آن را که تشنج به سبب گزیدن حیوانی زیان کار افتد علاج او اندر گفتاری که در دفع مضرت زهرها است یاد کرده آید
و آن را که تشنج به سبب تب‌های محرقه افتد علاج او علاج تشنج خشک است که یادکرده آمده است و مأوای او اندر هوای سرد و تَر باید ساخت و هوای خانه به تدبیرها که در حمیات یاد کرده آمده است سر و تَر باید کرد و آن را که تشنج به سبب دردی افتد علاج تسکین آن درد باشد و آن را که تشنج به سبب آماس عصبی افتد علاج او اندر گفتاری که در علاج آماس‌ها است یاد کرده آید ان شاء الله تعالی.

هفتم اندر کزاز و سبب و علامت و علاج آن‌

لفظ کزاز بر چند وجه بکار داشته‌اند گاهی کزاز تشنج را گویند که در باب گذشته یاد کرده آمده است و گاهی تشنج گردن را گویند خاصّه اگر عضله‌ها و عصب‌های گردن از پیش و پس کشیده شود و گردن راست بماند چنان که پیش و پس نتواند جنبانید و گاهی کزاز تشنجی را گویند که از سردی و فسردگی افتد و متأخران اصلاح بر آن کرده‌اند که تشنج آن را گویند که ماده در عضله‌ی عضوی افتد و پهنای عضله زیادت گردد و بالا کم و بدان سبب عضو اندر کشیده شود و کزاز آن را گویند که عضله‌ها و عصب‌ها بر عضو سخت نشود و از سوی پیش و پس کشیده شود و راست بماند و حرکت نتواند کرد پس بدان ماند که معنی کزاز آناست که عضو از همه‌ی جوانب کشیده شود و عضله‌های او پهن‌تر و کوتاه‌تر نشود و معنی تشنج آن است که عضو به یک جانب کشیده شود و عضله‌ها و عصب‌های او پهن‌تر و کوتاه‌تر نشود پس از این روی کزاز ضد تشنج است لکن نوعی است که در تحت تشنج افتاده است از بهر آن که سبب هر دو صلابت و آفت عصب است لکن صورت هر
ص: 155
یک ضد دیگر است از بهر این گفته‌اند دو ضد اندر تحت یک جنس بسیار افتد چنان که سیاه و سپید هر دو اندر تحت یک جنس بسیار افتد چنان سیاه و سفید هر دو اندر تحت لون افتند و از بهر آن که کزاز تشنج مضاعف است یعنی دو تشنج است نبینی که عضو که از سوی پیش و پس کشیده شود بدین سبب واجب کند که کزاز گذرنده تر از تشنج باشد و بحران زودتر از تشنج باشد و اندر بیشتر حال‌ها کزاز و تشنج هر دو از درد خالی نباشند و اسباب کزاز همچون اسباب تشنج است از یک وجه و از وجهی دیگر برخلاف آن است از بهر آن که سبب کزاز گاهی امتلاء باشد و گاهی خشکی و گاهی ریحی باشد که به عصب حساسه رسد و عصب از آن نفرت جوید و گاهی آماس باشد این چهار سبب از این وجه به اسباب تشنج ماند و از آن وجه که کزاز بیشتری از ماده‌های غلیظ افتد که عصب‌ها را بکشد مخالف آن است اگرچه گاه باشد که سبب تشنج باد باشد لکن نادر افتد و تشنج بادی در یک عضو بیش نباشد و زود گشاده شود و کزاز علتی است که از ماده‌های غلیظ افتد که بر همه‌ی تن مستولی گردد و صعب و عسر باشد و علاج به دشخواری پذیرد و تولد کزاز از این اسباب بر این وجوه افتد که یادکرده آمد.
هرگاه که رطوبت اندر لیف‌های عصب و عضله افتد و آنجا بفسرد و صلب گردد و بر آن فسردگی و صلبی بماند حرکت انقباض بدان سبب باطل شود و گاه باشد که رطوبت اندر میان لیف‌های عصب و عضله گذری یابد چنان که هم بر شکل لیف‌ها و به داراز بگذرد و اندر پهنا جای کمتر گیرد همچون ماده‌ی استرخاء و بدان سبب اندر درازای عضله نقصانی پدید آید و فرق میان کزاز و استرخا آن است که ماده‌ی استرخا تَر و رقیق باشد و عصب را آغشته کند و ماده‌ی کزاز پس از آنکه در میان لیف‌ها گذر یافته باشد به سببی از سبب‌ها صلب و فسرده شود و به سبب فسردگی و صلبی حرکت‌های عضو باطل شود و گاه باشد که ماده‌ی کزاز هنوز در میان عضله جای گرفته نباشد لکن به نزدیک وتر و عضله رسیده بود و آنجا صلب گردد و بفسرد و حرکت انقباض را باطل کند و سبب درد کزاز آن است که ماده در میان لیف‌ها افتد و حرکت انقباض آن را بفشارد بدان سبب درد تولد کند و گاه باشد که عصب‌ها از رنجی و ألمی بگریزد نه بر سبیل تقلص و به هم بازآمدن لکن بر سبیل بیازیدن
ص: 156
و دور شدن از موضع ألم و این نوعی کزاز است که از قی کردن به افراط افتد و از گزیدن حیوانی زیان‌کار و از زخمی که بر عصب آید و بدان ماند که عصب‌ها به سبب گزیدن ماده‌ی فم معده می‌بگریزد یا به سبب ألم زخم و الم گزیدن حیوان زیان کار از موضع ألم دور می‌شود و گاه باشد که خشکی غلبه کندو این چنان باشد که رطوبت‌های اصلی از میان لیف‌های عصب‌ها و عضله‌ها به تحلیل خرج شود و پهنای عضله و عصب فراز هم آید و درازا زیادت شود بدان سبب راه فرو آمدن قوت محرکه بسته شود
و فرق میان تشنج خشک و کزاز خشک آن است که در تشنج درازا و پهنای عضله کمتر شود به سبب سوختن و بریان شدن مغز و عصب‌ها و در کزاز پهنا کمتر شود و داراز نه. بدین سبب است که تشنج خشک خطرناک‌تر از کزاز خشک است و از انواع کزاز بعضی باشد که از سببی عظیم و ماده‌ای قوی افتد و عسر باشد و بعضی از اسباب ضعیف‌تر افتد همچون انواع تشنج که اسباب آن ضعیف‌تر افتد و اسباب این نوع کزاز به عینها همان اسباب باشد که در باب تشنج یاد کرده آمده است و بسیاری باشد که مردم فهمیده چیزی گران بردارند یا بر زمین سخت خسبد عصب‌های او کشیده یا گرفته شود و یک ساعت یا بیشتر بر آن شکل بماند هر چه از این انواع افتد همه از جمله‌ی کزاز شمرند لکن همه سهل باشد و زود گشاده شود و همچنان که تشنج دماغی بد باشد کزاز دماغی نیز بد و خطرناک باشد و حال اطفال اندر کزاز همان باشد که در تشنج یاد کرده آمده است.
علامت‌ها
هرگاه که عضله‌های قفا و پشت همه سخت شوند و آب دهان و شربت به حلق فرو بردن دشخوار گردد و اختلاج در همه‌ی اندام‌ها پدید آید و زفان گرانی کند و در همه‌ی تن خارشی پدید آید که اگر چه بخارند از آن خاریدن لذت نباشد این همه مقدمه‌ی کزاز باشد.
و اگر کسی را اندر احشاء دبیله‌ای یا قرحه‌ای باشد و رسوب بول او ریم (ص 325)
باشد ممکن شود که آن ریم به طریق بول پاک نگردد و بعضی به جانب دماغ برآید و کزاز دماغی تولد کند و علامت برآمدن وی به جانب دماغ آن است که در پشت قشعریره همی‌یابد و چشم تاریک می‌شود و سر و گردن عرق می‌کند و هرگاه که در کزاز فواق پدید
ص: 157
آید و سخن بی‌هشانه گوید امید خلاص نباشد و فرق میان تشنج و کزاز آن است که آغاز تشنج به آخر حرکت عضله باشد و اندر آغاز کزاز عضله‌ها کشیده گردد و راست بماند بی‌حرکت و روی و چشم خداوند کزاز به روی خداوند خناق ماند روی سرخ و چشم‌ها برخاسته و گاه باشد که چشم‌ها زودازود برهم می‌زند و اشک همی‌ریزد و دندان بر هم نشیند و هیچ به حلق فرو نتواند برد و فواق پدید آید و گاه باشد که عضله‌های روی کشیده شود و بیمار خندان روی بماند و بعضی را سر و گردن به سوی پیش بیرون داشته شود و بعضی را به سوی قفا باز شود و از چپ و راست نتواند نگرید و بعضی را عضله‌های شکم کشیده شود و بر شکلی که قوت دافعه را باطل کند و بول براز بازگرفته شود و بعضی را عضله‌های مثانه بر شکلی کشیده شود که بعضی رگ‌ها بگسلد یا سر رگی گشاده شود و بول خون گردد و بعضی را معاء مستقیم و عضله‌ی مقعده بر شکلی کشیده شود که ثفل باز نتواند داشت و بعضی را به سبب غلبه‌ی سردی و فسردگی قولنج گیرد و اندر بیشتر حال‌ها بول همچون آب و کفک باشد و قبه‌های (حباب‌های روی بول) کفک بسیار و بزرگ باشد به سبب بسیاری و غلیظی بادها و بسیار باشد که عصب‌ها و عضله‌های بیمار با کشیدگی پیچیده شود چنان که از جامه‌ی خواب بیرون افتد و علامت‌های کزاز امتلائی و کزاز ورمی همچون علامت‌های تشنج امتلائی و تشنج ورمی باشد و همه‌ی انواع کزاز از بی‌خوابی و درد خالی نباشد خاصّه در میان دو کتف.
علاج کزاز امتلائی علاج تشنج امتلائی است به عینه و علاج کزاز خشک علاج تشنج خشک است لکن از بهر آن که سبب کزاز در بیشتر حال‌ها سردی و فسردگی است ضمادها و روغن‌ها که در این نوع بکار دارند میل به گرمی و نرمی باید که دارد و در کزاز امتلائی محجمه بر سرهای عضله‌ها نهادن تا حرارت بدو باز آید سخت نافع باشد و روغن‌های گرم مالیدن و اگر عرق کند نباید گذاشت که بر تن وی سرد شود لکن پشم پاره‌ای تَر کرده پاک می‌باید کرد و در روغن زیت نیم گرم نشاندن و پیه‌ی گورخر و پیه‌ی شیر و پیه‌ی خرس و پیه‌ی کفتار و پیه‌ی گاو کوهی گداختن و مالیدن و روغن سذاب با جندبیدستر و قنطریون حقنه کردن همه سودمند باشد و آن را که از حقنه‌ی تیز روده‌ها بخراشد شیر خر با روغن
ص: 158
گاو یا روغن دنبه حقنه باید کرد و اندر کزاز خشک شیر بر عضله‌ها دوشیدن و ضمادها برنهادن از پیه‌ی بط و پیه‌ی مرغ خانگی و مغز ساق گاو و روغن دنبه و موم زرد و روغن کنجد.
صفت ضمادی موافق
بگیرند ارده‌ی تخم کتان و ارده‌ی کنجد از هر یک دو جزو و آرد حلبه یک جزو همه را در شیر خر با روغن کنجد بپزند و بر عضله‌ها نهند.
ضمادی دیگر
بگیرند پیه‌ی بز و پیه‌ی مرغ خانگی و مغز ساق گاو و دنبه‌ی گداخته و روغن کنجد همه را در هم گدازند و نشاسته‌ی سوده اندر وی بپزند و بر عضله‌ها نهند و طعام ایشان حسوهای نرم باید چون ماء اللحم و شورباج گندم رقیق و زرده‌ی خایه‌ی مرغ نیم برشت و شورباج مرغ فربه این همه بی‌نان باید داد. از بهر آنکه هرچه خاییدنی است به حلق اندر ماند و از بینی بیرون آرد و آنچه زیادت شود.

هشتم اندر حالی که بر مردم پدید آید و طبیبان آن را به تازیه الْلَوی گویند و فیجیدج نیز گویند

بباید دانست که بسیار باشد که مردم چند روز طعام و شراب زیادت خورد و ریاضت کمتر کند و بدان سبب تن او ممتلی گردد و بادها و بخارها اندر رگ‌ها و عضله‌های او جمع شود و در خویشتن ماندگی یابد. و این ماندگی را به تازی اعیاء گویند و به سبب بسیاری بادها و بخارها عضله‌ها و رگ‌ها کشیده شود و مردم خویشتن را همی‌پیچد وهمی یازد و تَمَطّی و تَثاوب می‌کند و رنگ روی و چشم سرخ شود این حال را اللوی و فیجیدج نیز گویند و این لفظ پارسی است معرب کرده یعنی تازی گردانیده.
هر گاه که این حال‌ها پدید آید همه نشان امتلاء باشد به زودی تدبیر استفراغ باید کرد و نخست مایه‌ی خونی و صفرایی پاک بکردن و در بیشتر حال‌ها مردم محرور از این امتلاء با آب سرد آسایش یابد از بهر آنکه آب سرد اخلاط را از حرکت جوشیدن فرو نشاند و گشنیز خشک با شکر کوفته سفوف هم این فعل بکند و آنجا که ماده‌ی بادها و بخارها بیشتر و
ص: 159
غلیظتر باشد و مزاج گرم نباشد وجّ پرورده ناپرورده خوردن و سفوف کردن سود دارد و بادها را تحلیل کند و خادمان گرمابه رگ‌های سباتی بگیرند و حالی بمانند سبات و غشی پدید آید و این رنج بدان زایل شود از بهر آنکه این رگ‌ها گذر روح است و هرگاه که گذر روح بسته شود روح جمع گردد و چون بگشاید روح به یک باره حمله آرد و بادها و بخارها که روی به دماغ نهاده باشد تحلیل کند لکن فرو گرفتن این رگ‌ها خطر است و هرگاه فرو گیرند دست بزرگ دیر نشاید داشت و زودتر از آنکه مردم طاقت دارند که نفس خویش فرو گیرد دست از رگ بر باید داشت و الا خطری بزرگ باشد.

جزو پنجم اندر انواع صداع و اسباب و علامات و علاج آن‌

اشاره

بیست و یک باب است‌

باب نخستین اندر صداع گرم که بی ماده باشد

اسباب صداع گرم که بی‌ماده باشد پنج نوع است یکی مقام کردن بسیار اندر آفتاب و گرمابه گرم و نزدیک آتش دوم بسیاری گفتن و شنیدن چیزی به آواز بلند خواندن سوم خشم گرفتن چهارم خوردن و بوییدن چیزهای گرم پنجم طعام‌های خوردن از وقت عادت اندر گذرانیدن.
علامت‌ها هم پنج نوع است
یکی خوش آمدن هوای خنک و آب سرد و مانند آن دوم تشنگی غلبه کردن سوم کم خوابی و خشکی چشم و بینی. چهارم درد سر بی‌گرانی پنجم بول رقیق.
علاج
صندل و گلاب و کافور و بنفشه و نیلوفر و مانند این می‌بوید و روغن گل یا روغن بنفشه یا روغن نیلوفر یا روغن بید هر کدام که حاضر باشد با گلاب و سرکه به هم بزنند و سرد کنند و بر پیش سر که موضع دماغ است می‌نهند و مقدار هر یک بر این مثال بگیرند.
روغن ده درم سنگ سرکه با روغن برابر کنند و آن را که کمتر باید سه یک وزن روغن یا چهار یک به مقدار حاجت می‌کاهند و می‌فزایند و اگر حاضر باشد برگ بید و برگ سیب و برگ آبی و ساق خرفه و برگ کوک و عنب الثعلب و غوره و برگ رز و سر نی [شاید ساق یا برگ نی] تَر بکوبند با این گلاب و روغن و سرکه با این بیامیزند و ضماد می‌سازند و بر سر
ص: 160
می‌نهند و اگر حرارت سخت قوی باشد پست جو و اسبغول به گلاب و آب غوره و آب بید و مانند آن تَر کنند و بر سر می‌نهند و هر وقت که ضماد گرم شود بردارند و دیگری سرد کرده برنهند و این ضمادها از پس سر دور دارند از بهر آن که جایگاه مبدأ عصب‌ها است و این ضمادهای خنک عصب را زیان دارد و گلاب بسیار بر سر (ص 326)
نهادن سخت نافع باشد و اندکی برنهاد درد سر زیادت کند و چون صداع اندر انحطاط افتد این ضمادها باید بدین خنکی بکار نباید داشت لکن روغن بابونه با وی بیامیزند و خنکی‌ها به مقدار حاجت می‌کاهد و بباید دانست که صداع افتابی را اگر زود اندر یابند و علاج کنند زود زایل شود اگر به زودی علاج نکنند عسر گردد و بسیار باشد که صداع آفتابی بخارها را بجنباند و به جانب دماغ برآرد بدین سبب اندر علاج آن از استفراغ خلطی که گمان افتد که بیشتر است چاره نباشد و الا آفت قوی گردد روغن گل و شیر زنان سرد کرده اندر بینی چکانیدن سود دارد و شربت پست جو و شکر و کشکاب و اسبغول و شکر و آب انار ترش و شیرین و طعام مزوره‌ی آب غوره و مزوره‌ی آلو سیاه و مزوره خرمای هندی و تفثیل از عدس سرخ و آب غوره و قلیه‌ی کدو و مغز خیار و بوارد که از برگ خرفه و جغرات سازند یا برگ خرفه و آب غوره و آب انار ترش و شیرین و اگر طبع خشک باشد این بوارد از آب خرنوب سازند و ماهی خرد به سرکه پخته موافق باشد و آنجا که هیچ حاضر نباشد نان مغسول سود دارد و این چنان باشد که نان اندر آب سرد شکنند و یک ساعت بنهند و آن آب از وی بریزند و آب تازه کنند و یک ساعت دیگر بنهند پس آب دگر باره بریزند و آب تازه کنند و یک ساعت دیگر بنهند پس آب دیگر باره بریزند از وی آن را به دوغ ترش گر به آب انار گر به سرکه گر به آب غوره خوش کنند و بخورند و اگر به آب غوره بکنند روا باشد و اگر بی‌خوابی رنجه دارد از برگ کوک و کدو و اسفناناخ سنبوسه سازند و همه‌ی میوه‌های تَر نافع باشد چون انبرود چینی و سیب و آبی و انار و ترشی ترنج و لیمو و مانند این و اگر مغز تخم خیار و مغز کدوی شیرین و تخم خرفه بکوبند و با پست جو و شکر بدهند سخت نافع باشد.

دوم از جزو پنجم اندر صداعی گرم صفرایی‌

ص: 161
علامت‌های صداع گرم صفرایی هفت نوع است
یکی زردی روی و نحیفی دوم تلخی دهان و تشنگی و درشتی زفان سوم سوزانی سر چهارم بی‌خوابی و خشکی چشم بینی پنجم خیالات زرد به چشم آمدن هفتم زجری و زود خشم گرفتن.
علاج نخست تدبیر استفراغ صفرا و تسکین حرارت باید کرد اما آنجا که حرارت سخت عظیم باشد استفراغ به شراب بنفشه و سفوف بنفشه و شراب آلو و آب میوه‌ها و خرمای هندی و آب انار ترش و شیرین و شیرخشت باید کرد تا هر دو مقصود به یک جا حاصل شود (تسکین حرارت و استفراغ) و آنجا که حرارت بدان عظیمی نباشد استفراغ به مطبوخ هلیله و نقیع صبر و مانند آن باید کرد و تسکین حرارت به سکنگبین و شراب غوره و آب تخم‌ها و پست و شکر باید کرد و آنجا که در حلق و سینه درشتی باشد تسکین هم به شراب بنفشه و شراب آلو و کشکاب و لعاب اسبغول باید کرد و آنجا که حاجت آید که بخار از دماغ باز دارند و حرارت را تسکین کنند هیچ شربت موافق‌تر از اسبغول و شکر نیست و اگر گشنیز خشک و بنفشه و گل سرخ بکوبند شربت موافق‌تر از اسغبول و شکر نیست بکوبند از هر یک راستاراست و شکر به وزن هر سه و بامداد و شبانگاه مقدار دو درم سنگ تا سه درمسنگ با آب سرد بخورد بخار باز دارد و حرارت باز نشاند و آن را که طبع خشک باشد و در شکم باد و قراقور رنجه دارد شیافی سازند از صابون که طبع فرود آرد یا بوره و نمک بسیار در آب کنند و پشم پاره‌ای یا پنبه پاره‌ای بدان تَر کنند و بردارند و از پس آن که استفراغ کرده باشند بنفشه و نیلوفر و آب بید و گلاب و آب کوک و آب عنب الثعلب و غیر آن برمی‌نهند چنان که اندر باب گذشته یاد کرده آمده است و آن را که از بی‌خوابی و خشکی رنج باشد این آب‌ها با روغن بنفش و روغن نیلوفر و روغن بید بکار دارند و اگر استفراغ کرده باشد شیر زنان و روغن مغز کدوی شیرین با روغن مغز تخم خیار با روغن نیلوفر اندر بینی چکانند و آب کوک اندر چکانیدن خداوند خشکی و بی‌خوابی را سود دارد و آن را که خشکی سخت غالب باشد شیر زنان بر سر دوشیدن و شیر خر برنهادن سود دارد لکن اگر قوت ضعیف باشد و عوض شیر بنفشه و نیلوفر و ختمی و خشخاش و گِل سپید و کشک
ص: 162
جو و اندکی بابونه اندر آب بپزند و روغن بنفشه بر این آب ریزند و بیمار سر به بخار آن دارد و ایزاری [لنگ] در سر او کشند تا بخار پراکنده نشود و هرگاه که این تدبیرها کرده باشند و یک هفته بگذرد و صداع زایل نشود بباید دانست که به تحلیل حاجت است از بابونه و ختمی ضمادی سازند و اگر تب نباشد اندر گرمابه آب خوش فاتر بر سر او ریزند و از پس گرمابه به طعام کوک و سرکه خورد و از روغن‌ها روغن بابونه بکار دارد و آن را تب آید این ضمادها و روغن‌ها از وی دور دارند و به عوض آن سرکه گلاب و صندل و کافور و بنفشه و مانند آن می‌بویند.
صفت شراب آلو
بگیرند آلو سیاه و بشویند تا غبار خاک از وی دور شود و آن را در آب تَر کنند چندان که آب نخست آب کرده باشند دیگر باره آب با گلاب بیامیزند با وی و بپالایند و چندان که وزن آلو بوده باشد نیم وزن آن شکر برنهند و به قوام آرند طبع را نرم کند و در همه‌ی بیماری‌های گرم نافع باشد و اگر حاجت آید نیم دانگ سقمونیا یا دانگی در وی حل کنند و بدهند طبع را نرم کند و استفراغی تمام به حاصل شود.
صفت جلابی که طبع را نرم کند و درشتی حلق و سینه را سود دارد و خداوند قولنج و لقوه را گر با علت حرارتی رنجه دارد با آب بیامیزند به جای ماء العسل باشد.
بگیرند شکر طبرزد آب سه من و به آتش نرم بپزند و کفک بردارند و به قوام آرند با آب سرد آمیخته می‌خورد و اگر حرارت سخت قوی باشد هر منی شکر یک من لعاب اسبغول و سه من آب به گلاب برافکنند و بپزند و به قوام آرند.
مطبوخ هلیله
بگیرند هلیله‌ی زرد مقشر بیست درم سنگ اندر یک من آب بپزند تا دو بهره برود و یک بهره بماند و بپالایند و مقدار سی درم سنگ شیرخشت اندر هفتاد درم سنگ از این مطبوخ حل کنند و باز بپالایند و بخورند و اگر شیرخشت حاضر نباشد سی درمسنگ از این جلاب که وصف کرده آمده است با چهل درم سنگ انگبین برافکنند.
صفت نقیع هلیله
ص: 163
بگیرند هلیله‌ی زرد مقشر پانزده درم سنگ آب آلوی سیاه صد و سی درمسنگ هلیله را بکوبند اندر هاون سنگین و از این آب آلو اندک اندک بر وی می‌چکانند و می‌سایند تا آب قوت هلیله بستاند پس بپالایند و سی درم سنگ گلاب با سی درم سنگ ترنگبین برافکنند و بپالایند و بخورد
نقیع هلیله نسخه‌ی دیگر بگیرند هلیله‌ی زرد مقشر و خرمای هندو و میویز مُنقی دانه بیرون کرده عناب دانه بیرون کرده و سپستان از هر یکی سی عدد فلوس خیارشنبر و بنفشه‌ی خشک از هر یک دوازده مثقال آلوی سیاه شصت عدد همه در سه من آب گرم تَر کنند و یک شبانه روز بنهند هر بامداد مقدار هفتاد درم سنگ از آن آب بپالایند و بیست درمسنگ برافکنند و بخورد.
صفت مسهلی لطیف
انار ترش و شیرین بگیرند و پوست باز کنند و آن را با شحم بکوبند و بفشارند و مقدار شصت درم سنگ از این آب با سی درمسنگ جلاب با شیرخشت بخورد.
صفت مطبوخ بنفشه
بگیرند عناب بیست عدد بیخ سوس محکوک مرضوص (پوست گرفته و کوبیده) ده درم سنگ بنفشه‌ی خشک هفت درمسنگ بپزند (ص 327)
و بپالایند و بیست درمسنگ شکر و بیست درمسنگ ترنگبین و بیست درم سنگ فلوس خیارشنبر در وی حل کنند و باز بپالایند و بخورد.
صفت حب بنفشه بگیرند بنفشه یک درم و گل سرخ دانگی بکوبند نرم و به لعاب اسبغول بسرشند و حب کنند.
صفت نقیع صبر:
بگیرند آب کسنه فشارده یک من صبر سقوطری بیست درمسنگ هر دو در شیشه‌ای کنند و در آفتاب نهند به وقت حاجت مقدار سی درمسنگ بدهند و اگر کسی را در اسافل سوزشی و دردی باشد بر هر شربتی یک درم سنگ کتیرا سوده برافکنند و آن را که حرارت سخت غالب باشد و در حلق و سینه درشتی نباشد اگر مقداری سرکه با آب گرم بیامیزند و
ص: 164
بخورند طبع اجابت کند و صفرا بیارد.
صفت ضمادی که بر سر نهند
بگیرند تخم کوک و شیاف مامیثا و صندل سرخ و صندل سپید و گل سپید از هر یک یک جزو افیون نیم جزو همه را بکوبند و ببیزند و به سرکه و گلاب تَر کنند و بر سر نهند و خرقه‌ای به سرکه تَر کنند و بر سر دوشند (پوشند) و آن را که درد بی‌طاقت باشد و قوت قوی نشود و حرارت عظیم باشد افیون در آب کوک حل کنند و طلی کنند و اگر ساکن نشود و درد بی‌قرار باشد یک طسوج کافور و یک طسوج افیون در روغن بید حل کنند و در گوش و بینی چکانند و این همه پس از استفراغ کنند و طعام از آن نوع باید که در باب گذشته آمده است.
و آن را که صفرا اندر معده باشد و صداع به مشارکت معده تولد کند علامت وی آن است که با صداع منش گشتن باشد و شهوت طعام ضعیف باشد و طعام کمتر گوارد و بر گرسنگی و تهیئی معده صداع قوی گردد و تشنگی غلبه کند و دهان تلخ باشد.
علاج نخست تدبیر قی باید کرد خاصّه به سکنگبین و آب نیم گرم و اگر نخست ماهی تازه خورد سکنگبین با آب برگ خیار خورد قی تمام‌تر آید و هر بامداد لقمه‌ای چند نان با آب برگ خیار خورد و اگر به اسهال صفرا حاجت آید تدبیر آن باید کرد چنان که در این باب یاد کرده آمد می‌کنند و از پس استفراغ بابونه برگ مورد و گل سرخ بدان آب بپزند و سر بدان آب می‌شویند و روغن بابونه با روغن مورد بیامیزند و صمغ سرو در وی حل کنند و بر سر می‌نهند تا دماغ را قوی کند و اگر برگ سرو در این روغن‌ها بپزند صواب باشند و استفراغ به هلیله‌ی زرد یا ایارج فیقرا سرشته سخت نافع باشد.

سوم از جزو پنجم اندر صداع گرم خونی‌

علامت‌های غلبه‌ی خون پنج نوع است
یکی گرانی سر و چشم و گرانی اندام‌ها و ماندگی بی‌سببی ظاهر دوم غنودن بسیار و ملالت و تمطی و تثاوّب سوم شیرینی دهان چهارم سرخی چشم و روی و برخاستن رگ‌ها پنجم دمیدن دهان و پدید آمدن دمل‌ها و بَثُره‌ها و در خواب چیزهای سرخ دیدن و
ص: 165
خویشتن را خون‌آلود دیدن و خاریدن سر رگ و جای حجامت و خون آمدن از بینی و بن دندان‌ها و از مقعد.
علاج
نخست رگ قیفال یا اکحل بباید گشاد و اگر قوت و فصل سال و عمر مساعد بود خون به مقدار حاجت بیرون کردن و اگر قوت ضعیف باشد حجامت کردن و طبع را پس فصد به مطبوخ هلیله و مسهلات که در باب گذشته یاد کرده آمده است نرم کردن و شربت و غذا و ضماد و نطول همه از آن نوع ساختن و اگر همه‌ی تدبیرها کرده شود هنوز درد سر باقی باشد رگ بینی یا رگ پیشانی یا رگ صافن بباید زدن یا بر ساق حجامت باید کرد.

چهارم از جزو پنجم اندر صداع سرد که بی‌ماده باشد

علامت‌های خاصه‌ی صداع سرد که بی‌ماده باشد سه نوع است یکی آن که اندر سر و چشم حرارتی و گرانی نباشد و از بینی تَری نپالاید دوم آنکه اندیشه‌های فاسد بسیار کند هم از جنس رعونت و نامردی سوم بول رقیق و سپید (باشد).
علاج
جالینوس می‌گوید علاج هر دردی و بیماریی که بی‌ماده باشد سرد یا گرم بس دشخوار نیست و صداع سرد بی‌ماده را روغن سذاب گرم کرده بر سر نهادن کفایت باشد و آن را که سردی سخت غالب باشد در این روغن فرفیون درافکنند و روغن سوسن و روغن قسط و روغن یاسمین و روغن مرزنگوش و روغن بان و روغن حب الغار در این باب نافع باشد و نمک و ارزن گرم بکرده بر سر نهادن و شبت و بابونه اندر آب پختن و آن آب بر سر همی‌ریختن و مالیدن سود دارد و صداع سرد زایل کند و سیر خوردن و مشک بوییدن و سرکه بر خاکستر ریختن و بر سر مالیدن درد سر [سرد را] زایل کند
و آن را که در تن خلطی بد نباشد و اگر در آفتاب نشیند و سر برهنه کند سود دارد و شراب انگوری و خوش‌بوی با زیره و تخم بادیان و انیسون و تخم کرفس و دوغو و فطراسالیون و مانند این سود دارد اگر در معده خلطی بد نباشد که بخار آن به دماغ برآید و آن را که باد سرد و سرما زده باشد غذا کمتر باید داد و مسهلی باید داد تا طبع نرم شود و از آب سرد خوردن
ص: 166
و به سرما بیرون آمدن و از همه‌ی حرکت‌های بدنی و نفسانی چون اندیشه و غم و جماع و غیر آن باز باید داشت و طعام نخود آب به روغن زیت و گندنا و سذاب و خردل و سعتر و زیره و کرویا و پلپل و هلتیت و سیر و مانند این باید و اگر طبع خشک باشد چغندر به خردل و آب کامه آجال کرده و انجیر خشک در ماء العسل فرغار کرده موافق باشد.

پنجم از جزو پنجم اندر صداع سرد بلغمی‌

علامت‌های صداع بلغمی هفت نوع است
یکی گرانی سر و چشم دوم کسلانی و دیرکاری سیم بسیار خفتن و گران خوابی چهارم فراموش‌کاری پنجم پالودن تَری‌ها از بینی و بسیاری اشک و بسیاری آب دهان و آرزوی آب ناکردن ششم بول غلیظ و سپید هفتم نبض بطی و متفاوت و بباید دانست که همیشه از رنگ روی و رنگ چشم بتوان دانست که ماده‌ی صداع کدام خلط است مگر آنجا که خلطی که جز آن که سبب درد است اندر همه‌ی تن آرمیده باشد و به سبب درد آنجا کشیده شود از بهر آنکه عضو دردمند زبون باشد و اخلاط به جانب آن کشیده شود و او دفع نتواند کرد بدین سبب ممکن است که اگر چه ماده‌ی صداع بلغم باشد از بهر کشیده شدن خون به موضع درد و حوالی آن رنگ چشم و رنگ روی میل به سرخی دارد یا به لمس گرم باشد.
علاج نخست تدبیر استفراغ بلغم باید کرد به حب اصطمحیقون و حب قوقایا و حب صبر و حب شبیار و ایارج فیقرا و شحم حنظل و مانند آن و اگر ممکن شود حقنه‌ی تیز چنان کردن چنان که در باب‌های گذشته یاد کرده آمده است. و از پس استفراغ غرغره کردن و روغن‌های گرم بر سر نهادن و در بینی و در گوش چکانیدن و نطول‌های موافق بر سر ریختن و عطسه آوردن و بخورها سوختن و طلی موافق بر سر کردن.
اما صفت حب اصطمحیقون و حب قوقایا اندر باب پنجم از جزو دوم از این گفتار یاد کرده آمده است
صفت حب صبر
بگیرند صبر اسقوطری دوازده درمسنگ هلیله‌ی کابلی چهار درم سنگ مصطکی سه درمسنگ گل سرخ و انیسون و زعفران از هر یک یک درمسنگ کتیرا دو درمسنگ حب
ص: 167
کنند چنان که رسم است یک خوردن دو درمسنگ به وقت حاجت بر سبیل شبیار.
حب صبر نسختی دیگر
بگیرند صبر یک درم سنگ تربد نیم درم سنگ شحم حنظل دانگی و نیم سقمونیا نیم دانگ مقل و کتیرا از هر یک دانگی حب کنند به آب کرنب گر به آب کرفس گر به آب بادیان (ص 328)
این جمله یک خوردن باشد.
صفت حب ایارج فیقرا مرکب
بگیرند ایارج فیقرا یک درمسنگ شحم حنظل دانگ و نیم افتیمون دو دانگ انیسون دانگ و نیم مقل و کتیرا از هر یک دانگی حب کنند به آب کرفس و آنجا که حاجت آید ایارج روفس و ایارج جالینوس و لوغازیا و مانند آن دهند.
صفت حبی که یوحنا ماسویه کرده است بگیرند ایارج فیقرا هفت درم سنگ هلیله‌ی کابلی چهار درمسنگ ملح هندی سه درمسنگ تخم کرفس سه درمسنگ غاریقون سه درمسنگ بسفایج سه درمسنگ فراسیون سه درم سنگ تربد ده درمسنگ بزر الانجره پنج درمسنگ افتیمون چهار درم سنگ همه را بکوبند و حب کنند همچون پلپل یک خوردن دو درمسنگ یا دو مثقال بر سبیل شبیار هر سه شبی یک شربت بدهند.
صفت حب الایارج
بگیرند ایارج فیقرا یک درم تربد یک درم شحم حنظل و ملح نفطی از هر یک دو دانگ سقمونیا و انیسون و عود خام از هر یک دانگی حب کنند چنان که رسم است و آن را که این حب‌ها فایده ندهند بگیرند ایارج ارکاغانیس چهار درم سنگ و هفت درم سنگ افتیمون و بیست درمسنگ مویز مُنقّی دانه بیرون کرده اندر یک من آب بپزند تا دو بهره برود و بپالایند و ایارج فیقرا در وی گدازند با یک درم سنگ نمک درشت و ناشتا بدهند.
صفت غرغره
بگیرند ایارج فیقرا و عاقرقرحا کوفته و بیخته اندر سکنگبین یا در آبکامه غرغره کردن موافق باشد.
ص: 168
صفت غرغره‌ی دیگر
بگیرند عاقرقرحا و سعتر و خردل و پوست بیخ کبر همه را بکوبند و به انگبین بسرشند و به سرکه عنصل حل کنند و بکار دارند.
صفت غرغره‌ی دیگر بگیرند مرزنگوش خشک و سعتر و انار دانک ترش و صبر از هر یک راستاراست همه را بکوبند و در سکنگبین عسلی حل کنند و بکار دارند.
صفت نطول بگیرند پودنه‌ی دشتی و نمام و شیح و بابونه و اکلیل الملک و سعتر و مرزنگوش و قیصوم و شبت و برگ غار همه را بپزند چنان که رسم است و سر به بخار آن دارد و آب آن بر سر او می‌چکانند چنان که در باب‌های گذشته یاد کرده است.
صفت طلی
بگیرند فرفیون و به روغن یاسمین بسایند تا چون مرهم شود و طلی کنند در حال درد پیشانی بنشاند.
صفت سعوط
بگیرند شونیز چهار درم سنگ نوشادر و تربد از هر یک یک درمسنگ اندر بعضی نسخه‌ها به عوض تربد بورق آورده‌اند همه را بکوبند و ببیزند و با روغن یاسمین یا روغن بادام تلخ بسرشند و اندکی تربد به زندرون بینی طلی کنند و روغن یاسمین و روغن سذاب و روغن شبت و روغن بابونه و روغن بادام تلخ گرم کرده در بینی و گوش چکانیدن سود دارد و آنجا که درد صعب باشد نیم دانگ جندبیدستر و نیم دانگ فرفیون به روغن سوسن اندر گدازند و به بینی اندر چکانند و مرزنگوش و نمام و سذاب و بابونه و نسترن همی‌بویانند و پیش او عود هندی و سندروس و هیزم گز می‌سوزند پلپل و کندش و جندبیدستر بکوبند نرم و در خرقه‌ای بندند و ببویانند تا عطسه آرد و اندر گرمابه‌ی گرم نشستن و آب گرم بر سر ریختن و روغن‌های گرم مالیدن سود دارد.
صفت طلیی [دیگر]
بگیرن فرفیون به روغن سوسن یا به روغن یاسمین بسایند تا چون مرهمی شود و طلی کنند در حال درد بنشیند
ص: 169
(طلی) دیگر
محمد زکریا می‌گوید بگیرند جندبیدستر فرفیون خردل و افیون همه را به شراب کهن بسایند تا غلیظ شود و طلی کنند ثابت قره می‌گوید بگیرند صبر و فرفیون از هر یک دو درم سنگ صمغ عربی و زعفران از هر یک درمی و نیم جندبیدستر یک درم سنگ قسط دو درمسنگ کندر سه درمسنگ عنزروت یک درمسنگ و نیم افیون یک درمسنگ و نیم به شراب پخته بسایند چندان که غلیظ شود طلی کنند و اسرب بر زبر آن نهند و ببندند و آن را که دماغ گرم و ضعیف باشد این داروها به سپیده‌ی خایه‌ی مرغ بسایند و روغن گل و سرکه بازو یار کنند. و آن را که با صداع سرد بی‌خوابی پدید آید روغن شبت بر سر می‌نهند و به گوش و بینی درمی‌چکانند و شبت با بیخ سوسن آسمانگون در آب بپزند و آن را بر سر او می‌ریزند. و آن را که بدین علاج‌ها صداع ساکن نشود سَل کنند اگر ساکن نشود بر هر دو جانب گردن داغ نهند و طعام نخود آب به روغن زیت یا به روغن کنجد و زیره و کرویا و دارچین و سعتر و قلیه‌ی گندنا و گنجشک بریان و کبوتر بچه و کبک و دراج و تذرو و قلیه‌ی آبکامه و گوشت سرخ از سپیدی جدا کرده و به روغن زیت بریان کرده و آن را که به گرمی حاجت بیشتر باشد به روغن گوز بریان کنند و حلوای عسل موافق‌تر از شکر باشد و طعام هرچه کمتر باید خورد و بسیار باشد که از صعبی درد سر آواز باطل شود آب سرگرم بسیار بر سر او باید ریخت و روغنی گرم با نفط اندر گوش او باید چکانید و آن را که ماده‌ی بلغمی اندر معده باشد و صداع به مشارکت معده تولد کند علامت وی آن است که با صداع منش گشتن و گرانی معده باشد و آروغ‌های ترش برآید و اگر قی کند رطوبت‌های ترش یا شور برآید بلغمی بی‌طعم و هر ساعت دهان پر از آب می‌شود علاج نخست قی باید کرد به مطبوخ شبت و لوبیای سرخ و تخم ترب و انگبین و نمک چنان که معلوم است و از پس قی اندکی گل انگبین و انیسون وزیره و مصطکی و مانند آن خورد و اگر دیگر روز ایارج فیقرا که به عسل معجون کرده باشند مقدار سه درمسنگ یا سه مثقال بدهند صواب باشد. و؟ ن را که صداع پیوسته باشد هر بامداد نقیع صبر دهند بدین نسخت بگیرند سعد و سنبل و افسطنین رومی و فقاح اذخر و تخم کرفس و تخم بادیان و نانخواه و زیره از هر یک یک
ص: 170
مشت همه را بپزند چندان که آب سرخ شود و قوت داروها گیرد و بپالایند و مقدار نیم من از این آب ده درمسنگ صبر درافکنند و در شیشه‌ای کنند و به آفتاب نهند سه روز هر ساعت شیشه را بجنبانند از پس سه روز هر بامداد مقدار ده استار آب بپالایند و سه درمسنگ روغن بیدانجیر براکفنند یا روغن بادام تلخ و بدهند و حب‌های دیگر که یادکرده آمده است و طلی‌ها که یاد کرده آمد همه موافق باشد و آن را که بدین تدبیرها صداع زایل نشود داغ کردن صواب باشد یکی بر میان سر و دو بر هر دو صدغ و یکی بر پس سر بالای مغاک پس گردن و طعام و شراب هم از این نوع باید که یاد کرده آمده است و خرمای قسب و زیتون پس از طعام موافق باشد.

ششم اندر صداع سودایی‌

علامت‌های صداع سودایی پنج نوع است
یکی وسواس و اندیشه‌های تباه دوم بی‌خوابی سوم تیره‌گی رنگ روی چهارم آن که درد و گرانی سر کمتر از آن باشد که در صداغ بلغمی پنجم مزاج و تدبیرهای گذشته و سال‌های عمر بر آن گواهی دهد.
علاج تدبیر استفراغ سودا برآن باید کرد به مطبوخ افتیمون و حب‌ها که در باب علاج مالیخولیا یاد کرده آمده است و همه‌ی تدبیرها زان نوع بباید ساخت و این حب سخت موافق باشد.
صفت حب
بگیرند هلیله‌ی زرد چهار دانگ افتیمون نیم درمسنگ غاریقون دو دانگ نمک نبطی و بسفایج و حجر ارمنی مغسول و خربق سیاه از هر یکی دانگی حب کنند چنان که رسم است این یک شربت باشد.
صفت نقیع صبر
بگیرند هلیله‌ی سیاه و بلیله و آمله‌ی مقشر و پوست بیخ بادیان و پوست بیخ کرفس و بیخ سوسن و بیخ اذخر از هر یک ده درم سنگ سنبل و قصب الذیره از هر یک سه درمسنگ شکاع و بادآورد از هر یک پنج درمسنگ همه را اندر دو من و نیم آب بپزند تا به مقدار نیم
ص: 171
من باز آید (ص 329) و به پالایند و ده درم سنگ صبر سوده اندر افکنند و اندر آفتاب نهند شربت از ده درم سنگ تا بیست درم سنگ به اندازه‌ی قوت و آن را که ماده‌ی سودا اندر معده باشد و صداع به مشارکت معده تولد کند علامت وی مزاج سودایی باشد و آروغ ترش و ظاهر شدن علامت‌های مالیخولیا.
علاج
نخست قی باید کرد و آن را که داروی قی قوی‌تر باید بگیرند خربق سپید اندر ترب آزنند و سه روز بنهند پس آن ترب را پاره کنند و خربق از وی دور کنند و او را با شبت و لوبیا سرخ بپزند و بپالایند و با سکنگبین عسلی بیامیزند و بدهند و اگر نمک نفطی یک درم سنگ و تربد زرد یک درم سنگ و خردل نیم درم سنگ بکوبند و به عسل بسرشند و اندر مطبوخ ترب و شبت و لوبیای سرخ حل کنند و بدهند و استفراغ‌ها و تدبیرهای دیگر چنان که در علاج مالیخولیا یاد کرده آمده است می‌کنند.

هفتم از جزو پنجم اندر صداع که از بادهای غلیظ تولد کند

علامت‌های صداع که از بادها و بخارهای غلیظ تولد کند پنج نوع است
یکی درد صعب بی‌گرانی دوم تمددی که در قعر چشم پدید آید سوم خلیدن و گردیدن درد از جایی به جایی چهارم طنین و دوی پنجم آنکه بخارها بسیار باشد رگ‌های سر ضربان کنند و خیال‌ها پیش چشم آید و گاه باشد که دوار و سدر تولد کند.
علاج
تدبیر صواب در این علاج آن است که معده و تن از ماده‌ی فاسد که بادها و بخارها از وی خیزد پاک کنند به حب الایارج و حب القوقایا و نقیع صبر و از پس آن که تن پاک کرده باشند هر بامداد ناشتا در گرمابه رفتن و شونیز و جندبیدستر و مشک و تخم بادیان پیش بینی دود کردن و روغن بادام تلخ در بینی و گوش چکانیدن سود دارد.
صفت سعوطی
بگیرند ایارج فیقرا یک درمسنگ جاوشیر و جندبیدستر افیون از هر یک نیم درمسنگ مشک دانگی شکر چند وزن همه‌ی داروها همه را نرم بسایند و مقدار دانگی در بینی دمند
ص: 172
و اگر در شیر زنان حل کنند و اندر چکانند صواب باشد بادها را بشکند و سده‌ها بگشاید و صداع کهن را سود دارد و از چیزهای بخارانگیز و بادناک پرهیز کنند.
صفت حب الایارج
بگیرند ایارج فیقرا و تربد از هر یک ده درم سنگ هلیله‌ی زرد و هلیله‌ی کابلی از هر یک پنج درم سنگ انیسون و نمک هندی از هر یک دو درم سنگ همه را بکوبند و بسرشند و حب کنند یک خوردن دو درمسنگ و نیم تا سه درم سنگ باشد و اگر در تن ماده‌ی سودایی باشد پنج درمسنگ افیون زیادت کنند و آن را که بادها اندر معده تولد کند و از معده به سر برآید علامت‌ها جز اینکه یاد کرده آمد آن است که صداع تبع ضعف و درد معده باشد و هر وقت که طعامی بادانگیز و بخارناک خورد صداع زیادت گردد چون طعام هضم شود ساکن‌تر شود و درد از میان سر آغاز کند.
علاج نخست معده را به قی پاک فرمایند کردن پس ایارج فیقرا دهند و از پس ایارج فیقرا ماء الاصول دهند با روغن بادام تلخ و اگر حاجت آید نقیع صبر دهند با روغن بیدانجیر.
صفت ماء الاصول
بگیرند پوست بیخ بادیان و پوست بیخ کرفس و بیخ اذخر و انیسون و مصطکی و نانخواه و قردمانا و افتیمون و سلیخه اسطوخدوس و غاریقون و پودنه‌ی کوهی همه را بپزند چنان که رسم است و بپالایند و هر بامداد مقدار سی درم سنگ گرم کنند و هفت درم سنگ گل انگبین در وی بگدازند و بپالایند و چهار درمسنگ روغن بادام تلخ برافکنند و بدهند و اگر ده درم سنگ صبر هم در این ماء الاصول حل کنند و سه روز در آفتاب نهند و از پس سه روز هر بامداد مقدار ده درم سنگ تا پانزده درم سنگ با دو مثقال روغن بیدانجیر بدهند صواب باشد و از معجون سجزینا و دواء المسک حلو و تریاق بزرگ و مطرودیطوس آنچه حاضر باشد هر هفته یک بار بخورد و روغن بیدانجیر در معده مالیدن و هر بامداد در گرمابه رفتن و اندر طعام زیره و نانخواه و دارچینی کردن سود دارد و آب که بخورد بباید پخت و در آب مصطکی درافکنند و گلشکر با مصطکی و زیره سود دارد و هر شب بباید
ص: 173
فرمود تا پای‌ها از بن ران تا به قدم نیک بمالند و اندکی گشنیز خشک و تخم کاکیان و شکر بدادند تا بخورد و بخسبد بدین تدبیرها بخار از جانب سر باز داشته شود. ان شاء الله عز و جل.

هشتم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از خشکی خیزد

علامت‌های صداع خشک چهار است
یکی کم خوابی دوم خشکی بینی و چشم سوم سبکی و بسیار باشد که سر چنان سبک بماند که هر ساعت سر بجنباند از بهر آن که پندارد که حاست‌های او از کار فرو خواهد ایستاد و چنان داند که بدان حرکت حاست‌ها تیزتر می‌شود و آن را که خشکی غالب شود چشم‌ها دور فرو رود.
علاج
در جمله تدبیرهای تَری فزاینده باید فرمود و نگاه کردن تا مزاج میل به سردی دارد یا به گرمی
تدبیر موافق مزاج باید فرمود و جلاب پخته و خایه‌ی مرغ نیم برشت و ماء اللحم و شورباج مرغ فربه و حسوهای چرب باید داد اما مردم محرور را خایه‌ی مرغ نیم برشت و زرده و سپیده به هم باید داد و بر ماء اللحم گلاب و آب سیب و آب کوک و آب کدو بر باید افکند و در شورباها برگ کوک و اندکی گشنیز تَر و اسفاناخ و کدو اندر باید پخت و به روغن مغز کدو و روغن بنفش در بینی و گوش چکانیدن و کف پای و مقعده و ناف بدان چرب کردن و مبرور را بر ماء اللحم شراب کهن و دارچینی و عسل بر باید افکند و از خایه‌ی مرغ زرده‌ی بی‌سپیده باید و روغن بنفش و روغن شبت آمیخته بکار باید داشت و مغز ساق گوساله و پیه‌ی مرغ و مسکه بر سر نهادن و در بینی و گوش نهادن و پالوده به شکر و روغن بادام نیم گرم بر سر نهادن سود دارد ان شاء الله تعالی.

نهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از ضعیفی فم معده خیزد

علامت وی آن است که صداع تبع گرسنگی باشد و اگر طعام از وقت عادت پس‌تر افتد یا بامداد وقت آفتاب برآمدن چیزی نخورد صداع قوی گردد و از هر کاری که نه بر مراد او
ص: 174
باشد زود ضجر و ملول گردد و از هر بوی ناخوش که بدو رسد منش گشتن و صداع خیزد.
علاج
بامداد پست گندم اندر آب انار خوردن و سیب و آبی و انبرود چینی و بحرآبادی سود دارد در جمله اندر بیشتر حال‌ها علاج این صداع همچون علاج صداع صفرایی است که به مشارکت فم معده تولد کند و آن را که با ضعیفی فم معده و حساسی آن مزاج سرد باشد گل انگبین و انیسون و مصطکی و شراب سنبل که در باب ضعف معده یاد کرده آید موافق باشد و باقی علاج او علاج ضعف معده باشد و طبع نرم داشتن به ایاره‌ی فیقرا سود دارد و اگر هر هفته یک بار یک مثقال مصطکی و دو مثقال شکر بکوبند و به شب وقت خواب بخورد معده را و دماغ را پاک کند و طبع نرم کند و فم معده را قوی کند.

دهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از قوت حس دماغ خیزد

علامت وی آن است که از هر آوازی و از هر بویی رنجور شود و آوازها و بوی‌های ضعیف زود اندر یابد و افعال دماغ همه به سلامت باشد و مجرای بینی پاک باشد.
علاج
طعام‌های غلیظ باید چون سر بره و پایچه به گندم و کشک جو پخته و هریسه به گوشت گوساله تا غذای دماغ غلیظ گردد و حس او به اعتدال باز گردد و آن را که حرارت قوی باشد (ص 330)
اندر طعام او تخم کوک و برگ او و ساق خرفه و گشنیز تَر می‌پزند و شراب خشخشاش شرابی موافق است و ماهی تازه طعامی موافق و الله ولی الشفاء.

یازدهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از پس خواب پدید آید

نگاه باید کرد تا اندر تن کدام خلط غالب است تن را از آن خلط غالب پاک باید کرد به داروها که به مزاج او لایق باشد و خاکسر به سرکه تَر کند و بر پیشانی و هر دو صدغ برنهند و خاکستر چوب انجیر سودمند تر باشد و اگر در حال از خواب برخیز و چیزی خورد صداع ساکن شود سود دارد لکن از پاک کردن خلطی فزونی از تن غافل نباید بود.

دوازدهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از پس جماع پدید آید

ص: 175
اسباب این صداع دو نوع است یکی خشکی است که از بسیاری جماع تولد کند دوم آن که اندر تن اخلاطی فاسد باشد و به حرکت جماعی که مرکب است از حرکت‌های بدنی و نفسانی از آن اخلاط بخارها برخیزد و به دماغ برآید.
علاج اما آن را که علامت‌های خشکی ظاهر شود علاج او علاج صداع خشک است و حقنه‌ها که گرده را فربه کند بکار داشتن چنان که در جایگاهش یاد کرده آید و طعام زرده‌ی خایه‌ی مرغ نیم برشت و ماهی تازه و نان خشک بریان کرده اندر تنور و کوفته و در جلاب آغشته و پیه آکند که مغز بادام و مغز پسته و مغز چلغوزه و مغز فندق و مغز حبة الخضراء کوفته اندر وی سرشته با اندکی تخم بادیان و شوربای مرغ فربه و گوزاب بط فربه و گوشت بزغاله و آنچه بدین ماند و آن را که علامت‌های امتلاء ظاهر گردد تن را از اخلاط فزونی پاک باید کرد بفصد اگر فصد لایق باشد یا به اسهال و دماغ را به روغن گل و روغن مورد قوت دادن و بابونه و برگ مورد و برگ گل اندر آب پختن و بر سر او چکانیدن و تا طعام که خورده باشد هضم نشود به جماع مشغول نشاید بود و اگر فصل تابستان باشد و تن پاک کرده باشد و مرد جوان باشد غسل کردن با آب سرد و بینی به روغن گل چرب کردن و به خفتن سود دارد.

سیزدهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از بوی‌ها و بخارها تولد کند که از بیرون به دماغ رسد

آن را که صداغ از بوی‌ها و بخارهای گرم تولد کند چون بوی مشک و زعفران و جندبیدستر و حلتیت و چون بخار معدن گوگرد و زرنیخ و مانند آن
علاج وی به کافور و صندل و گلاب و بنفشه و نیلوفر و آب بید و بوی میوه‌های خنک باید کرد و آن را که با گرمی و خشکی گرده باشد کافور در روغن مغز کدو مالند یا اندر روغن بنفشه و نیلوفر و اندر بینی چکانند و روغن بید را و مزاج دماغ را به اعتدال باز آوردن فضیلت است بر دیگر روغن‌ها و آن را که صداع از بوی چیزهای خنک تولد کند چون بوی کافور و بخار تَری‌های کره کوفتن هم بر این قیاس به مشک و چیزهای گرم علاج کنند و به گرمابه و آب گرم
ص: 176

چهاردهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از بادها تولد کند که از بیرون به مردم رسد

آن را صداع از بادهای سرد تولد کند نگاه کنند تا از راه بینی به دماغ رسیده است یا از راه گوش یا از هر دو مشک با جندبیدستر بگیرند به اندازه‌ی حاجت و به روغن شبت یا روغن خیری و مانند آن حل کنند و نیم گرم کرده به گوش و بینی اندر چکانند و بوی مشک و جندبیدستر و حلتیت و بوی سیر و مانند این سود دارد و ضمادهای گرم تحلیل کننده که در باب‌های گذشته یاد کرده آمده است به سر برمی‌نهند و آن را که صداع از بادهای گرم تولد کند روغن شبت با روغن گل آمیخته اندر بینی و گوش اندر چکانند و نطول‌های معتدل محلل و گرمابه معتدل سود دارد و در هر دو نوع صداع از طعام‌های بادانگیز و بخارناک پرهیز باید کرد و طبع نرم کردن اندر این باب ستوده است.
و الله ولی الشفاء

پانزدهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از زخم و جراحت سر تولد کند

نخست تدبیر آن باید کرد که درد ساکن شود و روغن گل برنهادن درد بنشاند و دماغ را قوت دهد و اگر درد سخت عظیم نباشد اندکی سرکه با وی بیامیزند و اگر درد سخت عظیم باشد سرکه دور دارند از بهر آن که سرکه پوست سر را و عصب‌ها را سست کند و ماده را بدان سبب روی بدان موضع نهد و درد زیادت شود و اگر جراحت رسیده باشد تدبیر رویانیدن جراحت باید کرد و نخست مزاج حوالی جراحت به اعتدال باز باید آوردن تا جراحت زود بروید تا حوالی او زود معتدل نشود جراحت نروید و آن را که از پس زخم و جراحت تب آید و عقل بشورد نشان آن باشد که غشاء دماغ آماس می‌کند اگر فصل سال و مزاج و قوت مساعدت کند در حال رگ قیفال یا اکحل بگشایند و اگر مانعی باشد از گشادن رگ تدبیر حجامت کنند و از پس رگ زدن طبع را به آب میوه‌ها و فلوس خیارشنبر یا به حقنه‌ای نرم بباید گشاد.
صفت حقنه
بگیرند کشک جو و بنفشه‌ی خشک و ختمی اندر خرقه‌ای کتاب کرده از هر یک بیست
ص: 177
درم سنگ همه را اندر یک من و نیم آب بپزند تا یک من برود و نیم من بماند و بپالایند و ده درمسنگ روغن گل و ده درمسنگ روغن بنفشه و دو استار فانید و نیم درم سنگ بوره یا نمک در وی حل کنند و بکار دارند چنین که وزن همه صد درم سنگ باشد تا صد و ده درم سنگ.
صفت حقنه‌ی دیگر
بگیرند برگ چغندر و بپزند و از آب او مقدار هفتاد درم سنگ بستانند و ده درم سنگ آبکامه و ده درمسنگ روغن بنفشه برافکنند و بکار دارند.
صفت حقنه‌ی دیگر قوی‌تر بگیرند بابونج و شبت از هر یکی بیست درم سنگ انجیر سگزی پانزده عدد بنفشه و ختمی از هر یک ده درمسنگ بپزند چنان که رسم است و بپالایند و یک درمسنگ نمک و یک درمسنگ بوره و ده درمسنگ انگبین در وی گدازند و آن را که حقنه ممکن نشود و تب نباشد استفراغ به حب قوقایا کنند و اگر کسی را حرارت قوی باشد چون تب نباشد از حب قوقایا چاره نیست و آن را که تب آید از پس فصد هر بامداد آب کسنی و آب عنب الثعلب دهند با مقدار پنج درمسنگ فلوس خیارشنبر و آن را که تب سخت گرم نباشد آب کاکنج و آب عنب الثعلب از هر یک سی درمسنگ بستانند و پنج درم سنگ فلوس خیارشنبر و دو درم سنگ صبر و دانگی و نیم زعفران در وی حل کنند و دهند.
تدبیر ضماد
آن را که با آماس تب باشد آب عنب الثعلب و صندل سرخ و فوفل و زعفران و گل ارمنی و صبر و سبزی که بر سر آب باشد همه را جمع کنند و بر سر می‌نهند.
صفت ضمادی دیگر
عدس و سماق و گل‌نار و گل سرخ و برگ مورد و نارپوست همه را بپزند و خرقه‌ای بدان تَر می‌کنند و بر سر می‌نهند با روغن گل.
صفت ضمادی دیگر برگ گل و گل‌نار و نارپوست هر سه را در سرکه و آب بپزند و اندکی سک و عود خام و قصب الذیره بکوبند و شراب کهن بر چکانند و با مورد و گل‌نار و
ص: 178
نارپوست که پخته دارند بسرشند و بر سر می‌نهند و آن را که مدت دراز گردد ضمادهای معتدل برنهند چنان که تا (با) قوت قبض قوت تحلیل دارد.
صفت ضمادی معتدل
انار ترش و شیرین بشکافند با پوست و در شراب کهن بپزند و بسایند و ضماد کنند
ضمادی دیگر معتدل برگ مورد تازه و برگ سرو تازه و برگ بید و ختمی و اکلیل الملک بکوبند و آب آن بکشند و اگر بپزند و بفشارند و آب آن بستانند روا باشد و روغن سوسن با این آب و با شراب کهن بیامیزند و جوشی دوسه بدهند و اندکی مر و قصب الذیره و گل ارمنیو شب یمانی کوفته و اندر سره بسته با وی بجوشند و به دست در وی بمالند و بفشارند و خرقه‌ای بدان تَر می‌کنند و بر سر می‌نهند.
صفت ضمادی تحلیل کننده
بگیرند مر یک درمسنگ (ص 331)
کندر یک درمسنگ صبر سه درمسنگ مرداسنگ یک درمسنگ موم پنج درمسنگ روغن گل بیست درمسنگ موم در روغن گل بگدازند و داروها بکوبند و به سرکه تَر کنند و بدین موم روغن بسرشند و بر خرقه‌ی کتان طلی کنند و بر سر نهند و آن را که حاجت به تحلیل بیشتر باشد بدل سرکه شراب کنند و بدل روغن گل روغن سوسن یا روغن یاسمین یا روغن شیرپخت تازه و آن را که با درد سر بی‌خوابی باشد روغن گل و روغن بنفشه بر سر می‌نهند و آن را که درد قوی‌تر باشد روغن گل فزون‌تر از روغن بنفشه کنند و آن را که رنج بی‌خوابی قوی‌تر باشد روغن بنفش فزون‌تر کنند از بهر آن که روغن گل درد نشان‌تر است و روغن بنفش خواب‌آرنده‌تر است و طعام کشکاب و مزوره‌ی کدو به مغز بادام و آن را که صداع بجنبد دو درمسنگ اسطوخدوس بکوبند و با جلاب بدهند و طعام مغز مرغان خانگی و مغز بزغاله و بره‌ی تَر دهند و از پس مغز آب انار ترش و شیرین دهند و آن را که خون بسیار رفته باشد و تب نباشد زرده‌ی خایه‌ی مرغ نیم برشت و گوشت مرغ خانگی دهند و صندل و سیب و آبی و گل سرخ و بنفشه و برگ مورد می‌بویانند با اندکی کافور و آن را که جراحت کوچک باشد برگ مورد خشک کوفته و بیخته و مُر هر دو به هم بیامیزند و بر
ص: 179
جراحت کنند و آن را که جراحت بزرگ باشد لکن به استخوان نرسیده باشد جراحت به روغن گل بمالند و بدوزند و اکسیرین برنهند.
صفت اکسیرین
صبر انزروت کندر از هر یک ده درمسنگ دم‌الاخوین و مر از هر یک پنج درمسنگ همه را بکوبند و به سپیده‌ی خایه‌ی مرغ بسرشند و موی خرگوش بدان تَر کنند و بر جراحت کنند و اگر خشک بر جراحت پراکنند روا باشد و گرداگرد جراحت ضمادها که یادکرده آمد برمی‌نهند و ضمادها و روغن‌ها همه نیم گرم برنهند مگر آن را که عقل شوریده باشد و حرارت سخت قوی باشد و باقی علاج جراحت اندر جایگاه خویش یاد کرده شود ان شاء الله تعالی‌

شانزده از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از تولد کرم خیزد

این نوع صداعی است که هندوان دعوا می‌کنند که زندون کاسه‌ی سر کرم تولد کند و از حرکت ایشان صداع قوی خیزد علامت وی آن است که بیمار پیوسته بوی ناخوش همی‌یابد بی‌آنکه چیزی ناخوش بوی بدو نزدیک باشد و صداع با طنین و دوی باشد و به هر حرکتی که کند صداع قوی‌تر شود علاج نخست تن و دماغ از ماده‌ی بد پاک باید کرد به حب اصطمحیقون و حب قوقایا و ایارج فیقرا و مانند آن و ایارج فیقرا به بینی برکشیدن و حل کرده اندر بینی چکانیدن و آب برگ شفتالو فشارده و آب بیخ درخت توت با صبر خوردن و اندر چکانیدن و عطسه آوردن سود دارد.

هفدهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع خماری‌

نخست قذف باید فرمود به سکنگبین و آب نیم گرم و اگر شبت یا تخم شبت و تخم ترب اندر آب بجوشند و سکنگبین با این آب دهند تا قذف تمام‌تر افتد و معده پاک شود صواب باشد و اگر قذف ممکن نشود یک درم سنگ ایارج فیقرا و نیم دانگ و تا دانگی سقمونیا به هم بسرشند و بدهند تا به قوت سقمونیا استفراغ زودتر افتد و ایارج اندر تن درنگ بسیار نکند تا از وی حرارتی نیفزاید و اگر مانعی باشد که ایارج نتوان داد و استفراغ با آب انار ترش و شیرین باید کرد سقمونیا ترکیب کردن کرده چنان که معلوم است و مطبوخ
ص: 180
هلیله نیز صواب باشد و اگر از استفراغ مانعی باشد بباید خفت یا خویشتن خفته سازند تا شراب که در معده باشد بگوارد و نشان گواریدن وی آن است که بول او از آن حال که هست بگردد و رنگین شود و کف پای به روغن بنفش و نمک مالیدن و پای‌ها در آب گرم نهادن و مالیدن سخت سود دارد خاصه اگر بابونه و بنفشه اندر آب پخته باشند و چون از خواب برخیزد اندر گرمابه رفتن و آب خوش بسیار نیم گرم بر سر ریختن باقی قوت شراب را که در سر باشد تحلیل کند و خواب خوش آرد و چون از گرمابه برآید تا یک ساعت تمام بگذرد طعام بنام (نباید خورد) و آنچه خورد چیزی که گرمی فزاید نشاید خورد ماهی تازه و برگ کوک با اندکی سرکه که سخت ترش نباشد و کسنه و مانند این موافق باشد و آن را که غذا قوی‌تر حاجت آید خایه‌ی مرغ نیم برشت و گوشت دراج و تیهوج و جوزه‌ی مرغ خانگی و گوشت بزغاله و غوره و زرشک و سماق و مانند آن صواب باشد و کرنب و عدس خداوند خمار را موافق باشد و آن را که تشنگی غالب باشد آب سرد خورد مگر کسی که معده‌ی او ضعیف باشد و از مضرت آب سرد بترسد آب انار ترش و آب غوره و شراب غوره و شراب سیب ترش و شراب ریواج و مانند این با آب همی‌آمیزد و می‌خورد و اگر بی‌آب خورد روا باشد و بباید دانست که شرابی که مخمور خورد سرد کرده باید مگر شراب ریواج که خاصیت او آن است که اگر سرد کرده خورند معده را برنجاند و اگر کسی این شربت‌ها نتواند خورد شراب انگوری سپید رقیق مروق ممزوج می‌خورند چنان که یک نیمه‌ی آب باشد و یک نیمه شراب و به شب وقت خواب اندکی گشنیز خشک و شکر بر دهان افکند و روغن گل نیم سرد کرده بر سر می‌نهد اگر بدین تدبیرها صداع زایل نشود از روغن گل به روغن بابونه و روغن سوسن باز آیند و روز دوم طعام و گرمابه و شراب هم بر این ترتیب باشد و چون اندکی گشاده شود ریاضتی آهسته و ارجوجه که به زبان مرو بادپیچ گویند سود دارد و تا دو ساعت نگذرد از پس ریاضت طعام نخورد و تا سه ساعت از پس طعام نگذرد از پس ریاضت طعام نخورد و هیچ حرکت و ریاضت نکند این معنا اندر همه‌ی انواع صداع نگاه باید داشت و از پس طعام پای‌ها از بن ران تابه قدم همی‌باید مالید و در خمار از سرکه و آبکامه‌ی ترش پرهیز باید کرد از بهر آن که هر دو عصب‌ها را زیان دارد.
ص: 181
صفت سفوفی که خمار زایل کند بگیرند تخم کسنی و تخم کرنب و زرشک پاک بکرده و عدس پوست کنده و گل سرخ و طباشیر از هر یک راستاراست همه را بکوبند و ببیزند و مقدار سه درمسنگ به اندکی کافور از دو جو یا یک طسوج تا نیم دانگ به اندازه‌ی و قوت حرارت و گرمی مزاج اندر آب غوره یا اندر آب انار ترش و شیرین بخورند و فقاحی که از آرد جو و سنبل ساخته باشند معده را از باقی شراب بشورد خاصه اگر مقداری نمک درافکنند و گوارنده‌تر باشد و اگر این فقاح به آب غوره سازند خوش‌تر و گوارنده‌تر باشد و بوی صندل سپید و بوی گلاب و کافور و بوی شاهسپرم سرد کرده و سرکه و گلاب بر وی زده سخت سود دارد و اگر بامداد آن روز که شراب خواهد خورد یک شربت شراب افسنتین خورد شراب هضم شود و خمار نیارد و اگر خمار باشد سبک‌تر باشد و در کتب آورده‌اند که هر که بیخ سعد به عدد بکوبد و بخورد آن روز مست نشود و شراب مورد ساده ناشتا بخورد خمار سبک‌تر باشد بادام تلخ نقل کردن خمار باز دارد و شراب بگوارد.
محمد زکریا می‌گوید سخن بسیار خوردن و چیزی خواندن خمار باز دارد و روغن گاو پادزهر شراب است تیزی شراب از معده باز دارد.

هژدهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع ضربانی‌

جالینوس می‌گوید صداع ضربانی را از جمله‌ی آماس‌های دماغ شمرده است از بهر آن که هر کجا که ضربان باشد رگ‌ها ممتلی باشد (ص 332)
و رگ با گوشت مزاحمت کند و تفرق الاتصال که از لوازم امتلاء است تولد کند و درد عصب و ضربان طبع آن باشد.
علاج
نخست نگاه باید کرد تا امتلاء از کدام خلط است اگر خلطی غلیظ و سرد و عسر است علامت‌ها صداع بلغمی و سودایی ظاهر باشد استفراغ به ایارجات بزرگ باید کرد و از پس استفراغ ماء الاصول با روغن بیدانجیر و روغن بادام تلخ دادن و غالیه و مشک و جندبیدستر و مرزنگوش بویانیدن و غذاهای لطیف کننده دادن و از پس آنکه ماده لطیف کرده باشند غرغره به ایارج فیقرا و آنچه بدین ماند فزودن و اگر ماده نرم و لطیف باشد
ص: 182
خوابگاه خانه‌ی خنک خوش هوا باید و آوازها از وی دور و پای در مطبوخ بنفشه و نیلوفر و گل سرخ و شاهسفرم و کشک جو می‌نهند و می‌مالند و بر ساق حجامت کنند و ضمادهای خنک برمی‌نهند.
صفت ضمادها
بگیرند بنفشه و گل سپید و نیلوفر از هر یک دو مثقال بابونه دو مثقال اکلیل الملک یک درم سنگ کشک جو چنده همه‌ی داروها بکوبند و ده استار روغن بنفش و ده استار آب به هم بزنند تا آب بیشتری برود و این داروها در وی افکنند و چندان بر آتش بگذارند که قوام پالوده گیرد و نیم گرم کنند و بر سر نهند و ازاری نرم گِرد سر اندر گردانند و روغن بنفش و روغن نیلوفر اندر پیشانی و صدغ او می‌مالند اگر بدین تدبیرها زایل نشود رگ بینی بزنند شفا یابد.

نوزدهم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع مزمن لازم‌

آنجا که ماده غلیظ و عسر باید نخست موی سر باز کنند و دو مثقال فرفیون و بوره و سذاب دشتی و تخم هزاراسفند از هر یک یک مثقال خردل دو مثقال همه را بکوبند نرم و به آب مرزنگوش بسرشند و بر سر نهند و اگر ترسند که از این ضماد حرارتی فزاید قوت این اخلاط به سپیده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن گل و اندکی سرکه به بشکنند.
صفت ضمادی دیگر
فرفیون ده درم سنگ موم زرد سی درم سنگ روغن زیت صد و بیست درم سنگ موم را در روغن بگدازند و فرفیون را نیک بسایند و در این موم روغن بسرشند و بمالند تا چون مرهم شود و بر سر او نهند و اگر ماده گرم و صفرایی باشد علاج قرانیطس کنند.

بیستم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر صداع که از اعراض تب باشد

صداع که از اعراض تب باشد گاه باشد که در نوبت تب پدید آید و با تب زایل شود و گاه باشد که صعبی صداع بیمار را بیقرار کند و تب بدان سبب تیز تر و گرم‌تر شود و گاه باشد که اگرچه تب زایل شود صداع زایل نشود و لازم گردد.
علامت‌ها (ی) این صداع دو نوع است
ص: 183
یکی آن که با گرمی و تیزی تب بول سپید و رقیق باشد دوم گاه باشد که بول شوریده گردد همچون بول خر لکن گاه باشد که بول شوریده گردد و علامت آن باشد که صداع خواهد بود و گاه باشد که علامت آن باشد که صداع هست و گاه باشد که علامت آن باشد که صداع زایل می‌شود و ماده تحلیل می‌پذیرد.
علاج
آنجا که سبب صداع تیزی خلط و گرمی تب باشد لخلخه‌ی گلاب و سرکه و روغن گل بر سر می‌باید نهاد اگر فصل سال زمستان باشد این لخلخه را نیم گرم کند و اگر تابستان باشد با تب سخت گرم سرد برنهند و پای در مطبوخ بنفشه و نیلوفر و بابونه می‌نهند و می‌مالند و به شربت اسبغول و شکر و گشنیز خشک و بنفشه و گل سرخ سوده با شکر و پست جو و مانند آن بخار از دماغ باز می‌دارند و نطول‌ها که در باب گذشته یاد کرده آمده است بکار داشتن و موی سر ستردن و بابونه و بنفشه و ختمی پختن و ضماد کردن سخت نافع باشد و آنجا که سبب صداع بسیاری خلط بود نخست استفراغ باید کرد پس بدین تدبیرها مشغول شدن.

بیست و یکم از جزو پنجم از گفتار نخستین اندر شقیقه‌

درد نیم سر است بعضی را هر یک چندی به نوبت باز آید و ماده‌ی علت بیشتری در عضله صدغ باشد.
علاج
آن را که علامت‌های غلبه‌ی خون ظاهر باشد رگ پیشانی و رگ بینی گشادن سود دارد و آن را که ماده‌ی صفرا اندر معده باشد نقیع صبر اندر آب کسنی سود دارد و ایارج فیقرا در همه‌ی انواع شقیقه سود دارد و آن را که شقیقه به نوبت باز می‌آید پیش از نوبت استفراغ کردن و ماده علت از تن بیرون کردن به داروها و حب‌ها که در باب‌های گذشته یاد کرده آمده است صواب باشد و همچنین درخور هر ماده‌ای ضمادها و نطول‌ها که یاد کرده آمده است بکار باید داشت و زعفران طلی کردن سود دارد و مداد دبیران سود دارد و آن را که شقیقه دایم باشد و چشم ضعیف می‌شود به زودی سل شریان صدغ باید کرد تا علت
ص: 184
انتشار تولد نکند ان شاء الله تعالی.

گفتار دوم اندر شناختن حال‌ها و بیماری‌های چشم و اسباب و علامات و علاج آن و این گفتار هفت جزو است‌

اشاره


جزو نخستین اندر شناختن مزاج چشم و آنچه اندر انواع علاج آن بکار آید
جزو دوم در شناختن بیماری‌هایی که بر پلک چشم افتد
جزو سوم اندر بیماری‌ها که در گوشه‌ی چشم افتد
جزو چهارم در بیماری‌هایی که در طبقه‌ی ملحتمه افتد
جزو پنجم در بیماری‌هایی که در طبقه‌ی قرنیه افتد
جزو ششم در بیماری‌هایی که در طبقه‌ی عنبیه افتد
جزو هفتم اندر بیماری‌های چشم که آن را به حس ادراک نتوان کرد و نام و علامت و سبب و علاج هر یک و این گفتار جمله هفتاد و هفت باب است‌

جزو نخستین اندر شناختن مزاج چشم آنچه در انواع علاج آن بکار آید بر طریق کلی‌

باب نخستین اندر شناختن مزاج چشم و حال‌ها که بدان تعلق دارد

مزاج خاصّه‌ی چشم گرد و تر است و سبب گرمی آن است که شریان‌ها و رگ‌های بسیار بدو پیوسته است و حرارت بدو می‌رسانند و سبب تَری آن است که مبدأ طبقه‌ها و رطوبت‌های او دماغ است اما نشان گرمی آن است که حرکت او زدوازود باشد و رگ‌های او ظاهر و میل به سرخی دارد و به لمس گرم باشد و نشان تَری آن است که بزرگ باشد و رمس بسیار کند و اشک بسیار آید و نشان سردی آن است که رگ‌های او ظاهر باشد و حرکت او زود و سبک نباشد و به لمس سرد باشد و نشان خشکی آن است که دور فرو رفته باشد و به لمس صلب باشد و اشک نتواند آورد و حرکت‌های او سبک باشد و بباید دانست که گرمی و تَری چشم ازرق کمتر از گرمی و تَری دیگر لون‌ها است و از بهر آن که به سبب سردی هوای شب اندکی تَری یابد به شب بهتر از دیگران بیند و چشم مردمان سقلاب ازرق از بهر آن
ص: 185
است که هوای مسکن ایشان سرد است و مزاج ایشان سرد و چشم پیران هم به سبب سردی و خشکی مزاج پیری ازرق شود و گرمی و تَری چشم سیاه فزون از گرمی و تَری دیگر لون‌ها است و بدین سبب است که وی را علت آب فرود آمدن و علت‌های دیگر که از بسیاری بخار تولد کند بیشتر افتد و چشم شهلا و شعلا معتدل باشد و خوبی شکل چشم نشان قوت و اعتدال باشد و شکل بد نشان ضعف و مزاج نامعتدل باشد چشمی که خط باریک و چیزهای دور و نزدیک همه آسان بیند و از دیدن چیزهای روشن و درفشان بگریزد نشان اعتدال و قوت مزاج باشد و آنچه بر خلاف این بود نشان ضعیفی و نامعتدلی باشد و اندر آن که از دور دشخوار بیند و از نزدیک نیک بیند روح باصره او لطیف و صافی و اندک باشد و سبب آن که از دور دشخوار بیند آن است که روح باصره یعنی شعاع چشم او به حرکت که در آن مسافت افتد پراکنده شود و آن که از نزدیکی دشوار بیند (ص 333)
و از دور نیک بیند روح باصره‌ی او بسیار و تیره باشد لطیف و صافی نباشد و به قوت حرکت که اندر آن مسافت افتد لطیف شود و آنکه از دور و نزدیک دشوار بیند روح باصره او اندک و تیره باشد.

دوم اندر شناختن اصول و علاج بیماری‌های چشم‌

بیماری‌های چشم چهار جنس است
یکی سوء المزاج ساده دوم سوء المزاج با ماده سوم تفرق الاتصال چون جراحت‌ها و ریش‌ها و آماس‌ها چهارم بیماری‌های ترکیبی یعنی آفت‌ها که در ترکیب اجزاء چشم افتد چون احولی و بیرون خواستن چشم و مانند آن و علاج این هم چهار جنس است یکی بگردانیدن مزاج ساده دوم استفراغ ماده سوم علاج تفرق الاتصال چهارم به صلاح آوردن هیئت چشم و زایل کردن آفت که اندر ترکیب اجزاء چشم اوفتد.
اما بگردانیدن مزاج ساده را داروهایی شاید که ضد مزاج غریب باشد اگر مزاج غریب گرم است داروهای او چون آب عنب الثعلب و آب کسنه و آب کوک و گلاب و سپیده‌ی خایه‌ی مرغ و مانند این باشد و اگر تَر است و داروهای او سرمه و توتیا و قلمیا باشد و اگر خشک است داروهای او شیر زنان و مغز بادام سوده و سپیده‌ی خایه‌ی مرغ و لعاب
ص: 186
اسبغول و مانند این باشد و استفراغ ماده از چشم از هفت وجه توان کرد یکی آن که طعام و شراب کمتر و سبک‌تر و ستوده‌تر دهند و از هر چه بدگوار باشد و بخار انگیزد پرهیز کنند دوم آن که اگر تن ممتلی باشد نخست تن را از خلط بد پاک کند سوم آنکه دماغ را به داروهایی که پاک کننده‌ی دماغ است پاک کنند و حجامت کردن و رگ قیفال و رگ‌هایی که اندر سر است گشادن اندر این باب سودمند باشد چنان که به جایگاه خویش یاد کرده آمده است.
چهارم آن که ماده را از راه بینی فرو کشند تا از چشم باز گردد از بهر آن که نزدیک‌ترین راهی این است و صواب‌ترین. لکن تا نخست تن پاک نکنند و تا ماده قرار نگیرد بدین طریق مشغول نشاید بود و طریق فرو کشیدن ماده از راه بینی عطسه آوردن است به داروهایی که اندر علاج لقوه و غیر آن یاد کرده آمده است پنجم رگ گوشه‌ی چشم بگشایند ششم آن که به داروها که اشک آرد ماده را از چشم فرو پالایند هفتم آن که ماده اگر از عضوی به چشم همی‌آید آن عضو را از آن ماده پاک کنند و به تدبیر آن عضو مشغول باشند و علاج تفرق الاتصال به داروهایی کنند که تَری کمتر کند و خشکی صعب نفزاید و سوزاننده نباشد چون سرمه و زعفران و توتیا و اسفیداج و شادنج و عدسی و صبر و مانند آن از بهر آن که هر دارویی که مزاج او به مزاج چشم سخت ماننده است چشم را زیان دارد و هرچه اندکی مخالف اوست و از این نوع است که یاد کرده است سود دارد از بهر آن که مزاج چشم گرم و تَر است بدین سبب اندر بیشتر حال‌ها داروی تَری فزاینده چشم را زیان دارد و هر دارویی که لختی تَری‌ها کمتر کند و سوزاننده نباشد چشم را قوت دهد و هر عضوی که قوت یابد ماده‌ی بیماری را قبول نکند و آنچه بدو برسد از خود دفع کند و بر حال سلامت بماند این اصلی بزرگ است اندر بیشتر علاج‌های چشم بکار باید داشت و تدبیر به صلاح آوردن هیئت چشم و زایل کردن آفت که در ترکیب اجزاء چشم افتد بعضی به فصد و استفراغ باشد و بعضی به انواع حیلت‌ها که در جایگاه خویش یاد کرده آید و بباید دانست که قانون علاج چشم آن است که طبیب پیش از آن که دست به چشم خواهد برد نگاه کند تا با درد چشم هیچ آماسی یا صداعی هست گر نه اگر آماسی بیند نگاه کند تا ماده‌ی آماس کدام
ص: 187
خلط است و علامت‌ها کدام ظاهر تر است و نگاه کند تا ماده اندر همه‌ی تن است یا در سر است اگر در همه‌ی تن یابد نخست به استفراغ‌های دماغی مشغول گردد اگر ماده‌ی رطوبتی غلیظ یا ماده بادناک یابد داروهای مسهل فرماید در خورد ماده پس به حب صبر و حب الیارج و حب قوقایا و مانند آن دماغ را پاک کنند پس باقی را از بالا فرو کشیدن گیرد و چشم را به آب حلبه و شیر تازه می‌شویند و چون ببیند که تن پاک شد و ماده پختن آغازید داروی کشیدن آغاز کند و گرمابه بکار داشتن فرماید و اگر ماده رطوبتی رقیق و با خون یا صفرا آمیخته باشد نخست فصد فرماید پس مسهل دهد پس ماده از سر فرو کشد پس به علاج چشم مشغول گردد و به هیچ وجه پیش از استفراغ دست به چشم نشاید برد و هیچ دارو نشاید کشید خاصّه داروی محلل و آن را که ماده‌ی ریحی باشد گرمابه و چیزهای محلل سود دارد و آن را که ماده‌ی خونی باشد و رگ‌های چشم از خون غلیظ پر باشد و فصد کرده شود و پری رگ‌ها بر حال خویش باشد گرمابه بکار داشتن و از پس گرمابه طعام لطیف و مقداری شراب صرف خوردن و دماغ را گرم کند و سده‌ها بگشاید و خون را لطیف کند و ایارج فیقرا و حب قوقایا دادن سود دارد و شیاف احمر لین کشیدن و ضمادهای محلل نهادن باقی را زایل کند و آن را که آماسی ظاهر نباشد لکن مادت‌ها پیوسته به چشم همی‌آید منفعت علاج ظاهر نشود نگاه باید کرد تا ماده از بیرون قحف دماغ همی‌آید یا از درون قحف اگر از بیرون قحف همی‌آید سرخی چشم و روی و گرمی سر و پیشانی و پری رگ‌ها بر آن گواهی دهند و رگ‌های سر گشادن و سل شریان صدغ کردن و داغ نهادن و ضمادهای قوی کننده بکار داشتن سود دارد و اگر از درون قحف همی‌آید و دغدغه‌ی بینی و عطسه‌ی بسیار و خارش چشم و بینی بر آن گواهی دهد و فصد و اسهال و پاک کردن دماغ و علاج‌های دیگر که در باب علاج سبل یاد کرده آید سود دارد و آن را که همه‌ی علاج‌های صواب کرده شود و رمد بر حال خویش باشد از طریق صواب بر نباید گشت از بهر آن که ممکن باشد که ماده سخت غلیظ عسر باشد و مدتی دراز یابد تا آن ماده‌ی لطیف گردد و تحلیل پذیرد و آن را که با رمد صداعی سخت باشد دست به چشم نشاید برد الا پس از آن که استفراغ‌ها کند و تن و دماغ پاک کند و سل شریان صدغ کند و دماغ را به ضمادهای قوی‌کننده قوت دهد چنان که در علاج بیماری‌های سر یاد کرده آمده است و اگر استفراغ
ص: 188
ناکرده و این شرطها به جای ناآورده و علاج چشم مشغول گردد رنجی عظیم زیادت شود و جنایتی بزرگ کرده باشد و حقنه اندر همه‌ی انواع بیماری‌های سر و چشم با ماده باشد سود دارد.

سوم از جزو نخستین از گفتار دوم اندر شناختن اسباب بیماری‌های چشم که با ماده باشد

اسباب بیماری‌های چشم که با ماده باشد هفت است
یکی آن که مزاج چشم ضعیف باشد و ماده را که از دماغ فرود آید قبول کند و دفع نتواند کند
دوم آن که مزاج دماغ به قیاس با مزاج معده و دیگر احشاء ضعیف باشد و بخارها که از احشاء برآید قبول کند و به قیاس با مزاج چشم قوی‌تر از وی باشد مادت‌ها را دفع می‌کند و به چشم می‌فرستد.
سوم آن که اندر تن اخلاط بد بسیار باشد و به همه‌ی اندام‌ها نصیب تمام می‌رسد.
چهارم آن که قوت غاذیه‌ی چشم ضعیف باشد غذا را که بدو رسد هضم نتواند کرد بدان سبب مادت‌های فزونی در وی گرد آید و سبب بیماری گردد.
پنجم آن که منفذها که اخلاط از آن راه به چشم آید فراخ‌تر باشد و بدان سبب مادت‌ها بدو (ص 334)
بیشتر آید ششم آن که منفذها که فضله از آن راه از چشم بیرون شود تنگ‌تر شود و بدان سبب که اخلاط بدو فرو آید درو می بماند هفتم آن که چشم اندر زیر دماغ است و فضله‌ی ناگواریده از دماغ بدو فرود آید بر طبیب واجب است که این اسباب طلب کند و به منع سبب مشغول گردد. و الله ولی التوفیق‌

چهارم از گفتار نخستین از جزو دوم اندر شناختن داروهای چشم و فعل و قوت هر یک‌

داروهای چشم هفت جنس است یکی داروهایی است که منفذهای گشاده را ببندد و آن را به تازی مسدد گویند و مغری نیز گویند سیم داروهایی است که چشم را بزداید چهارم
ص: 189
داروهای قابض است پنجم داروهای پزاننده است ششم داروهایی [دو] بوساننده است هفتم داروهای خدر کننده است یعنی داروهایی که عضو را بی‌خبر کند تا از درد بی‌آگاه شود.
اما داروها که منفذهای گشاده را ببندد دو نوع است بعضی خشک است و از زمین خیزد و بعضی تَر است و نرم آنچه زمینی است تَری‌های فزونی را کمتر کند و چشم را که اشک گرم همی‌ریزد سود دارد خاصّه اگر اندر چشمی ریشی و بثره‌ای باشد لکن بکار داشتن آن پس از استفراغ باید و پس از آن که مدد مادت‌ها از چشم باز داشته باشند و تن و دماغ پاک کرده از بهر آن که اگر از تن مددی به دو همی‌آید یا اگر اندر طبقه‌های چشم ماده‌ی بسیار باشد ماده را از تحلیل باز دارد و درد فزاید و بیم باشد که طبقه را بسوزد و بخورد و این داروها قلمیا است و اسفیداج و توتیای مغسول و ارزیز سوخته و طین شاموس و نشاسته و آن را که در طبقه‌ی قرنیه قرحه باشد اگر به حکم ضرورت استفراغ ناکرده این داروها بکار دارد روا باشد نوع دوم آنکه نرم و لزج و تَر است بعضی شوینده است و بعضی نرم‌کننده‌تر و بعضی لزج‌تر و بعضی پزاننده‌تر و تحلیل کننده‌تر و حاجت بدین نوع از بهر چهار معنی است یعنی آنکه هیچ یک از این نوع سوزاننده نیست دوم آن که هر گاه که باشد که حاجت افتد بدان که دارو اندر چشم دیر بماند و سیلان نکند داروها لزج چون کتیرا و صمغ و نشاسته با دیگر داروها بیامیزند تا به صحبت آن دارو در چشم دیر بماند و آن منفعت یافته شود سوم آنکه داروهای چشم بعضی سنگ‌ها است و زمینی است و درشت است و چشم عضوی حساس و نرم و نازک است و طاقت ملاقات داروهای زمینی ندارد خاصّه که دردمند باشد از این نوع داروهای نرم با وی بیامیزند تا ملاقات آن چشم را نرنجاند چهارم آن که گاه باشد که به چیزی نرم و لطیف حاجت آید تا درشتی را که از ماده‌ی گرم و تیز تولد کرده باشد زایل کند و چشم را بشوید و تیزی و گزیدگی خلط به دارو باز دارد چون شیر زنان و آنچه لطیف و رقیق است از سپیده‌ی خایه‌ی مرغ شیر شوینده‌تر است. و سپیده‌ی خایه‌ی مرغ تیزی ماده را بازدارنده‌تر و نرم‌کننده‌تر و آب حلبه نیز نرم و شوینده است لکن پزاننده است و میل به گرمی دارد گرم معتدل است و داروهای جنس دوم که منفذهای
ص: 190
بسته بگشاید هم دو نوع است نخستین چون وج و دارچینی و فرفیون و حلتیت و سکبینج آنجا بکار آید که از پس طبقه‌ی قرنیه بثره‌ای یا ماده‌ای غلیظ باشد و قوت داروهای پزاننده و تحلیل‌کننده بدان نمی‌رسد و اثر نمی‌کند از این نوع داروها با داروهای پزاننده و تحلیل کننده بیامیزند تا منفذها بگشایند و قوت دیگر داروها به موضع آفت رساند نوع دوم چون زهره‌ی جانوران است و آب بادیان و غیر آن از داروها که سخت گرم باشد و از وی درشتی تولد نکند این نوع دوم آب را که به چشم فرو آید باز دارد و داروهای جنس سوم دو نوع است یکی آن است که وسخ و اثر قروح را بزداید چون قلمیا و کندر و صبر و مانند آن. نوع دوم داروهایی است که سبل و جرب و ظفره و مانند آن پاک کند چون نوشادر و قلقطار و توبال مس و مس سوخته از بهر آن که این همه سوزاننده است و بباید دانست که از داروهای نوع نخستین قلمیا اندر گرمی و سردی معتدل است و اندر زدودن کمتر از دیگرها است بدین سبب گوشت رویاننده است و داروهای جنس چهارم که معفن است یک نوع است سوزاننده است و درشت است چون زرنیخ و زنگار و ظفره‌ی صلب را و جرب مزمن را و خشکریشه را بردارد. داروهای جنس پنجم قابض است و دو نوع است قوت قبض بعضی معتدل‌تر است و بعضی قوی‌تر آنچه معتدل‌تر است گل سرخ است و عصاره‌ی او و عصاره‌ی لحیة التیس و سنبل و زعفران و مامیثا و ساذج هندی این نوع آنجا بکار آید که از چشم دردمند آب کمتر آید و نوع دوم اقاقیا است و عصاره‌ی غوره و عصاره‌ی سماق و عصاره‌ی مازوی خام و قشار الکندر و مانند آن منفعت این نوع اندر چشم‌های دردمند کمتر از مضرت باشد آنجا بکار آید که خواهند که اجزاء چشم درست و قوی‌تر شود و قوت بصر تیزتر و آب دویدن باز ایستد داروهای جنس ششم پزاننده و تحلیل‌کننده است چون آب حلبه و حضض هندی و بارزد و انزروت و اکلیل الملک و جندبیدستر و کندر و زعفران و مر از همه فزون است و زعفران با قبضی که در وی است پزاننده و نرم‌کننده است و کندر همچنین پزاننده و گرم‌کننده است اندر علاج بثره و قرحه و آماس چشم بکار آید و آنجا که خواهند که رطوبت‌های غلیظ را و ریم را که از پس طبقه‌ی قرنیه باشد تحلیل کند داروهای جنس هفتم خدر کننده است چون لفاح و افیون این جنس را کمتر بکار شاید داشت از بهر آن که قوت بثر را ضعیف کند و باشد که تباه کند و جز به ضرورت صعب و آنجا که دردی
ص: 191
عظیم و حرارتی و سوزشی عظیم باشد و ترس که طبقه‌ها را بخورد بکار نشاید داشت این است اجناس داروها و همه‌ی داروهای چشم در این موضع یاد کرده شود.
حرف الف
انزروت گرم و خشک است تَری‌ها را کمتر کند و ریش‌های چشم را پاک کند و باقی درد چشم زایل کند و گوشت برویاند و رمص را پاک کند و چشمی را که بر هم گیرد سود دارد و در وی قوتی تحلیل کننده است نه بسیار و سوزاننده نیست.
اثمد
سرمه است سرد و خشک است و قابض حراجت‌ها و ریش‌های چشم را برویاند و مژه‌ی چشم را و همه‌ی اجزای او را قوت دهد و درستی چشم را نگاه دارد و مورسج را سود دارد.
اسفیداج
سرد و خشک است و مغرّی است
افیون
سرد و خشک است به درجه‌ی چهارم و مخدر است از درد بی‌آگاه کند و مادت‌ها را که به چشم همی‌آید باز دارد. اقاقیا سرد است به درجه دوم و خشک است به درجه چهارم و آنچه مغسول نباشد سرد است اول همه اجزاء چشم را قوت دهد و مادت‌ها را از چشم باز دارد. اشق گرم است به درجه‌ی دوم جرب چشم را و غلیظی برگ (پلک) چشم را و تأکل را سود دارد و تحلیل کند.
اشنه
معتدل است اندر گرمی و تَری رطوبت‌ها را بپزد و اجزاء چشم را قوت دهد و اندک مایه قابض است.
آبنوس
گرم است و لطیف کننده و زداینده‌ی ریش‌های کهن را و تاریکی چشم را و غشاء رقیق را
ص: 192
که بر حدقه پدید آید بزداید.
آس
مورد است تری‌ها را کمتر کند و چشم را قوت دهد و آب دویدن از چشم باز دارد و مادت‌ها که به چشم فرود آید باز دارد آب او بر پیشانی طلی کنند و او را بکوبند. (ص 335)
و ضماد کنند
آباد
اسرب است وی را بسوزند و بشویند و در داروهای چشم بکار دارند سرد است و خشک جراحت و ریش طبقه‌ی قرنیه را درست کند و اثر جراحت را که بر طبقه‌ی قرنیه افتد هموار کند و مورسرج را سود دارد
اکلیل الملک
مرکب است از جوهری سرد و قابض معتدل اندر قبض و جوهری گرم و پزاننده و تحلیل‌کننده به قوت نخستین چشم را قوت دهد و فوضول از وی دفع کند و به قوت دوم آماس‌ها را نرم کند و خلط غلیظ را بگدازد و بپزاند و تحلیل کند.
اسارون
گرم است به درجه‌ی سوم و خشک است به درجه‌ی دوم خلط غلیظ و ریم را که در طبقه‌ی قرنیه باشد لطیف کند و بزداید
حرف الباء
بسد
مرجان است سرد و خشک است چشم را قوت دهد و اشک باز دارد
بعر الضب
سرگین سوسمار است سپیده‌ی چشم را ببرد
بارزد
ص: 193
گرم است به درجه‌ی دوم و خشک به درجه‌ی سوم علت غرب را ببرد و جرب را سود دارد و اخلاط لزج را نرم کند و بپزاند
بلسان
روغن او تاریکی چشم را بزداید
بصل
پیاز است عصاره‌ی او در (چشم) کشد تاریکی چشم را بزداید که از خلط غلیظ تولد کرده باشد و روشن کند و در ابتدای آب فرو آمدن سود دارد لکن در وی مضرتی است که سر رگ‌های چشم را بزداید و آن را که موی برخواهد آمدن زودتر برآرد.
بورق
گرم و خشک است به درجه‌ی دوم اخلاط غلیظ را لطیف کند و بگسلد و سپیدی کهن را ببرد
الباقلا
باقلی سرد و خشک است به درجه‌ی اول. اگر بجوشند سرد و تَر باشد به درجه‌ی دوم و در وی قوتی است تحلیل کننده و خشک کننده بکوبند و ضماد کنند فراخ گشتن ثقبه‌ی نور را که از زخمی تولد کند سود دارد.
البیض
خایه‌ی مرغ سپیدی او در سردی و گرمی معتدل است و مغری است تیزی خلط گرم از چشم باز دارد و زردی او بر چشم نهند مادت‌ها را از چشم باز دارد
بذرالخس
مخدر است و سرد و خشک است ضماد کنند مادت‌ها را از چشم باز دارد
بنج
سرد و خشک است به درجه‌ی سوم و مخدر است ضماد او حس ضربان آماس‌ها باطل کند
ص: 194
بادروج
گرم و خشک است به درجه‌ی دوم عصاره‌ی او اندر کشند بینای چشم را تیز کند و خوردن او چشم را زیان دارد و تاریک کند
حرف التاء
توتیا
سرد و خشک است به درجه‌ی سوم اشک باز دارد و و ریش‌های چشم را سود دارد
توبال آهن
قابض است و تری‌ها را کم کند و ریش بد را سود دارد
توبال مس
گوشت فزونی بخرود و در همه توبال‌ها قوتی سوزاننده و لطیف کننده است و توبال شابور قان اندر کم کردن و گداختن گوشت فزونی قوی‌تر از توبال مس است
حرف الجیم
جوزبوا
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم اندر سرمه‌ی سبل بکار آید
جلنا
سرد و خشک است به درجه‌ی دوم و قابض استبر پیشانی طلی کنند مادت‌ها را که از سر فرو آید باز دارد
جعده
گرمست به درجه‌ی دوم خشک است به درجه‌ی سوم عصاره‌ی او با عسل اندر کشند تاریکی چشم را بزداید و فراسیون بفعل و مزاج بدو نزدیک است
جندبیدستر
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم پزاننده است عصب‌ها را گرم کند و ریم را که از پس طبقه‌ی قرنیه باشد تحلیل کند.
ص: 195
جاوشیر
گرم است به درجه‌ی سوم و تَر است به درجه‌ی دوم نرم کننده است و محلل اندر ابتدای آب فرود آمدن سود دارد
حرف الحاء
حضض
هندی بهتر است اندر وی قوّتی است گرم و معتدل و قوتی سرد و خشک به درجه‌ی دوم به قوت گرمی ظاهر حدقه را بزداید و به قوتی سردی و خشکی چشم را قوت دهد
حرف
تخم سپبندانست وی را بسوزند گرم و خشک است به درجه‌ی سوم سر رگ‌ها بگشاید و خلط غلیظ را تحلیل کند و سبل را سود دارد.
حلتیت
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم لطیف کننده است و محلل اندر ابتدای آب فرود آمدن سود دارد
حلبه
گرم است به درجه‌ی دوم و خشک به درجه‌ی اول آماس‌ها را تحلیل کند.
حنظل
گرم است به درجه‌ی سوم و خشک است به درجه‌ی دوم اندر ابتدای آب فرو آمدن سود دارد
حرف الخاء
خربق سپید گرم و خشک است به درجه‌ی دوم زداینده است ماده‌ی آب را از چشم باز دارد
خطاطیف
وی را بسوزند و با انگبین [اندر چشم] اندر کشند چشم را روشن کند و در ابتدای فرود
ص: 196
آمدن آب سود دارد
خُرء الفأر
سرگین موش است گرم است رطوبت غریب را از چشم باز دارد و مژه برویاند
خذف
سفال است و سفال رنگین بکار آید خشک است و زداینده چشم را قوت دهد
خلاف
بید است وقت شکوفه‌ی پوست از شاخه‌های او باز کنند و شیر او بگیرند و به چشم اندر کنند تاریکی چشم را بزداید سرد و تَر است به درجه‌ی دوم و الله اعلم
دارچینی
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم لطیف کننده است تاریکی چشم را که از رطوبت باشد زایل کند و بصر را تیز کند و رطوبت از دماغ فرود آرد
دارپلپل
گرم و خشک است به آخر درجه‌ی دوم اندر وی رطوبتی اندک است شبکوری را سود دارد
دبق
گرم و تَر است رطوبت‌های غلیظ را از قعر چشم برکشد و ناصور که در گوشه‌ی چشم افتد سود دارد
دخان القوادر
دود آبگینه گران گرم است و تیز اشک فرود آرد و تحلیل کند و سبل را بپوشاند و ببرد و بثر را تیز کند دخان کندر چشم را نیکو کند و ریزیدن مژه را و سلاق و دمعه و خارش را سود دارد
دم‌الاخوین
سرد است و قابض جراحت را درست کند و برویاند و چشم را قوت دهد
ص: 197
دم الحمام
گرم است و محلل طرفه را سود دارد
دم الخفاش
با عسل اندر کشند اندر ابتدای آب سود دارد
حرف الذال
ذرق الخطاطیف
زداینده است و پاک کننده و سپیده را ببرد
حرف الراء
رازیانج
گرم است به درجه‌ی سوم و خشک است به درجه‌ی اوّل اندر به چشم اندر کشند اندر ابتدای آب فرود آمدن سود دارد
رماد القصب
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم
حرف الزای
زنجبیل
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم لطیف و تحلیل کننده است بصر را تیز کند و جرب را سود دارد
زعفران
گرم است به درجه‌ی دوم و خشک است به درجه‌ی اول در وی قبضی است و پزاننده است و چشم را قوت دهد و بزداید
زنجفر
اندر وی تیزی است معتدل و تحلیل‌کننده است و از قوتی قابض خالی نیست
زرنیخ
ص: 198
گرم است به درجه‌ی چهارم سوزاننده است طرفه را سود دارد و تحلیل کند
زنجار
گرم و خشک است به درجه‌ی چهارم
گوشت فزونی ببرد و جرب و سپیدی را زایل کند
زاج سوخته گرم و خشک است به درجه چهارم قابض است و سوزاننده و کم از قلقطار سوزاند
زبد البحر
تیز است و گرم و خشک به درجه‌ی دوم زداینده است و تحلیل کننده سپیدی را بردارد
حرف السین
سلیخه گرم و خشک است به درجه‌ی سوم لطیف کننده و تیز و از قوت قبض خالی نیست اجزای چشم را قوت دهد و رطوبت غلیظ را بزداید و بصر را قوی گرداند
سنبل گرم است به درجه‌ی اول و خشک است به درجه دوم لطیف است و از قبض و تیزی خالی نیست
مادت‌ها را از چشم باز دارد
ساذج هندی
همچون سنبل است
سذاب
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم تحلیل کننده است اخلاط را بپزد و بزداید آب او با عسل اندر کشند بصر را تیز کند و اندر ابتدای آب فرود آمدن سود دارد
سکبینج (ص 336)
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم لطیف است و محلل و زداینده‌ی سپیدی را بردارد و تاریکی را که از رطوبت غلیظ تولد کند زایل گرداند و اندر ابتدای آب سود دارد و علت شعیره و برد را تحلیل کند
ص: 199
سلخ الفعی
سرگین افعی است با عسل بسایند و اندر کشند قوت بصر را قوی کند
سرطان بحری
خشک و زداینده جرب و ظفره را بردارد و ریش‌ها را خشک کند و پاک گرداند
سوار النبد
سرد و خشک است منفعت او همچون منفعت توتیا است تَری چشم را کمتر کند
سعد
اندر سعوطها بکار آید و بصر را قوی کند
سکنگسبویه
گرم و خشک است و محلل شبکوری را سود دارد
سعر العشر
از سکنگسبویه قوی‌تر است و سپیدی بردارد
حرف الشین
شحم الافعی
آب او موی برآمدن باز دارد
شقایق النعمان
گرم است به درجه‌ی اول در وی قوتی است زداینده و تحلیل کننده ریش‌ها را پاک کند و برگ او ضماد کنند آماس را بنشاند و خیرگی چشم و سپیدی بزداید
شب یمانی
گرم و خشک است به اول درجه‌ی چهارم و قابض است
شادِنَج
سرد و خشک است و قابض برآمدن گوشت فزونی باز دارد و همه‌ی اجزای چشم را قوت دهد و خون آمدن از چشم باز دارد و درشتی پلک چشم را قوت دهد و خون آمدن از
ص: 200
چشم باز دارد و درشتی پلک چشم را که از آماس تولد کند سود دارد.
شراب انگوری کهن
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم چشم را قوت کند و خلط غلیظ را تحلیل کند
شمع
معتدل است و پزاننده و در وی تیزی است علت شعیره را تحلیل کند
حرف الصاد
صبر گرم است به درجه‌ی دوم و خشک است به درجه‌ی سوم محلل و زداینده جراحت و ریش را پاک کند و برویاند
صمغ عرابی
سرد و خشک است و مغری
صمغ البطم
گرم است به درجه‌ی دوم لطیف است و محلل و زداینده
صدف
تَری را بچیند و چشم را قوت کند او را سوخته بکار دارند موی فزونی را باز دارد
حرف الطاء
طین رومی
خشک کننده و قابض است به آب کسنی طلی کنند آماس گرم را بنشاند و خون باز دارد
طین ارمنی
خشک و تَر و قابض‌تر از رومی است
حرف العین
عفص
سرد است به درجه‌ی دوم و خشک است به درجه‌ی سوم سوخته خشک‌تر باشد مادت‌ها را از چشم باز دارد
ص: 201
عکر الزیت
گرم و خشک است آب را تحلیل کند
عسل
گرم و خشک است به درجه‌ی دوم زداینده است
عاقرقرحا
لطیف و سوزاننده و تیز است قوت او به عضله‌های زندرونین رسد استرخاء چشم را سود دارد
عدس
آماس‌های گرم را سود دارد خاصّه درد چشم را که طبیبان وردینج گویند
عقیق
سوخته سرد و خشک است چشم را قوت کند
عروق
زردچوبه است گرم است به درجه‌ی سوم و خشک به درجه‌ی اول دماغ را قوت دهد
حرف الغین
غبار الرحی
به پیشانی طلی کنند مادت‌ها را از چشم باز دارد
حرف الفاء
فرفیون
لطیف و سوزاننده است آب را ببرد
فلفل اسود[5]

ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج‌2 ؛ ص201
م و خشک است به درجه‌ی سوم تاریکی چشم را ببرد و رطوبت را تحلیل کند و دمعه را باز دارد
فوفل
ص: 202
سرد و خشک است استرخای چشم را سود دارد
فلفل ابیض
گرم و خشک است به درجه‌ی دوم آلت‌های چشم را قوت دهد
حرف القاف
قشر البیض
چشم را قوت دهد و تَری‌ها بچیند و دمعه باز دارد او را مکلس کنند سپیده بردارد
قرنفل
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم بصر را تیز کند و آلت‌های بصر را قوت دهد و ماده‌ی غلیظ را تحلیل کند
قلمیا
خشک است و قابض و زداینده و در گرمی و سردی معتدل است او را بسوزند و بشویند ریش‌های چشم را برویاند و جراحت را هموار کند
قرن محرق
سرد و خشک است و زداینده و مقرّی
قانصه الحباری
گرم و خشک است محلل و زداینده اثرها بصره‌ها که بر طبقه‌ی قرنیه پدید آید بردارد
قشر الرمان الحامض
پوست انار ترش
سرد و خشک است و پوست انار شیرین سرد و تَر است و از قبض خالی نیست آماس‌ها را فرو نشاند خاصّه وردینج را
قلقطار
قوی‌تر از زاج است
قلقند
ص: 203
سخت قابض است و در وی حرارتی است تَری‌های چشم را بچیند
قلقدیس
گرم و لطیف‌کننده و قابض و سوزاننده او را بسوزند لطیف‌تر شود و کمتر سوزاند
حرف الکاف
کندر گرم است به درجه‌ی دوم و خشک است به درجه‌ی اول مادت‌های ریش‌ها را تحلیل کند و بزداید و اثرهای ریش‌ها را هموار کند و گوشت برویاند و از قبضی خالی نیست.
کمون
بصر را تیز کند و اشک فرود آرد او را بکوبند و صمغ بر جایگاه موی فزونی که در چشم برآید طلی کنند موی را باز دارد.
کتیرا
مغری است و حرارت چشم را تسکین دهد
کافور تیزی خون را و حرارت را تسکین دهد
حرف اللام
لفاح سرد است به درجه‌ی سوم و تَر است به درجه‌ی دوم پوست او میل به خشکی دارد خواب آرد و از درد بی‌آگاه کند
لبن
بهترین شیرها شیر زنان است و از آن گذشته شیر خر سرد است و زداینده است دردها بنشاند
لؤلؤ
سرد و خشک است به درجه‌ی سوم حدقه را بزداید و بصر را تیز کند و سپیده را و اثرها که بر طبقه‌ی قرنیه افتد رقیق گرداند
لاژورد
ص: 204
زداینده است و در وی قبضی اندک است مژه برآرد و چشم را نیکو کند
لادن
نرم است و پزاننده و رطوبت‌ها را تحلیل کند
لبلج
سرد است و به درجه‌ی اول در وی قضی است و قوی کننده است آماس نرم را تحلیل کند و با همه اسباب بد باز کوشد و مضرت‌ها باز دارد
حرف المیم
مامیران
سرد و خشک است به درجه‌ی سوم پاک کننده است و زداینده و قوت بصر را زیادت کند و سپیده را و اثرها را که بر طبقه‌ی قرنیه پدید آید ببرد.
مارقشیشا
قوت تندرستی چشم را نگاه دارد و در وی قوتی تحلیل کننده است اندک مایه بدین قوت آماس را و طرفه را تحلیل کند سنگ آسیا همین قوت دارد.
ملح
گرم است به اول درجه‌ی دوم خشک است به آخر درجه‌ی سوم لطیف کننده است و زداینده و در وی قبضی است و خشک کننده است.
مسن
سنگی است که کاردها بر وی تیز کنند زداینده است و سپیده را بردارد
مشک گرم است به درجه‌ی سوم و خشک است به درجه‌ی دوم عصب‌ها را قوت دهد و قوت داروها به اندرون طبقه‌ها رساند.
مرزنگوش
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم لطیف است و محلل بادها را بشکند
مامیثا
ص: 205
سرد و خشک است به درجه‌ی دوم قابض است چشم را قوت دهد و آماس‌ها را سود دارد خاصّه وردینج را.
مر
گرم و خشک است به درجه دوم اثرها را بزداید و طبقه قرنیه را لطیف کند.
میویزج
گرم و خشک است به درجه سوم و تیز است و زداینده قُمّل را که اندر مژه چشم افتد بکشد.
مراره
گرم و خشک است و لطیف کننده بصر را تیز کند و آب را ببرد و باز دارد.
حرف النون
نانخواه
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم و لطیف کننده است آب او اندر چکانند خون فسرده را تحلیل کند.
نشاستج
سرد و خشک است و مغری
نحاس سوخته
قابض است مغسول او ریش‌ها و ناخن‌ها و گوشت فزونی را سود دارد (ص 337)
نوشادر
لطیف‌تر از نمک است سپیده را بردارد
نطرون
قوت او کمتر از قوت پوره است خلط غلیظ لزج را لطیف کند و سپیده را بردارد و خشک کننده است.
حرف الهاء
ص: 206
هندبا
در وی قبضی است و سرد است بر آماس چشم ضماد کنند سود دارد
هلیلج
هلیله‌ی زرد قوت دهد و هلیله‌ی سیاه قوت دهد و دمعه را باز دارد و قوت بلیله همچون قوت هلیله است.
حرف الواو
وج
گرم و خشک است به درجه‌ی سوم لطیف کننده است عصاره‌ی او طبقه‌ی قرنیه را لطیف کند.
ورد
مادت‌ها را از چشم باز دارد و علت وردینج را سود دارد
ودع
وی را سوخته بکار دارند درستی چشم را سود دارد و سپیده را بردارد و الله اعلم و الله احکم‌

پنجم از جزو نخستین از گفتار دوم در شناختن که داروهای چشم چگونه مدبر باید کرد و چگونه باید ساخت‌

بباید دانست که اصل اندر شناختن و ترکیب کردن داروهای چشم آن است که نخست داروها را مدبر کنند پس ترکیب کنند و تدبیر هر نوعی از داروها دیگر است و تدبیر هر نوعی از داروها دیگر است اما تدبیر بعضی سنگ‌ها چون شادنه‌ی عدسی و توتیا و مارقشیشا و سنگ سرمه آن است که آب سرد کنند و آب سرد چنان باشد که داروها را بکوبند نرم بسایند چنان که توانند و این کوفته را اندر آب کنند و بشورانند به آهستگی اندک اندک اندر غضاره‌ی پاکیزه رنگین می‌گردانند و دیگر باره آب زیادت می‌کنند و می‌شورانند و آنچه بر سر می‌آید و با آب می‌رود به آهستگی اندر غضاره‌ی دوم می‌گردانند تا هرچه
ص: 207
نرم‌تر و لطیف‌تر و سوده‌تر است با آب برود و در غضاره‌ی دوم حاصل شود این غضاره‌ی دوم را بنهند تا دارو از آب جدا شود و بنشیند به آهستگی آن آب از سر دارو بریزند. و دارو به آفتاب نهند تا خشک شود. سر او پوشیده دارند تا غبار در وی نشود و آنچه درست و تمام ناسوده باشد در غضاره‌ی نخستین بماند آن را دیگر باره بکوبند و بسایند و هم بر این گونه بشویند تا جمله‌ی دارو نرم و سوده شود چنان که هیچ درشتی نماند و این داروی آب سوده کرده و شسته را دیگر باره از جهت احتیاط همچون بار نخستین اندر آب کنند و به دست بمالند و بشویند و به سر آب فراز گیرند و بنشانند و آب از وی جدا کنند و خشک کنند تا آنچه درشت باشد به تمامی از وی جدا شود این شستن را به تازی تصویل گویند و تدبیر بعضی سنگ‌های دیگر چون قلمیا و زاجات که نخست آن را بسوزند پس تصویل کنند و سوختن آن را انواع آن است که او را بشکنند و اندر کوزه‌ی نو کنند یا در خمره‌ای کنند و به گل حکمت درگیرند و به تنور درنهند یا به دود خانه‌ی آبگینه گران و یک شب بگذارند و دیگر روز بیرون کنند و بکوبند و بسایند نرم و تصویل کنند چنان که یاد کرده آمده و صدف و حلزون را و آنچه بدین ماند هم چنین بسوزند پس تصویل کنند و توفال میش را و مس سوخته همچنان ناکوفته بچند آب بشویند پس بکوبند و بسایند و تصویل کنند. و اسفیداج چند کرت تصویل کنند تا نرمی و درشتی از وی بشود و سنبل را نخست به ناخن پیرا ببرند پس در هاون بکوبند چنان که به قوت کوفتن سوخته نشود و به حریر فرو گذارند تا چون غبار فرود آید و اشنه را به دست بمالند نیک تا پوست‌های سیاه از وی جدا شود و سپید گردد پس آب برچکانند و بکوبند چون مرهم شود و به هوا خشک کنند و از غبار و آفتاب نگاه دارند پس دیگر باره به خشکی بکوبند و به حریر فرو گذارند تا چون غبار فرود آید این را به تازی مُهیّا گویند و زنجار را تصویل کند و اندکی از وی با بسیار اسفیداج ترکیب کنند و بعضی صمغ‌ها چون اشق و سکبینج بشکنند و به آب اندر فرغار کنند تا آغشته شود پس به هاون دربمالند تا حل شود و کتیرا و صمغ عربی را همچنین نخست فرغار کنند و حل کنند پس به خرقه‌ای بپالایند و داروها بدان بسرشند و آنچه در شیاف ابیض خواهند کرد از صمغ عرابی و کتیرا اولی‌تر آن است آن را بکوبند نرم و ببیزند نرم و سپیده‌ی خایه‌ی مرغ برچکانند و حل کنند و داروها بدان بسرشند از بهر آن که اندر این شیاف صمغ و کتیرا
ص: 208
بیشتر بکار آید و در شیاف‌های دیگر از بهر سرشتن و از بهر قوام باید اگر کمتر باشد شاید و افیون را بکسند پاره‌های کوچک و بر تخته‌ی مس کنند و بر آتش نرم یا بر خاکستر گرم نهند تا تخته‌ی گرم شود و بردارند و نگذارد که افیون بسوزد تا فعل و قوت او باطل نشود پس او را در آب فرغار کنند تا حل شود و داروها بدان بسرشند و بباید دانست که اصل در ترکیب داروهای چشم آن است که بدانی که مقصود از هر دارویی چیست و منفعت او اندر آن باب چند است آنچه بکار آمده‌تر و با منفعت‌تر باشد بیشتر کنی و آنچه از بهر صلاح اوست یا از بهر قوام او کمتر کنی و همچنین نگاه باید کرد تا این دارو که اندر این مقصود بکار آید کیفیت او به چه اندازه است اگر کیفیتی قوی و تیز دارد چون زنگار و زرنیخ مقدار او به اندازه‌ی مصلحت کنی و آنچه از بهر صلاح او باید چون اسفیداج بیشتر کنی تا تیزی و مضرت او شکسته شود و اگر کیفیت او بدان تیزی نیست و منفعت او بزرگ است چون توتیای هندی و مانند آن مقدار او بیشتر کنی و قوت او به چیزی دیگر ضعیف نکنی چنان که قوت او به اسفیداج شکستن و داروهای نرم که قوت او تیز نباشد چون اسفیداج و مقدار آن بیشتر کنی و صمغ و کتیرا که منفعت او سخت بسیار نیست مقدار آن کمتر کنی و سکبینج و حلتیت اندر شیاف مرارات مقداری تمام باید کرد از بهر آن که غرض از شیاف مرارت تحلیل آب است و فعل این هر دو اندر تحلیل آب قوی است و آب غوره و آب بادیان و هلیله و آب سماق و آب مرزنگوش و آب باران از بهر آن است تا قوت دارو زیادت کند پس اولی‌تر آن است که داروها را چند کرت بدان تَر می‌کنند و خشک می‌کنند و باز می‌سایند و تَر می‌کنند و باز می‌سایند و تَر می‌کنند تا قوت آن اندر دارو پدید آید و مقصود از مشک آن است که مشک قوت داروها به قعر چشم و زندرون طبقات رساند مقدار او به اندازه‌ی معتدل باید کرد و افیون از بهر نگاه داشتن قوت دارو است مقدار او نیز به اندازه‌ی معتدل باید کرد و داروهای تازه و پاکیزه و بی‌غش باید کرد و هر یک جدا باید کوفت و بدان وزن که در نسخه باشد باید کوفته و بیخته بکار باید برد و بباید دانست که اگر کسی همه‌ی دارو که اندر شیافی یا اندر زروری بکار آید به یک باره اندر هاون کند و بکوبد خطا کرده است از بهر آن که بعضی داروها است که به یک باره تمام کوفته نشود و از وی نخاله‌ای بماند و بعضی تمام زود کوفته شود و چون یکی زود کوفته شود طبیب استقصا می‌کند
ص: 209
تا دیگری کوفته شود لطافت این کوفته شده است بِگَرد نشود (در هوا پراکنده نشود) و باقی او سوخته گردد و کمترش مضرتی آن باشد که اوزان هر یک از آن اندازه که در نسخت است بگردد و چون داروها (ص 338)
به رسم و به شرط کوفته شود همه را به یک باره اندر هاون باید کرد و به آهستگی بسودن تا هموار آمیخته گردد و آن را که شیاف خواهد بود آب برمی‌باید چکانیدن و همی‌کوفتن تا هموار سرشته شود پس شیاف کردن و در سایه خشک کردن و از گرد و از آفتاب نگاه داشتن از بهر آن که آفتاب لطافت دارو بستاند و ساختن شیاف را فصل ربیع موافق و ذرور را آخر فصل ربیع از بهر آن که اندر آخر فصل ربیع هوا گرم‌تر باشد و داروها زودتر خشک شود و کوفتن و پختن آسان‌تر باشد و نرم‌تر و سوده‌تر آید و اگر دارویی است که به آب غوره و آب بادیان و مانند آن همی‌باید پرورد هم اندر آخر فصل ربیع بهتر آید.

ششم از جزو نخستین از گفتار دوم اندر آن که چشم بیمار چگونه باید گشاد و دارو چگونه باید کشید

اما اندر گشادن چشم هر چه آهسته‌تر بود و چشم راست به دست راست باید گشاد به انگشت مسبحه و ابهام و میل به دست چپ گرفتن و سر میل بر گوشه‌ی چشم که از سوی بینی است نهادن تا به دیگر گوشه و میل را به انگشت وسطی و ابهام به تافتن تا اندر چشم بگردد و دارو هموار به چشم رسد و چشم از حرکت میل خسته نشود و چشم چپ را به دست چپ باید گشاد به انگشت خنصر و ابهام و میل به دست راست از گوشه‌ی چشم باید تا به دیگر گوشه‌ی چشم نهادن و به تافتن و چون میل از چشم بردارند به یک باره انگشت از پلک چشم برنشاید داشت که به زودی فراز هم شود لکن به آهستگی برباید داشت تا پلک چشم به آهستگی به جای باز آید و میل سخت باریک نباید خاصّه سر میل که دارو بدو بردارند لختی برتر و با مایه‌تر باید تا دارو بیشتر بردارد و آن را که طبیب خواهد که پلک چشم او باز گرداند مژه‌ی او به ابهام و سبابه بباید گرفت و به آهستگی لختی برکشیدن و کفچه‌ی میل بر پشت چشم نهادن و فرو بردن تا چشم به رفق باز گردد و چون فارق شود به یک باره دست از چشم بر نباید داشت لکن به رفق بر باید داشت تا به رفق به جای باز آید و چشمی که سخت با درد باشد میل بدو نشاید رسانید لکن داروی سوده حل
ص: 210
کرده اندر چکانند یا میل ربوده باید داشت تا قوت و گرانی میل به چشم نرسد و آن را که داروی تیز اندر کشد میل‌ها زودازود از پس یکدیگر نشاید کشید و تا چشم از میل نخستین آسوده نشود و سوزش دارو ساکن نگردد میل دوم نشاید کشید و آن را که رمد با ضربان و درد صعب باشد در چشم او جز داروی نرم نشاید کشید و بیماری‌های کهن و مزمن را که دردی سخت نباشد چون جرب و سبل و ظفره و مانند این جز به داروهای تیز علاج نتوان کرد و آن را که سپیدی یا اثری دیگر بر خواهند داشت موضع اثرها را به دارویی بباید رَنْدیدن و خاریدن چنان که به حوالی آن هیچ رنج نرسد.

هفتم از نخستین از گفتار دوم اندر تدبیر نگاه داشتن چشم تا درست باشد و دردمند نشود

تدبیر نگاه داشتن چشم تا دردمند نشود آن است که چشم را از دود و از گرد و از باد و از هوای گرم و سرد که از اعتدال دور باشد نگاه دارند و از گریستن بسیار و نگریدن در چیزهای روشن و درفشان و نقشه‌های حُرّد و خواندن خطهای باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت و از مستلقی خفتن یعنی به پشت باز خفتن و از مستی بسیار و از طعام و شراب غلیظ و بدگوار و از هر چه بخار به دماغ برآرد و از چیزهای تیز چون گندنا و سیر و پیاز و مانند آن پرهیز کنند و طبع نرم داشتن سود دارد و خشک شدن طبع زیان دارد و گرمابه‌ی بسیارو رگ زدن و حجامت کردن بسیار و خفتن بسیارو بی‌خوابی بسیار و چشم بر چیزی داشتن چنان که نظر از وی برندارد و چشم بر هم نزنند سخت زیان دارد و نمک بسیار خوردن و بر امتلاء خفتن و به شب طعام خوردن و جماع بسیار کردن و شراب تیره‌ی غلیظ و هر چه فم معده (را) برنجاند چشم را و تیزی بصر را سخت زیان دارد و بادروج و شبت و زیتون رسیده زیان دارد و در آب صافی نشستن و سر به آب فرو برده چشم باز کردن سود دارد و سرمه و توتیا به آب بادیان و آب مرزنگوش پرورده اندر کشیدن بصر را تیز کند و چشم را قوی کند و سود دارد پرورد رمان آب بادیان سوده و با شکر کشیدن سود دارد.
صفت برود الرمان
که آسان به دست آید و چشم را را قوت دهد و بصر را تیز کند بگیرند انار ترش و شیرین
ص: 211
و دانه‌ی او با شحم او بکوبند و بفشارن و آب او بکشند و بپالایند و صافی کنند و بر مقدار یک من از این آب صد درمسنگ انگبین مصفی برنهند و در پاتیله سنگین با آتش نرم بجوشند و کفک بردارند و بقوام آرند.
صفت سرمه
که اجزاء چشم را قوت دهد و پلک چشم را و حدقه را صافی کند و ماده‌ی سبل و ناخنه از چشم باز دارد بگیرند هلیله‌ی کابلی مقشر صبر مامیران زردچوبه از هر یک دو درمسنگ نمک طبرزد مروارید ناسفته کفک دریا شکر طبرزد زعفران سنبل هندی شادنج عدسی تخم بادیان سرطان بحری توتیا هندی شاف مامیثا رهبانی کافور اسفیداج ارزیز قلیما زر گل سرخ حضض هلیله زرد از هر یک یک درم سنگ همه را بکوبند و بحریر ببیزند و هر ساعت آب بادیان تر بر وی می‌چکانند و می‌سایند تا داروها قوت آب بادیان گیرد پس خشک کنند به سایه و باز بسایند نرم.

جزو دوم از گفتار دوم در شناختن بیماری‌هایی که بر پلک چشم افتد و پلک چشم را به تازی جفن گویند و این جزو بیست و نه باب است‌

اشاره

از بهر آنکه بیماری‌هایی که در پلک چشم افتد بدین عدد است لکن از جمله‌ی بیست و نه ده بیماری است که خاصّه‌ی پلک چشم است و باقی در پلک و ابرو و سر و دیگر اجزاء چشم و دیگر اندام‌ها نیز افتد.
اما آنچه خاصّه‌ی پلک چشم است این است برد تحجر التساق شتره شعیره الشعر زاید انقلاب شعر الوردینج السلاق الشرناق و بیماری‌های دیگر که اندر اندام‌های دیگر نیز افتد این است
جرب الحکه التاکل جراحت خارش زندرون پلک الکدکد استرخاء سبح مژگان القروح الدمامیل الحساء احسار الکمنه النتفاخ التهیج السعفه السلع التوثه الشری النتشار الهدب القمل بیاض الهدب‌

نخستین اندر برد و اسبابا و علاج آن‌

برد رطوبتی است غلیظ که اندر پلک چشم گرد آید و غلیظ شود و بفسرد مانند تذرک و برد به تازی تذرک را گویند و این علت بیشتر بر ظاهر پلک چشم افتد.
ص: 212
علاج
بارزد گر اشق گر حلتیت گر سکبینج بگیرند و به سرکه‌ی ترش حل کنند و طلی می‌کنند و انزروت و علک البطم و شوخ خانه‌ی مگس انگبین هر سه را به هم بسرشند و برآن موضع می‌نهند و اگر موم زرد و روغن گل و علک البطم با اشق حل کرده به سرکه بهم بسرشند و طلی کنند قوی‌تر باشد.
صفت طلی ایریبایسیوس برد را و شعیره را سود دارد
بگیرند کندر و مر از هر یک دو درمسنگ لادن نیم درم سنگ موم یک درمسنگ شب یمانی نیم درم سنگ پوره نیم درمسنگ همه را بکوبند و به روغن سوسن گر به دردی روغن زیت بسرشند و طلی کنند و اگر بدین داروها تحلیل نپذیرد پلک چشم را از پهنا به مبضع بشکافند و برد را به کفچه‌ی میل بردارند و اگر شکاف بزرگ افتد میانگاه او بدورند و ذرور اصفر برکنند
صفت ذرور اصفر بگیرند عنزروت پرورده به شیر خر هشت درم سنگ (ص 339)
شیاف مامیثا رهبانی دو درمسنگ صبر و افیون و نشاسته و تخم گل از هر یک نیم درمسنگ زعفران سه درم سنگ مر دانگ و نیم همه را بکوبند و ببیزند و بکار دارند و اگر برد زندرون پلک افتد پلک باز گردانند و از پهنا بشکافند و برد بردارند و چشم را به آب گرم بشویند

دوم اندر تحجر و اسباب و علاج آن‌

این علت آماسی است خرد و سرد و ماده‌ی او فضله‌ی سودایی است که در پلک چشم گرد آید و بفسرد و سبب فسردگی او تَری و لطافت پلک چشم است و به سبب لطافت او آنچه لطیف‌تر است از ماده‌ی علت به تحلیل خرج شود و آنچه غلیظتر است بماند و سخت گردد و بعضی طبیبان این علت را عدسه گویند.
علاج
نخست رگ قیفال باید زد از آن دست که علت از آن جانب است و پس از فصد استفراغی کردن به حب اصطمحیقون و حب قوقایا و ایارج فیقرا و مانند آن و مقصود از رگ زدن و حب قوقایا و غیر آن خوردن آن است که تا چون مرهم‌های محلل بر نهند و یا به
ص: 213
دستکاری علاج کنند مدد مادت‌ها باز ایستاده باشد تا ماده‌ی دیگری روی بدان موضع ننهند و ریمی فزونی نفزاید پس مدت یک هفته چشم را به آب گرم همی‌باید شست و اسفنج به آب نرم تَر کرده برمی‌نهادن تا ماده‌ی علت نرم‌تر شود پس از یک هفته مرهم دیاخلیون بر باید نهاد تا وی را بگدازد و اگر مدت دراز گردد و نگدازد پلک چشم را باز گردانند و بشکافند چنان که مادت علت بیاید بناخُن و یا به حلقه‌ی دو انگشتری بفشارند تا بیرون آید و گاه باشد که ماده‌ی فسرده بیرون آید و گاه باشد که ریم بیرون آید و اگر ترسند که علت معاودت کند لب‌های جراحت به ناخن پیرای بگیرند تا جراحت دیرتر روید و مادت‌ها بپالاید و بعد از آن اسفنج به آب گرم تَر کرده برمی‌نهند و به آبگرم همی‌شویند.

سوم از جزو دوم از گفتار دوم اندر علت التصاق و اسباب و علاج آن‌

التساق بر هم رسته شدن هر دو پلک چشم را گویند گاه باشد که از یک گوشه‌ی چشم رسته شود و گاه باشد که هر دو گوشه رسته شود و گاه باشد که هر دو پلک از کنار تا کنار رسته شود و گاه باشد که هر دو پلک بر طبقه‌ی ملحتمه رسته شود و گاه باشد که بر حدقه رسته شود و سبب این دو نوع است یکی آنکه اندر بر چشم یا پلک چشم قرحه‌ای بوده باشد و علاج کرده باشد فراخ و مدتی چشم بر هم نهاده داشته و موضع جراحت بدان سبب بر هم گیرد دوم: آن که ناخنه یا سبل بر داشته باشند و موضع جراحت را چنان که واجب کند به زیره و نمک داغ ناکرده بگذاشته باشند.
علاج
علاج این علت دستکاری است آنجا که گشاده باشد میل اندر کنند و پلک را بردارند و موضع برهم رسته را بدان آلت که ناخنه بردارند از هم باز کنند و اگر پلک بر طبقه‌ی ملحتمه رسته باشد یا بر حدقه دست آهسته و پست باید داشت تا پلک بسیار کشیده نشود از بهر آن که بیم باشد که طبقه‌ی قرنیه با پلک برآید و چشم از جای برخواسته شود و آن را که هر دو پلک بر هم رسته باشد و میل اندر نتوان کرد پلک را به دو صنّاره اندکی برباید داشت به رفق و به آلتی که آن را به بنحل ناصور گویند بگشادن و به زیره و نمک داغ کردن و پنبه‌ای به روغن گل چرب کرده در میان هر دو لب پلک نهادن تا باز به هم نروید و بر پشت چشم
ص: 214
زرده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن گل بر هم آمیخته برنهادن و ببستن و روز دوم بگشادن و هم آب زیره و نمک پر کردن و هم به روغن گل و زرده‌ی خایه مرغ علاج کردن روز سوم اگر ممکن گردد شاف‌ها که جراحت را برویاند در کشیدن و نگاه داشتن تا دیگر باره برهم نروید و اگر هنوز شاف کشیدن صواب نبینند هم به روغن گل و زرده‌ی خایه‌ی مرغ علاج کنند تا به وقت شاف رسیدن ان شاء الله‌

چهارم از جزو دوم از گفتار دوم اندر شتره و اسباب و علاج آن‌

شتره کوتاهی پلک چشم است و به سبب کوتاهی پلک دیده اندر خواب و غیر خواب پوشیده نشود و لب‌های هر دو پلک به یکدیگر نرسد و این چشم را به چشم خرگوش مانند کنند و خواب خداوند این چشم ر اخواب خرگوش گویند و گاه باشد که هر دو پلک کوتاه شده باشد و اسباب این علت دو نوع است یکی نقصان ماده‌ی پلک است و از مادر چنان زاید دوم حوادث است گوناگون و این حوادث چهار گونه است یکی آن که به سبب علتی پلک را بریده باشند و باز ندوخته چنان که واجب کند دوم آن که غده‌ای اندر پلک تولد کند یا گوشتی فزونی بروید به سبب قرحه‌ای که بوده باشد سوم پلک باز گردد و تشنج کند تشنجی با ماده‌ای خشک چهارم آن که عضله‌ای از عضله‌های پلک چشم مسترخی شود از بهر آن که پلک برسوین را سه عضله است چنان که در تشریح عضله‌های چشم یاد کرده آمده است و از این سه عضله یکی آن است که پلک را بردارد و حرکت برگشادن پلک بدان است و دو عضله آن است که پلک فرو خواباند و حرکت برهم نهادن پلک بدان است.
هرگاه که عضله‌ای بردارنده مسترخی شود پلک برنتوان داشت و هرگاه که تشنج کند فرو نتوان خوابانید و لب‌های هر دو پلک به یکدیگر نرسد و هرگاه که این دو عضله که پلک را فرو خوابانند مسترخی شود و حرکت و قوت ایشان باطل گردد چشم فراز نتوان کرد و هرگاه که تشنج کنند چشم باز نتوان کرد و هرگاه که از این دو عضله یکی مسترخی شود آن حرکت گوشه‌ی چشم که عضله‌ی مسترخی از جانب باشد فراز نشود.
علاج اما آن را که علت مادرزادی باشد علاج نیست و آن را که سبب بریدن پلک و باز دوختن باشد علاج متعذر است و اندر کتب یاد کرده‌اند که آن را هم آن موضع که دوخته‌اند
ص: 215
دیگر باره بباید شکافت و نیکوتر بدوخت و مرهم سپید و چیزهای نرم کننده برنهادن تا نیکوتر بروید و این از نعذر خالی نیست و آن را که سبب غده‌ای یا گوشت فزونی باشد غده را هم بر آن طریق که بَرَدْ را و تحجر علاج کردند را برباید داشت.
و اما گوشت فزون را به داروهای تیز و شیاف زنگاری و مانند آن بردارند و اگر به دارو کفایت نشود گوشت فزونی را به صناره‌ها بگیرند و سوزن به زیر او اندرکنند و او را به ناخن پیرای بردارند و داروی تیز درکشند چون باسلیقون و روشنایی و غیر آن با زیره و نمک داغ کنند تا معاودت نکند و آن را که سبب تشنج باشد گرمابه و سر به بخار آب گرم داشتن و روغن گل مالیدن و موم روغن با بنفشه و ختمی سرشته بر ظاهر چشم نهادن سود دارد و به آب حلبه شستن و از آن نطول ساختن سود دارد و آن را که سبب استرخاء عضله باشد داروهای قابض برباید نهاد چون اقاقیا و مامیثا و آب گرم مورد و مانند این و الله ولی الشفاء.

پنجم از جزو دوم از گفتار دوم اندر شعیره و علاج آن‌

شعیره آماسی است دراز شکل و هم شکل جو و این آماس گاه بر رستنگاه موی مژه افتد و سبب آن فضله‌ای است غلیظ سودایی که آنجا گرد آید و سخت شود.
علاج
اگر در سر و چشم و حوالی آن حرارثی باشد پس از آن که فصد کرده باشد و مسهل خورده و دماغ پاک بکرده شیاف مامیثا و گل ارمنی به آب کسنی سوده طلی باید کرد و به کشکاب شستن و بدان تکمید کردن و تکمید آن را گویند که چیزی سازند از مس یا از گوهری دیگر و داروی گرم کرده اندر وی کنند و بر موضع علت نهند تا حرارت و قوت دارو بدو می‌رسد و اگر این دارو اندر مثانه‌ی گوسفند یا مثانه‌ی گاو کنند همان باشد و اگر حرارتی در سر و چشم نباشد به آب گرم تکمید کردن و از پس تکمید مگسان سرکنده بر شعیره مالید (ص 340)
و نان گرم دمادم برنهادن و مالیدن و سکبینج در آب یا اندر سرکه حل کردن طلی کردن و انجیر خشک و بارزد اندر شراب پختن و طلی کردن و صبر طلی کردن و مقدار دانگی پوره و چهار دانگ بارزد به هم سرشته بر نهادن سود دارد و طلی ارِثْناسیوس که در علاج برد یاد
ص: 216
کرده آمده است سود دارد و خون کبوتر بچه برچکانیدن.

ششم از جزو دوم از گفتار دوم اندر شعر زاید و سبب آن و علاج آن‌

شعر زاید موی فزونی را گویند که هم بر پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار نه بر راستا و نسق طبیعی و ناهمواری وی آن باشد که بعضی سر فرود آرد و بعضی به چشم اندر خلد و بدان سبب اشک آمدن گیرد و چشم خیره شود و سبب آن رطوبت بسیار و تباه باشد تباهی بی‌سوزانی و تیزی و اگر سوزان و تیز بودی موی را بریزانیدی و باطل کردی و ممکن نگشتی که از وی مو رستی.
علاج نخست استفراغ‌ها باید کرد و ماده‌ی فزونی را به داروهایی که در خورد مزاج او باشد از تن و از دماغ بیرون کردن و غرغره فرمودن به ایارج فیقرا و مانند آن و آن را که مزاج میل به گرمی دارد هر بامداد هلیله‌ی پرورده با اطریفل کوچک همی‌باید خورد و پیوسته هلیله‌ی زرد یا هلیله‌ی کابلی در دهان داشتن و مزیدن و آن را که مزاج میل به سردی دارد مصطکی و قرنفل باید خاییدن و گوزبوا در دهان داشتن و مزیدن و عنبر بوییدن و از پس این تدبیرها تدبیر دستکاری است و دستکاری اندر این علت از پنج گونه باشد یکی دارو کشیدن دوم موی فزونی را بر موی‌های طبیعی دوسانیدن سوم بن موی فزونی را داغ کردن چهارم دوختن پنجم تسمید کردن.
اما داروها که اندر کشند داروهای تیز باشد چون باسلیقون و روشنایی و شیاف اخْضر و شیاف دیزه تا آن رطوبت‌ها را که سبب علت است تحلیل کند.
صفت شیاف دیزه که بدین علت مخصوص‌تر است و سلاق و سوختن چشم را که بسوزد و سپیده را که بسوزد و جرب کهن را و موی فزونی را و سبل کهن را سود دارد.
بگیرند صمغ عربی و کتیرا و قلمیا و سپیده‌ی ارزیز و مر صافی و صبر و زنگاری و زرنیخ سرخ و قلقطار سوخته و مس سوخته و دارپلپل و پلپل سپید و پلپل سیاه و شادنج عدسی و نشاسته و زرچوبه و سکر العُشر و توبال مس سوخته از هر یک دو درم سنگ عنزروت سه درم سنگ دم‌الاخوین و اقاقیا از هر یک یک درم سنگ و نیم توتیا و حضض مکی و سنبل خوشبوی و مازوی سوخته از هر یک درمسنگی عدد داروها بیست و پنج است همه را نرم
ص: 217
بسایند و یک درم سنگ بارزد به آب سذاب و ترشی ترنج حل کنند و داروها بدان بسرشند و شیاف کنند.
صفت شیاف دیزه‌ی دیگر
اندر علت موی فزونی و جرب و کمله و صلب و سلاق و سوختن چشم را سود دارد بگیرند زنگار شش درمسنگ صمغ عربی و اشق از هر یک چهار درم سنگ قلمیای زرد و افیون از هر یک دو درمسنگ بارزد یک درم سنگ به آب سذاب بسرشند و شیاف کنند و باسلیقون و روشنایی اندر علاج ظفره یاد کرده شود و اگر موی فزونی را بکنند و جایگاه او را به نوشادر بخارند و خون ضفدع سبز مالیدن و خون حیوانی که در موی سگ پدید آید آن را قراد الکلب گویند یعنی کنه‌ی سگ و زهره‌ی هدهد مالیدن سود دارد و اگر خون ضفدع یا خون قراد الکلب با خاکستر مازریون طلی کنند علاجی قوی باشد و خون خارپشت و زهره‌ی کرکس و زهره‌ی خارپشت و برچاکنیدن و مالیدن سود دارد و زهره‌ها بگیرند و خشک کنند و نرم بسایند و هم سنگ او جندبیدستر سوده با آن بیامیزند و با خون کبوتر بچه بسرشند و شاف کنند و به آب دهان مردم حل کنند و طلی کنند و نیم ساعت بر آن صبر کنند سخت سودمند باشد و دیوچه را که جامه‌ی مویی تباه کند بگیرند و نوشادر و سم خر سوخته و هر سه به سرکه بسایند و طلی کنند سود دارد و کفک دریا به لعاب اسبغول بسرشند و طلی کنند موضع موی را سرد و خدر کند موی برنیاید.
و خواجه ابو علی سینا رحمه الله می‌گوید منفعت خون ضفدع اندر این علت نزدیک من درست نگشته است اما موی فزونی را بر موی طبیعی دوسانیدن آن وقت توان کرد که موی فزونی یک موی یا دو موی باشد و این چنان باشد که موی طبیعی و فزونی را به صمغ یا به کتیرا حل کرده آلوده کنند و هر دو را بر هم دوسانند به انگشت و چندان نگاه دارند که بر هم سخت شود و صمغ بر وی خشک شود و اما داغ کردن بن موی را شرط آن است که موی فزونی اندک باشد و آلت داغ سوزنی باشد زرین سر سوزن اندر آوردن همچون سر چوگان بر این گونه پلک را برگردانند و بر دیده اندر زیر پلک خمیر سرد برنهند تا حرارت داغ به رطوبت‌ها و طبقه‌های دیده نرسد و سوزن گرم کنند تا سرخ شود و پلک لختی برکشند و
ص: 218
موی برکنند و داغ کنند لکن دو موی را بیش داغ نشاید کرد هر نوبتی دو موی بکنند و داغ کنند و از پس داغ سپیده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن گل برنهند بر موضع داغ و تا اثر داغ و رنج آن زایل نشود داغی دیگر نکنند بر این ترتیب آنچه باید داغ کنند.
و اما دوختن چنین باشد که سوزنی باریک بگیرند و از موی سر یک تار موی باریک دو توی کنند و بدین سوزن اندر کشند چنین که دو سر موی بسوزند اندر آید و بن موی چون حلقه‌ای بیرون باشد و یک تار موی دیگر هم از موی سر اندر این حلقه کشند که بکار آید و این موی دوم را هم دو تو کنند چنین که حلقه‌ی این موی دوم اندر حلقه‌ی آن که (در) سوزن است افتاده باشد و سوزن را از باطن پلک نزدیک موی فزونی به ظاهر برآرند و به سر میل موی فزونی را اندر حلقه‌ی این موی کنند که در سوزن است و سوزن را به رفق بشکند تا حلقه تنگ شود پس به یک بار بکشند تا موی فزونی بیرون آید و اگر موی فزونی از حلقه بجهد و به جای باز آید بدین موی دوم که اندر حلقه‌ی موی نخستین است حلقه‌ی موی نخستین را باز پس آرند و دیگر باره هم آن موی فوزنی را بگیرند و اندر حلقه کنند و بیرون آرند و اگر حاجت آید که دیگر باره سوزن زنند هم برآن موضع نشاید زد از بهر آن که منفذ فراخ گردد موی را فروی نتواند داشت سوزن هم بر پهلوی آن موضع باید زد و چون فزونی بیرون آورده باشند آن را بر موی اصلی باید دوسانید چنان که معلوم است و نخست میل بر منفذ سوزن باید مالید چند بار تا فرو گرفته شود و موی در وی بماند و این دوختن را نَطم گویند.
و اما تشمیر
آنجا کنند که موی فزونی بسیار باشد و بهترین طریقی اندر آن، آن است که طبیب بیمار را پیش چشم خویش بخواباند و مژه‌ی پلک برسوین به ابهام و مسبحه دست چپ بگیرد و لختی بردارد و به کفچه‌ای میل بر پشت پلک اعتماد کند تا باز گردد و سه رشته به سه سوزن باریک اندر کشند و سوزن‌ها از سوی زندرون پلک به سوی پشت پلک بیرون آرد و آنجا که داند که میانگاه پلک است و اگر خواهد به عوض رشته پشت پلک به سناره‌ها بردارد و تقدیر کنند تا چندی باید برید چندان که تقدیر کرده باشد به سوزن و رشته سه جای نشان
ص: 219
کند پس بِبُرَد پس احتیاط کند تا جز پوست پلک نبرد و چون از بریدن فارق شود سه جایگاه به سوزن بدوزد و گره برزند و نخست میانگاه دوزد پس ذرور اصفر با مرهم سپید بسرشند و بر جراحت نهند و در بریدن گوش دارد تا به عضله‌ها که پلک را فرو خواباند آسیب نزند و شرح این عضله‌ها (ص 341)
اندر کتاب نخستین به جایگاه خویش یاد کرده آمده است و طریقی دیگر اندر تشمیر آن است که پشت پلک را به دو انگشت یا به سناره اندکی بردارند و دو تخته به هندام و سبک به اندازه‌ی پلک بتراشند و چندان که تقدیر کنند که بخواهند برید از پلک اندر میان این دو تخته کند و هر دو سر تخته‌ها سخت ببندند چنین که پوست پلک در شکنجه شود تا مدد غذا بدو نرسد و اندر کمابیش ده روز مرده شود و بیفتد و اثر جراحت پدید نباشد و بسیار کس باشد که طاقت دستکاری ندارد و آهن نتواند دید و سخن دست‌کاران نتواند شنیدن او را به داروی تیز تشمیر کنند و این چنان باشد که داروی تیز به سر میل بردارند و بر پوست پلک بر آن موضع که تشمیر خواهند کرد طلی کنند برسان برگ مورد در ساعت بردمد و اثر ریش گشتن پدید آید داروی از وی بسترند و یک ساعت آسایش دهند و بار دیگر و سه دیگر طلی می‌کنند هم بر این سان تا ریش گردد و بگذارند تا سیاه شود و خشکریشه کند پس از دارو بشویند و موم روغن طلی کنند تا خشکریشه بیفتد و اگر حاجت آید مرهم اسفیداج طلی می‌کنند تا درست شود و بیشتری طبیبان دستوری ندهند بدین علاج.
صفت داروی تیز
بگیرند آهنگ آب نارسیده دو جزو شخوار یک جزو پوره دو جزو نوشادر یک جزو آب صابون دو جزو داروها را بدین آب بسرشند و نگاه دارند و اگر به بول کودکان نابالغ یا آب خاکستر سرشند روا باشد.

هفتم از جزو دوم از گفتار دوم اندر انقلاب شعر

بسیار باشد که موی مژه اگرچه فزونی نباشد آنچه باشد ناهموار رسته باشد و لختی به سوی دیده اندر شکند و بخلد این را انقلاب الشعر گویند و بدین سبب اشک از چشم دویدن گیرد و دیده برنجد و اعراض موی فزونی تولد کند.
ص: 220
علاج
علاج آن نطم است و موی ناهموار رسته را بر موی راست رسته بر دوسانیدن چنان که در باب گذشته یاد کره آمده است.
جالینوس می‌گوید
صدف‌های کوچک را بباید سوخت و بسود و به قطران بسرشت و موی ناراست یا موی فزونی را بباید کند و این قطران بر آنجا طلی کردن دیگر باره موی برنیاید و خاصیت پیه‌ی افعی آن است که برآمدن موی فزونی و مویی که برکنده باشند باز دارد به اذن الله.

هشتم از جزو دوم از گفتار دوم اندر وردینج‌

اندر کتاب تذکرة الکحالین همی‌آید که علت وردینج آماسی دموی است اندر پلک چشم آید و سبب آن بسیار ماده است که از دماغ فرو آید و گاه باشد که این آماس ریش گردد و گاه باشد که بثره‌ها بر پشت پلک برآید و گاه باشد که به سبب عظیمی آماس پلک بترقد و خون رقیق بپالاید در جمله عظیمی آماس بدان حد باشد که چشم نتوان گشادن و دیده نتوان دید و این علت کودکان را بیشتر افتد به سبب بسیاری ماده و ضعیفی و نازکی چشم آن و علامت آنکه ماده دموی است آن است که چشم سخت گران و سرخ باشد و تَری بسیار باشد اندر چشم و بسیار پالاید و گاه باشد که ماده آماس خون صفرایی باشد و علامت وی آن است که آماس سبک‌تر و سرخی کمتر و خارش و سوزش قوی‌تر باشد و اندر کتاب قانون همی‌آید که علت وردینج آماس طبقه‌ی ملحتمه است و عظیمی آماس بدان حد باشد که سپیدی چشم چنان بلند شود که حدقه را بپوشد و چشم بر هم نتواند نهاد از عظیمی آماس.
علاج
نخست رگ قیفال بگشایند و به اندازه‌ی قوت خون بیرون کنند و آن را که گشادن قیفال متعذر باشد حجامت کنند بر پس سر یا بر هر دو کتف و آن را که ممن گردد مطبوخ هلیله دهند و غذا باز گیرند و تدبیر لطیف فرمایند و روز نخست و دوم و سوم شیر زنان اندر وی
ص: 221
چکانند و شیاف ابیض به شیر زنان حل کرده سخت نافع باشد و شیاف مامیثا و حضض و صبر طلی کردن سود دارد و ضمادها که از گشنیز تَر و اکلیل الملک و اندکی زعفران و زرده‌ی خایه‌ی مرغ سازند به دو نان میده در مِی‌پخته آغشته و در زرده‌ی خایه سرشتن و گل سرخ و عدس مقشر و آرد جو اندر گلاب و روغن گل پختن و زرده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن کنجد به یک جا آمیختن و بر پشت چشم نهادن سود دارد و پیه‌ی خروس و زرده‌ی خایه مرغ به هم سرشته ضمادی آزموده است و اولی‌تر آن است که نخست به ضمادها و طلی مشغول شوند و مدت سه روز جز شیر زنان هیچ دیگر به چشم نرسانند و از پس سه روز اگر ذرور ملکانا اندر کنند روا باشد و از پس یک هفته ذرور نیمانیم سود دارد.
صفت ذرور ملکانا
انزروت مدبّر و نشاسته و شکر طبرزرد و صمغ عرابی از هر یک راستاراست همه را بسایند نرم و بکار دارند.
نسختی دیگر: عنزروت مدبر ده درمسنگ شکر طبرزد سه درمسنگ نشاسته یک درم سنگ کف نیم درمسنگ این نخست دوم قوی است.
صفت ذرور نیمانیم
بگیرند ذرور ملکانا نیم درمسنگ ذرور اصفر صغیر نیم درمسنگ و بکار دارند
صفت ذرور اصفر صغیر:
بگیرند انزروت مدبر ده درم سنگ شاف مامیثا دو درمسنگ ذرور اصفر کبیر سه درمسنگ نشاسته چهار درمسنگ همه را نرم کنند و بکار دارند.
صفت ذرور اصفر کبیر
بگیرند انزروت مدبر هشت درمسنگ شاف مامیثا رهبانی دو درم سنگ صبر و افیون و نشاسته و تخم گل از هر یک نیم درمسنگ زعفران سه درمسنگ مر دانگ و نیم جمله هشت دارو است هرگاه که علت اندر انحطاط افتد اصفر صغیر بکار دارند و در آخر انحطاط اصفر کبیر و آن را که پلک ریش گشته باشد و چشم نتواند گشاد و این علاج‌ها سود ندارد و ذرور اغبر اندر باید کشید.
ص: 222
صفت ذرور اغبره:
بگیرند توتیا کرمانی مغسول از شبخ سوخته مغسول از هر یک ده درمسنگ شبخ صدف را گویند شکر طبرزد پنج درمسنگ همه را بکوبند و بکار دارند ریش‌های چشم و باد سبل گرم را و جرب را سود دارد و اگر از دو درمسنگ انزروت مدبر و یک درم سنگ شاف مامیثا رهبانی ذروری سازند صواب باشد و بباید دانست که تا ابتدای علت سه روز نگذرد به هیچ حال ذرور به چشم نباید رسانید و هرگاه که ذرور بکار دارند جز بر پلک نباید کرد و آن را که حاجت آید که اندر اجزای علت پلک را بخارد و پاک کند پلک را بازگرداند و به شیاف احمر لین بخارند.

نهم از جزو دوم از گفتار دوم اندر سُلاق‌

سلاق ستبر گشتن و سرخ شدن کنار پلک را گویند و این علتی است که اگر مدتی برآید و علاج نکند مژگان بریزد و کناره‌ی پلک بسوزد و خورده شود و بیشتری نزدیک بیقوله‌ی چشم افتد و گاهی نزدیک بیقوله‌ی بزرگ افتد که از سوی بینی است و گاهی نزدیک بیقوله‌ی کوچک که سوی گوش است و سبب این علت رطوبتی باشد غلیظ گرم شده و سوخته و طبع بوره گرفته.
علاج:
آب سماق اندر می‌چکانند و ضمادی سازند از این نوع شحم انار ترش به گلاب پخته و عدس مقشر با شحم انار ترش و گل سرخ به گلاب پخته و به مِی‌پخته چون عصیده‌ای کرده و برگ کسنی و برگ خرفه کوفته و به سپیده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن گل آلوده هر شب بر پشت چشم می‌نهند و بامداد به گرمابه می‌شُوید و آن را که سلاق کهن گشته باشد حجامت ساق و رگ پیشانی زدن و هر روز در گرمابه رفتن سخت سود دارد و آن را که حرارت قوی نباشد اندر آخر علت شیاف احمر لین و پرورد غوره و شیاف دیزه که در باب‌های گذشته یاد کرده آمده است سود دارد.
صفت شیاف احمر لین
بگیرند شادنج عدسی مغسول ده درمسنگ مس سوخته هشت درمسنگ بسد و
ص: 223
مقوارید و ساذج هندی (ص 342)
از هر یک چهار درم سنگ صمغ عربی و کتیرا و مر به صافی از هر یک دو درمسنگ دم‌الاخوین و زعفرن از هر یک یک درم جمله ده دارو است همه را بکوبند و ببیزند نرم و به شراب انگوری کهن بسرشند و شیاف کنند و عادت کحالان چنان است که این شیاف دراز کنند و شیاف احمر حاد گرد کنند تا میان هر دو فرق توانند کرد.
صفت پرورد غوره
سلاق را و دمعه را و جرب و سبل را سود دارد
بگیرند توتیا کرمانی یک اوقیه زردچوبه یک اوقیه هلیله‌ی زرد و زنجبیل از هر یک پنج درمسنگ دارپلپل و مامیران از هر یک دو درم سنگ و چهار دانگ نمک هندی یک درم سنگ همه را کوفته و بیخته به آب غوره بپرورند چند بار آب غوره تازه می‌کنند نافع بود ان شاء الله.

دهم اندر شرناق‌

شرناق جسمی فزونی است همچون پیه‌ای که با عصب بافته شده باشد و غشاء اندر وی کشیده بر ظاهر پلک بالایین پدید آید و علامت وی آن است که پلک ستبر شود و چشم به گرانی توان گشاد و پیوسته چشم تَر باشد و هر گاه که انگشت مسبحه و وسطی از هم گشاده بر پشت چشم نهند و بر آن اعتماد کنند شرناق اندر میان هر دو انگشت پدید آید و شرناق اندر زیر پوست چنان نباشد چون سلعه و خداوند این علت روشنایی آفتاب کمتر تواند دید زود اشک فرود آرد و عطسه برافتد و این علت خداوند زکام و نزله و مرطوبان را بیشتر افتد.
علاج
علاج این علت دستکاری است و دستکاری آن از رنج و خطر خالی نیست و از بهر آن که پوست پلک بباید شکافت اگر کمتر از مقدار شکافند مقصود حاصل نباشد و اگر زیادت از آن شکافند بیم باشد که غضروف پلک چشم شکافته شود و شرناق از پوست آزاد نباشد لکن باز آن پیوسته باشد و تمام برداشتن متعذر باشد و اگر چیزی بماند نمک اندر جراحت
ص: 224
باید کرد تا باقی آن را بسوزد و بخورد بدین سبب از رنج و خطر خالی نباشد و علی بن عیسی الکحال اندر کتاب خویش می‌گوید ابن الخشاب را شرناقی عظیم پدید آمد و قوم و قرابات او رضا ندادند دستکاری کردن من مدتی آن را به ذرور اغبر و ذرور اثفل و طلی صبر و اقاقیا و حضض و سک و شاف مامیثا و اندکی زعفران همه را به آب مورد تَر سرشته علاج کردم علت زایل شد به اذن الله تعالی.

یازدهم اندر جرب‌

جرب چهار نوع است
نخستین را به لغت یونان داسوطس گویند یعنی درشتی دوم را راطراخوطیس گویند یعنی سخت درشت. سوم را سوقوسیس گویند یعنی مانند شکاف‌های پوست انجیر و بدین سبب این نوع را تینی گویند چهارم طولوسیس گویند یعنی خشکی و درشتی اما نوع نخستین چنان است که زندرون پلک سرخ و درشت گردد و اشک آمدن گیرد و بیشتری از پس رَمَد گرم و علاج ناصواب تولد کند و سبب آن رطوبتی شور باشد و غبارها و دودها که به چشم رسد.
علاج
نخست رگ قیفال باید زد و حجامت باید کرد و استفراغ کردن به بنفشه و جلاب.
صفت آن
بگیرند بنفشه خشک و بکوبند و ببیزند و مقدار چهار درم جلاب خام کنند و بدهند و آن را که طبع قوی‌تر باشد بنفشه زیادت کنند مسهلی دیگر
بگیرند هلیله‌ی زرد مقشر مقدار بیست درم سنگ و اندر شیشه کنند و صد درم سنگ آب اندر سر او کنند و یک هفته شیشه در آفتاب نهند پس بپالایند صافی و پانزده درمسنگ شکر سوده اندر یک نیمه از آن آب کنند و بدهند
مسهلی دیگر
بگیرند بنفشه دو درم سنگ تربد یک درم سنگ رب السوس دو دانگ سقمونیا دانگی و نیم کتیرا دانگی حب کنند چنان که رسم است این جمله یک شربت باشد و این حب را
ص: 225
اقراص بنفشه گویند درد چشم را و درد سر را که از گرمی باشد سود دارد پس از آن که استفراغ‌ها کرده باشند پلک باز گردانند و به شیاف احمر لین بخارند و بُرندَند.
و اگر به داروی تیزتر حاجت آید به شیاف اخضر خارند با سرمه‌ی روشنایی اندر کشند و آن را که با جرب رمدی باشد به شیاف احمر لین خارند و احمر لین اندر باب نهم از این جزو یاد کرده آمده است و بباید دانست که این نوع را به شکر خاریدن خطا باشد و هرگاه که پلک باز گردانند و بخارند و به آهستگی به جای باز آورد و چون از رنج خاریدن و تیزی دارو برآساید ذرور اغبر که در باب هشتم از این جزو یاد کرده آمده است اندر کشد بعضی طبیبان گفته‌اند اگر پلک بازگردانند و مازوی سوده برکنند و سه ساعت بازگردانیده و مازو بر گَرده بگذارند جرب باطل شود و پلک ماده‌ی جرب را قبول نکند.
نوع دوم درشت‌تر و درمندتر و با اشک بسیارتر باشد.
علاج
نخست استفراغ‌ها کنند چنان که یاد کرده آمد پس پلک را به شیاف احمر حاد و شیاف اخضر بخارند یا باسلیقون اندر کشند و آن را که از این شیاف‌ها حرارتی فزاید دست از آن بدارند و شادنج عدسی مغسول اندر می‌کشند تا حرارت ساکن شود پس به احمر لین همی‌خارند و ذرور اغبر می‌کشند تا به تدریج به احمر حاد باز آیند و آن را که با جرب حرارت به افراط باشد و ریش گردد داروهای نرم و خنک بکار دارند چنان که اندر علاج ریش‌های چشم یاد کرده آید و بعضی طبیبان درشتی جرب را به میل بمالند و نرم کنند لکن آنجا که حرارتی قوی باشد این صنعت نشاید کرد و بعضی جرب گرم به شادنج عدسی خارند از بهر آن که شادنج را اندر درشتی چشم فعلی خوب است و سرمه و نشاسته و شیاف ابیض از وی دور باید داشت از بهر آن که این چیزها جرب فزاید بباید دانست که مقصود از خاریدن و تراشیدن پلک آن است که خون بد از وی برود و درشتی زایل شود و بعضی طبیبان به معرفت (مغرفه) میل خارند و بعضی به شاخ درخت انجیر.
صفت احمر حاد
جرب را و سبل را و سلاق را و کمنه را سود دارد
ص: 226
بگیرند شادنج عدسی مغسول شش درم سنگ صمغ عربی پنج درمسنگ مس سوخته دو درم سنگ قلقطار سوخته دو درم سنگ افیون نیم درم سنگ صبر نیم درمسنگ زنگار دو درمسنگ و نیم مر صافی و زعفران از هر یک دانگی و نیم همه را بسایند و به شراب انگوری پخته‌ی کهن بسرشند و شیاف کنند عدد داروها نُه است.
صفت شیاف اخضر
جرب را و سبل را و سپیده را سود دارد بگیرند زنجار صافی سه درمسنگ قلمیای سیم و اشق و صمغ عربی و سپیده‌ی ارزیز از هر یک دو درمسنگ به آب سذاب بسرشند چنان که رسم است و شیاف کنند.
نسختی دیگر
زنگار سه درمسنگ قلقطار سوخته شش درمسنگ اشق یک درمسنگ به آب سذاب حل کنند و دیگر داروها بدان بسرشند و شیاف کنند.
صفت روشنایی
جرب را و ظفره را و انتشار و فرود آمدن آب را سود دارد.
توتیای هندی دو درمسنگ قلمیای سیم و قلمیای زر و مرقشیشا ذهبی از هر یک سه درمسنگ سرمه‌ی اصفهانی و ساذج هندی از هر یک یک درمسنگ زعفران و مروارید از هر یک دو درمسنگ کافور و مشک از هر یک دانگی.
صفت باسلیقون
جرب را و سبل را و ظفره را و کمنه را و دمعه را و خیرگی را سود دارد
بگیرند پلپل و دارپلپل و زنجبیل و دارچینی و هلیله‌ی زرد و هلیله‌ی سیاه از هر یک پنج درمسنگ صبر سقوطری یک درمسنگ و نیم کف دریا شش درمسنگ شنگرف پنج درمسنگ سلیخه و قرنفل از هر یک چهار درمسنگ نوشادر یک درمسنگ بکوبند و ببیزند به غایت نرم جمله یازده دارو است (ص 343)
صفت شاف سماق
ص: 227
جرب و خارش و سوزش و برهم گرفتگی پلک را و بیرون خواستن چشم را سود دارد سماق را بپزند به آب صافی و بپالایند و باز بپزند تا غلیظ شود و اسفیده‌ی ارزیز بدان بسرشند و شیاف کنند به وقت حاجت شیاف را به آب غوره گر به آب سرد بسایند و بکار دارند.
صفت شیاف زعفران
مخصوص است به منفعت جرب قلمیا و قلقند از هر یک دو درمسنگ زعفران یک درمسنگ پلپل دو درمسنگ زرنیخ زرد یک درمسنگ و نیم نوشادر نیم درمسنگ صمغ عربی ده درم سنگ جمله هفت دارو است شیاف کنند به شراب کهن.
صفت شیافی دیگر
جرب را و ظفره را سود دارد مس سوخته شانزده درم سنگ پلپل هشت درمسنگ قلمیا چهار درم سنگ مر صافی دو درم سنگ زعفران دو درمسنگ زنگار پنج درمسنگ صمغ عربی بیست درمسنگ به آب باران بسرشند و شیاف کنند.
صفت دارویی تَر
مخصوص است منفعت جرب صبر سوخته یک جزو نوشادر نیم جزو هر دو را به انگبین بسرشند و بکار دارند.
نوع سوم سعب‌تر از نوع دوم است و اعراض آن قوی‌تر و هرگاه که پلک را بازگردانند شکاف‌ها بر وی پیدا باشد همچون شکاف‌های پوست انجیر
علاج
نخست به استفراغ‌ها مشغول باید بود تا تن پاک شود پس رگ گوشه‌ی چشم زدن یا رگ پیشانی پس این سعوط بکار داشتن بگیرند صبر سقوطری و جندبیدستر و جاوشیر از هر یک نیم درمسنگ سعتر فارسی و حضض هندی زعفران شکر طبرزد عدس تلخ عنزروت از هر یک یک درمسنگ کندش پنج درمسنگ جمله ده دارو است همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند و حب‌ها کنند خرد چون پلپل و بکار دارند و این سعوط اندر همه انواع جرب سود دارد لکن نخست باید که استفراغ‌ها کرده باشند و تن پاک کرده و الا زیان
ص: 228
او بزرگ باشد مادت‌های بد به سوی چشم آید و خاریدن و تراشیدن هم بر آن ترتیب که یاد کرده آمد و اگر از خاریدن به شیاف احمر و اخضر منفعتی پدید نیاید به شکر طبرزد گر به کفک دریا بخارند به استقصا تا پلک باریک شود چنان که در حال صحت بوده است پس زیره و نمک بخایند و آب آن اندر چکانند و زرده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن گل به هم بزنند و بر پشت چشم نهند و از پس سه روز شادنج عدسی مغسول می‌کشَند و اگر حاجت آید ذرور اغبر و اصفر که اندر باب‌های گذشته یادکرده آمده است می‌کشد و آن را از این علاج حرارتی نفزاید یا آنچه فرموده باشد ساکن شود هم به شیاف احمر و اخضر علاج می‌باید کرد تا پاک شود و طعام‌های لطیف و سبک و پسندیده باید خورد نوع چهارم صعب‌تر از هر سه نوع باشد و اعراض آن قوی‌تر و آفت بزرگ‌تر و هرگاه که پلک بازگردانند باطن او سیاه و تیره و خشک باشد و خشکریشه پدید آمده باشد.
علاج
هم به ترتیب علاج دیگر انواع نخست استفراغ‌ها باید کرد و چند کرِت ایارج فیقرا دادن پس این سعوط که یاد کرده آمده است بکار داشتن و غرغره فرمودن و پلک را به خاریدن به استقصاء چنان که در علاج نوع سوم یاد کرده آمده است و هر بامداد اندر گرمابه رفتن تا بر تحلیل یاری دهد. و بباید دانست که هرگاه که جرب کهن شود هیچ تدبیر بهتر از تراشیدن آن به آهن یا به شکر نیست و آن را که تازه باشد به شیاف احمر لین و به شیاف احمر حاد و به شیاف اخضر خاریدن آنچه طبیب به حکم مشاهده صواب بیند کفایت باشد و از پس هر خاریدنی شیاف اغبر کشیدن.

دوازدهم از جزو دوم از گفتار دوم اندر خارش زندرون پلک و گوشه‌های چشم‌

خداوند این علت را زندرون پلک سرخ باشد و چشم اشک ریزد و گاه باشد که از بسیاری خارش پلک ریش گردد و سبب آن رطوبتی شور و غلیظ باشد
علاج
پیوسته گرمابه بکار داشتن و روغن گرم کرده بر سر نهاده و غذاهای سبک خوردن و توتیا که به آب غوره و آب سماق پرورده باشد کشیدن سود دارد و پرورد غوره که در باب
ص: 229
نهم از این جزو یاد کرده آمده است سخت نیک باشد و همه‌ی داروها که اشک آرد سود دارد از بهر آن که رطوبت‌های بد را بگدازد و بیرون آرد و این داروها را طبیبان الادویة المَصّاصه گویند و چشم را همی‌باید شست به آبی که عدس و گل اندر او پخته باشند.

سیزدهم اندر سخت شدن پلک و این را جساء الاجفان گویند

بسیار باشد که پلک سخت شود چنان که هر وقت که از خواب بیدار شود چشم باز نتواند گشاد تا پلک برنکند یا ساعتی به دست بمالد و اگر خواهد که پلک را باز گرداند به دشواری تواند و اندر گوشه‌ی چشم گاه گاه رمص خشک پدید آید و سبب این علت خلطی باشد غلیظ و خشک و طعام‌های سرد خوردن چون عدس و گوشت گاو و تَرَف و دوغ و آنچه بدین ماند و گاه باشد که این علت اندر آخر رمد پدید آید به سبب علاج و تدبیر ناصواب.
علاج
نخست غذاهای موافق باید فرمود و گرمابه و سر به بخار آب گرم داشتن و چشم به آب گرم داشتن و شیاف احمر لین کشیدن و روغن‌های گرم بر سر نهادن و از بنفشه‌ی پخته ضماد ساختن و بر پشت چشم نهادن.

چهاردهم از جزو دوم از گفتار دوم اندر ستبری پلک‌

هرگاه که مردم از پس طعام خفتن و شام خوردن عادت دارد طعام‌ها خورد و از آن ماده‌ی سرد و تَر بخاری غلیظ تولد کند پلک ستبر شود و هرکه نگاه کند پندارد که علت جرب است و چون بازگردانند زندرون پلک پاک باشد و گاه باشد که پوست پلک با غلیظی سرخ باشد.
علاج
تدبیر غلیظ و لطیف باید کرد و عادت خفتن از پس طعام و شام خوردن بباید گردانید و بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران و مر طلی کردن و شیاف احمر لین کشیدن نافع بود ان شاء الله.

پانزدهم اندر کدْکدْ

ص: 230
کدکد ورمی است که در پلک تولد کند و بدان ماند که دملی خواهد بود یا هست و عامه آن را کدکد گویند و دمل نیز گویند و سبب آن طعام‌های غلیظ و طعام شب باشد
علاج
نخست استفراغ‌ها باید کرد و تن و دماغ پاک کردن و عادت طعام شب بگردانیدن و تدبیرهای لطیف‌تر کردن و بر آن موضع موم روغن برمی‌نهادن و به آب گرم شستن و شیاف احمر لین کشیدن و آن را که این علاج کفایت نباشد دیاخلیون برمی‌نهند و اگر بدین کفایت نشود به ناخن پیرای بردارند تا خون تمام برود پس ذرور اصفر برکنند و بباید دانست که هرگاه که اندر علاج چشم بکار دارند صبر باید کرد تا خون تمام برود و الا آماسی تولد کند.

شانزدهم اندر توثه‌

توثه گوشتی فزونی است سرخ و نرم بر شکل توث (توت) آویخته و بعضی باشد که به سیاهی گراید و زندرون پلک باشد و گاه باشد که خون از وی روان شود و گاه باشد که نشود و سبب آن خونی سوخته‌ی فاسد باشد.
علاج
نخست فصد باید کرد و مسهل خوردن و تن پاک باید کردن و از طعام‌های بخارناک پرهیز کردن و به سفوف گشنیز بخار از سر باز داشتن پس توثه را به صناره گرفتن و به ناخن پیرای برداشتن چنان که بیخ او برداشته شود و بر موضع جراحت آب زیره و نمک بر کردن و زرده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن گل برنهادن و اگر بیخ آن لختی بماند پلک را برباید کشید و خمیر پاکیزه اندر چشم نهادن اندر زیر پلک (ص 344)
و بر موضع جراحت دارویی تیز که پیشتر یاد کرده آمده است بر کردن و دو ساعت نگاه داشتن تا آن موضع سیاه گردد پس دارو از وی پاک بکردن و چشم را چند کرت به شیر تازه می‌شستن تا چشم را آسایش دهد.

هفدهم اندر کمنه‌

کمنه بادی غلیظ باشد اندر پلک و خداوند این علت هر گاه که از خواب بیدار شود پندارد که در چشم او خاک است یا ریگ.
ص: 231
علاج
تدبیر لطیف باید کرد و گرمابه بکار داشتن هر بامداد ناشتا و شیاف طرخماطیقان کشیدن گر شیاف دیزه که در باب‌های گذشته یاد کرده آمده است.
صفت شیاف طرخماطیغان
کمنه را و جرب را و سبل را و استرخاء پلک و باد سبل را سود دارد
بگیرند شادنج عدسی مغسول دوازده درم سنگ زنگار پنج درمسنگ قلقطار سوخته پنج درمسنگ مس سوخته چهار درمسنگ صمغ عربی ده درمسنگ افیون و زعفران از هر یک یک درمسنگ عدد داروها هفت است همه را بکوبند و ببیزند و به شراب کهن و گر به آب بادیان تَر بسرشند و شیاف کنند و در بعضی نسخه‌ها ده درمسنگ شب یمانی و چهار درمسنگ قلمیای سیم آورده‌اند و بر ظاهر پلک شیاف خلوقی گر شیاف اسود که در علاج انتفاخ طبقه‌ی ملتحمه یاد کرده آید می‌مالند.

هجدهم اندر سولول که اندر پلک چشم پدید آید

سلول را به شهر من گندمه گویند و در بعضی شهرهای خراسان آژخ گویند و سبب آن خلطی سرد سودایی عفن باشد.
علاج
تن را از خلط سودا پاک باید کرد و سولول را به دردی زیت سخت بمالند چندان که ممکن گردد و شونیز و نمک بسودن و به سرکه بسرشتن و طلی کردن سود دارد اگر بدین علاج تحلیل نپذیرد آن را به منقاش بگیرند و به نان پیرای بردارند و اگر خون آمدن گیرد لختی بگذارند تا برود پس آن جراحت را بزاک بگیرند تا خون بایستد.

نوزدهم از جزو دوم از گفتار دوم اندر شری که بر پلک پدید آید

شری معروف استاین علتی است که بر پلک چشم پدید آید و بر همه‌ی اندام‌ها فرو افتد و علامت وی آن است که پلک چشم خارش گیرد و چون بخارند آماس گیرد و بدان ماند که زنبور و غیر آن حیوان بگزد و سبب آن یا غلبه‌ی خون باشد یا غلبه‌ی صفرا یا غلبه‌ی هر دو.
ص: 232
علاج نخست فصد باید کرد پس استفراغ کردن به مطبوخ هلیله و خرمای هندی و مانند آن و طعام از غوره و ملک [شاید ملوکیا] و اناردان و مانند آن و چشم را به آب غوره بباید شستن و شادنج عدسی اندر کشیدن.

بیستم از جزو دوم از گفتار دوم اندر نمله که بر پلک پدید آید

نمله معروف است و بر پلک چشم و بر همه‌ی اندام‌ها نیز افتد و آن بثره‌هایی باشد کوچک و سوزان و آب‌اش اندک مایه کند و ریش گردد و پهن باز می‌شود و سبب آن صفرای سوخته باشد و آنچه بر پلک چشم افتد علامت وی آن است که مژگان ریزیدن گیرد و کناره‌ی پلک بدان ماند که می‌طرقد و لون او سرخ باشد.
علاج
نخست به استفراغ و تسکین مشغول باید بود پس شیاف مامیثا و زعفران و حضض و مر طلی می‌کردن و شیاف احمر لین می‌کشدن تا باقی ماده را تحلیل کند.

بیست و یکم از جزو دوم از گفتار دوم اندر سعفه که بر پلک پدید آید

سعفد معروف است و علامت وی آن است که اندرین مژگان چون سبوسه پدید آید و باشد که ریش گردد و ریم کند پس درست شود و باشد که مژگان بریزد و باشد که لون او اغبر باشد و سبب آن عفونت سودا باشد و برآمدن بخار آن بر چشم و باشد که لون او سپید باشد و سبب آن عفونت بلغم باشد و برآمدن بخار آن بر چشم
علاج
نخست تن از خلط عفن پاک باید کرد پس شیاف احمر حاد کنند با شیاف دیزه و پوست ساق ارززن سوخته و با روغن گل آمیخته طلی کردن و آنچه کهن شده باشد مبضع بیازنند گر به شکر بخارند هم جنانک جرب را و سرمه‌ی روشنایی کشیدن سود دارد

بیست و دوم از جرو دوم از گفتار دوم اندر انتفاخ پلک‌

یعنی برتمیده شدن پک اسباب این علت سه نوع است یکی ضعیفی احشاء و تقصیر قوت‌ها از هضم تمام دوم بسیاری خلط با بلغمی و تقصیر عجز حرارت غریزی از نضح و هضم آن یا به سبب عجز او و از تمام کار خویش اثری ضعیف و از بلغم بادها تولد کند سوم
ص: 233
آماسی گرم باشد از جنس فلغمونی.
علاج
آن را که سبب ضعیفی احشاء باشد به علاج احشاء باشد به علاج احشاء مشغول باید بود و آن را که سبب بسیاری خلط بلغمی باشد تدبیر لطیف باید کرد و استفراغ بلغم بکردن و اطریفل بزرگ بکار داشتن و صبر بسرکری گرم حل کرده طلی کردن و به سرکه و آب نیم گرم بهم آمیخته می‌شستن و اسفنج یا خرقه به آب گرم تَر کردن و بر چشم می‌نهادن و آن را که سبب فلغمونی باشد فصد قیفال باید کرد و شیاف مامیثا و صندل به آب کسنی می‌سودن و طلی کردن و الله ولی الشفاء.

بیست و سوم از جزو دوم از گفتار دوم اندر سلعه که در پلک چشم افتد

سلعه جسمی فزونی است و او را غشایی چون خریطه‌ای و از پوست و گوشت جدا است و اندر زیر پوست فراز باز شود آنچه نرم و رقیق باشد همچون عسل باشد آن را شهدی گویند و آنچه غلیظتر باشد همچون پیه پاره‌ای باشد آن را شحمی گویند و آنچه غلیظتر و خشک‌تر باشد آن را عصابعه‌ای گویند و آنچه غلیظتر و خشک‌تر از همه باشد همچون گوشتی صلب آن را لحمی گویند و اسباب آن رطوبت‌های غلیظ و عفن باشد که از ناگواریدن طعام‌های غلیظ تولد کند.
علاج
تن از خلط پاک باید کرد پس به دستکاری علاج کردن و دستکاری این چنان باشد که پوست پلک از پهنا بشکافند به رفق چنان که مبضع به غشاء صلعه نرسد و جهد کنند تا صلعه را با غشاء بیرون کنند درست و تمام و اگر بقیتی بماند به روغن گاو و دارویی تیز آن را بباید پوسانید تا تمام بیرون آید و بباید دانست که اگر غشاء او مجروح شود و رطوبتی از وی بیرون آید علاج عسر گردد و سلعه معاودت کند.

بیست و چهارم از جزو دوم از گفتار دوم اندر تأکل و جراحت و ریش که بر پس پلک افتد

اما تأکل و قرحه را سبب دو گونه است یکی آن که جراحتی رسد و ریش گردد و متأکل شود دوم آن که اندر پلک آماسی گرم پدید آید و به سبب تیزی و گرمی ماده پلک
ص: 234
ریش گردد.
علاج
اما جراحت را گر پوست پلک دریده شده باشد در حال لب‌های جراحت فراز هم باید گرفت و بدوخت نباید گذاشت که غباری و روغنی و غیر آن بدو رسد و اگر جراحت چنان افتاده باشد که لختی پوست پلک از میان برده باشد بباید دوخت از بهر آن که بیم باشد که پوست کوتاه شود و پلک اشتر گردد طریق علاج آن است که داروهای خشک کننده که ظاهر گوشت را به طبیعت پوست گرداند چون أنزوت و صبر برمی‌کنند تا بدل آن پوستی پدید آید و اگر جراحت کهن گردد و بدین داروها پوست پدید نیاید اندکی مرهم اخضر یعنی مرهم زنگاری برباید نهاد و خاصیت این مرهم آن است که اندکی خشکی کند و جراحت برویاند و بسیاری او گوشت را بخورد و نیست کند و اگر جراحت چنان افتاده باشد که لختی گوشت پلک نیز خورده باشد مرهم اسفیداج برمی‌باید نهاد تا گوشت برآرد پس مرهمی از صبر و أنزروت و غشور الکندر و زعفران و دم‌الاخوین سازند و برنهند تا درست شود (ص 345)
شود جراحت و منفعت این دارو آن است که جراحت را پاک کند و شوخ و رطوبت را که مانع باشد از سخت شدن گوشت و درست شدن جراحت نیست کند و نگاه باید داشت تا بر جراحت گوشت فزونی نروید و آن را که با جراحت صداعی یا عارضی دیگر باشد به فصد و اسهال تن پاک باید کرد و اما قرحه را و تأکل را نخست به فصد و استفراغ و پاک کردن تن مشغول باید بود پس قرحه را علاج کردن به داروها که قرحه را پاک کند.

بیست و پنجم از جزو دوم از گفتار دوم اندر استرخاء پلک‌

استرخای پلک چنان باشد که عضله‌ای که پلک را بردارد سست گشته باشد و پلک بدان سبب فرود آویزد چنان که چشم باز کردن دشخوار باشد و گاه باشد که چنان فرود آویزد که مژگان به اندرون چشم درگردد و سبب آن بسیاری رطوبت باشد.
علاج تدبیر لطیف باید فرمود و تَری ها کم کردن به داروهای مسهل و غرغره و عطسه و مانند آن و داروهای قابض بر پشت پلک طلی کردن چون مامیثا و زعفران و اقاقیا و مُر همه
ص: 235
را بکوبند و به آب مورد تَر بسرشند و طلی کنند و اگر این داروها که باید نباشد تشمیر باید کرد چنان که در علاج موی فزونی یاد کرده آمده است.
صفت طلی که استرخاء و آماس پلک را سود دارد
بگیرند صبر یک درمسنگ اقاقیا دو درمسنگ مامیثا و افیون از هر یک چهار درمسنگ زعفران دودانگ به آب مورد تَر بسرشند و طلی کنند و اگر آماس با حرارت باشد به آب کسنی طلی کنند.

بیست و ششم از جزو دوم از گفتار دوم در کبودی و سبزی پلک به سبب زخمی که بر وی آید

این کبودی به سبب زخمی پدید آید و گاه باشد که از قوت قی پدید آید.
علاج
اگر جراحتی باشد نخست فصد باید کرد و اسهال آورد و صندل و مرداسنگ به گلاب سوده طلی کردن تا جراحت زایل شود پس سنگ پلپل بسودن و طلی کردن و سفال نو بر هم سودن و سوده‌ی آن را طلی کردن و تخم ترب کوفته به آب سودن و طلی کردن سود دارد و آب شور گرم یا آب خوش را نمک اندر افکنند تا شور شود و پنبه‌ای نو بدان تَر کنند و بر پلک نهند و نمک نیم گرم سوده بر بالای پنبه کنند یا اندر خرقه‌ای بسته بر وی نهند اثر کبودی زایل شود باذن الله عز و جل.

بست و هفتم از جزو دوم از گفتار دوم اندر شپش که در میان مژگان پدید آید

هرگاه که مردم طعام‌های بسیار خورد و ریاضت کمتر کند رطوبت غلیظ ناطبیعی اندر تن تولد کند و هرگاه که طبیعت این رطوبت را به پوست افکند حرارتی ناطبیعی اندر وی اثر کند عفونت پذیرد و استعداد قبول صورت قبول حیوانی خسیس اندر وی پدید آید اندر موی‌ها و میان مژگان شپش تولد کند خاصّه اگر این شخص خویشتن پاک ندارد و در گرمابه دیرادیر شود این شپش سه گونه باشد یکی سخت خرد و سپید باشد و در بن مژگان پدید آید آن را به تازی الصبیان گویند و اگر ماده غلیظ باشد نوعی بزرگ‌تر تولد کند و لون او به سَمُرَت گراید یا اغبر باشد آن را طبیبان القمقام گویند و اگر ماده غلیظتر و بسیارتر باشد آن
ص: 236
را قَرَده گویند و پای‌های آن پدید باشد.
علاج
نخست تن از ماده‌ی بد پاک باید کرد پس دماغ را به ایارج فیقرا و حب صبر و غرغره و مانند آن پاک کردن و پیوسته به گرمابه رفتن و تن پاک داشتن و جامه‌ی پاک پوشیدن و مژگان را به آب دریا و آب گرم شور و آب چگندر می‌شستن گر میویزج گر عاقرقرحا نیم کوفته گر پوره اندر آب بپزند و مژگان بدان آب می‌شویند و بگیرند شب یمانی یک جزو و میویزج نیم جزو هر دو را بکوبند و به روغن حل کنند و بر بن مژگان طلی کنند و قمقام را و قرده را نخست به منقاش پاک کنند و پس شب یمانی و میویزج از هر یک یک جزو صبر و پوره‌ی ارمنی از هر یک نیم جزو همه را بکوبند و بسرشند به سرکه‌ی عنصل و طلی کنند و گوگرد زرد سوده اندر روغن زیت حل کرده طلی کنند و سرمه‌ی روشنایی اندر کشند و پوره و میویزج سوده بر میل بر بن مژگان همی‌مالند.

بیست و هشتم از جزو دوم از گفتار دوم اندر ریزیدن مژگان‌

این علت دو گونه است یکی آن که اگر چه مژگان همی‌ریزد پلک بر حال خویش ریزد و غلیظ نشود دوم آنکه با ریزیدن مژگان پلک غلیظ باشد و ریش گردد و سبب این علت یا رطوبتی باشد تیز و کرم یا رطوبتی لزج باشد که از وی داء الثعلب تولد کند یا خشکی که در پلک تولد کند.
علاج
نخست نگاه باید کرد تا سبب چیست به دفع سبب مشغول باید بود پس اگر علت از جنس داء الثعلب باشد داروهای تیز طلی باید کرد و بر کنار پلک به میل می‌کشیدن چون روشنایی و باسلیقون و اگر سبب تیزی ماده باشد داروهای نرم طلی کردن چون شیاف مامیثا و غیر آن پس حجر ارمنی اندر کشیدن و اگر سبب خشکی باشد سرمه تنها می‌باید کشید و سرگین موش به عسل سرشته طلی کردن خلط بد را که در پلک باشد تحلیل کند و خلط زایل شود و اگر سرگین موش و سرگین بز و خاکستر نی هر سه راستاراست بگیرند و اندر کشند سود دارد و پلک را باریک کند.
ص: 237
صفت سرمه که موی مژگان را نگاه دارد و نیکو کند و آنچه ریزیده باشد برآرد
استخوان خرمای سوخته سه درمسنگ سنبل رومی دو درمسنگ هر دو را نرم بسایند و اندر کشند.
صفت سرمه‌ای دیگر
بگیرند سرمه‌ی اصفهانی و قلقطار و زاک از هر یک راستاراست بکوبند و به عسل بسرشند و بسوزانند پس بسایند و اندر می‌کشند.
صفت سرمه‌ی دیگر
پلپل یک درمسنگ سرمه‌ی بریان کرده یک درمسنگ ارزیز سوخته‌ی مغسول و زعفران از هر یک دانگ و نیم سنبل هندی سه درمسنگ همه را بکوبند و بکار دارند.
صفت سرمه‌ی دیگر
مژگان را نیکو کند و اگر ریزده باشد برآرد به چشم کودک طفل و غیر طفل اندر کشند سود دارد.
بگیرند سرمه و ارزیز سوخته از هر یک نیم درمسنگ توبال مس و زعفران و گل و مر و سنبل هندو و کندر و دارپلپل از هر یک دانگ و نیم استخوان خرما چنده سه وزن همه‌ی داروها استخوان خرما بسوزند اندر سفالی نو و همه‌ی داروها بکوبند نرم و بسایند و اندکی روغن بلسان بر این داروها مالند و بکار دارند.
صفت سرمه‌ی دیگر استخوان خرمای سوخته و سنبل هندی و سنگ لاژورد و دود کندر همه راستاراست بکوبند و بکار دارند.
صفت سرمه‌ای که به بافریطن باز خوانند مژگان برآرد و دمعه باز دارد و درستی چشم نگاه دارد قلمیای زر بگیرند و بکوبند و به عسل بسرشند و در کوزه کنند و نهنبنی سفالی بر سر کوزه نهند و کناره‌ها به گل بگیرند و نهنبن را بر میان سولاخ کنند چنان که جوالدوزی فرو رود و این کوزه را بر آتش انگشت نهند تا آنچه در وی است بسوزد و دود به سوراخ نهنبن برآید پس نهنبن از سر کوزه برگیرند و شراب انگوری بر این دارو پاشند مقداری که اندر خورد پس دارو از کوزه بیرون کنند و بسایند و این دارو یک جزو بگیرند و روی سوخته
ص: 238
نیم جزو سرمه‌ی مغسول یک جزو همه را به یک جای بسایند و بکار دارند و درمنه‌ی ترکی سوخته بر کنار پلک مالیدن سود دارد و سنبل تنها و لاژورد تنها سود دارد و آن را که علت باسلاق باشد شیاف دیزه سود دارد و آن را که خارش و سرخی و سوختن باشد بگیرند اناری درست و همچنان در سرکه بپزند تا مهرا شود و بسایند و بر چشم نهند مگس سرکنده و خشک کرده (ص 346)
و فندق سوخته و سوده با پیه‌ی بز سرشته گر با پیه‌ی خروس طلی کردن مژگان برآرد بسیار کند و سرگین خرگوش سوخته هشت درمسنگ سرگین بز کوهی سه درمسنگ نرم بسایند و بچشم درکشند مژگان برآرد.

بیست و نهم از جزء دوم از گفتار دوم اندر سپید شدن مژگان و ریزیدن موی ابرو

و سبب سپیدن شدن مژگان رطوبتی لزج باشد.
علاج
نخست تن از رطوبت پاک باید کرد پس بگیرند برگ لاله‌ی کوهی که آن را به تازی شقایق النعمان گویند و با روغن زیت گر با پیه‌ی بز گر با پیه‌ی خروس بسایند و طلی کنند بر مژگان و حلزون را بگیرند و بسوزند و با پیه‌ی بز گر با پیه‌ی خرس بسایند و طلی کنند مژگان را سیا کند و سرمه‌ی روشنایی به میل بر مژگان مالیدن سود دارد و رطوبت را تحلیل کند از بهر آن موی ابرو و چشم را بر قوت بینائی یاری دهد.
علاج
رندیدن آن‌اند این موضع یاد کردن لایق باشد پس هرگاه که موی ابرو بریزد انگشت را بر پیه‌ی بط به روغن زیت گر به روغن دیگر چرب کنند و بر ارزیز بمالند سخت و بر ابرو طلی کنند موی برآرد.

جزو سوم از گفتار دوم در بیماری‌هایی که در گوشه‌ی چشم افتد

اشاره

سه بیماری است غرب غده سیلان‌

نخستین اندر غرب و علاج آن‌

غرب آماسی است کوچک از نوع خراج اندر گوشه‌ی چشم میان چشم و بینی هرگاه که
ص: 239
این آماس بگشاید و سر کند آن را غرب گویند هرگاه که انگشت بر وی نهند ریمی از وی بیرون آید و درست گشتن او عسر باشد از بهر آن که آنجا گوشتی است نرم و تَر بدین سبب بیشتری ناصور گردد و گاه باشد که سوی زندرون اندر بینی گشاید و ریمی کند از راه بینی بیرون آید از منفذی که به میان چشم و بینی هست و گاه باشد که سوی زندرون اندر بینی گشاید و ریمی کند و گاه باشد که در پوست پلک گشاید و غضروف پلک را تباه کند و هرگاه که انگشت بر پلک مالند ریم بیرون آید و بسیار باشد که استخوان اندر زیر گوشت تباه کند و بپوساند و نوعی دیگر است از غربکه نگشاید و سر نکند و با درد باشد و به مشارکت آن چشم پیوسته دردمند باشد.
علاج
نخست رگ قیفال باید گشاد و داروی مسهل باید داد و تن و دماغ پاک کردن پس مامیثا و زعفران و مر و صبر و صدف سوخته آنچه حاضر باشد جمله یا جدا جدا طلی می‌کنند به آب طلششقوق و گفته‌اند که خاصیت ماش آن است که اگر او را بخایند و بر غرب نهند زایل کند و اگر این علاج پسندیده نباشد داروهای تیزتر ضماد کنند چون کرسنه‌ی کوفته و با عسل سرشته و کندر با سرگین کبوتر سرشته و زاج سوخته و سکبینج به سرکه حل کرده این همه پیش از آن که بپزد و سر کند سود کند آنچه نرم‌تر است آماس را باز گرداند و باطل کند و آنچه تیزتر است بپزاند و بگشاید و نگذارد که پوسیده شود و استخوان را تباه کند.
فاما چون پخته شد و سر کرد گوز مغز پیر گشته بگیرند و بکوبند و غرب بفشارند تا ریم بیرون آید و پاک شود پس این گوز مغز را بدان سوراخ فرو کنند و مر سوده و مورد خشک سوده و دبق و مانند این چیزها به سوراخ غرب فرو کردن سود دارد و اگر از زنگار سوده پلیته‌ای سازند و بدو فرو نهند وی را خشک کند و زایل گرداند و اگر برگ سذاب بوستانی با خاکستر بسایند و بدو فرو نهند هم زایل کند لکن این داروهایی باشد که به اول بسوزاند و چون باری چند بکار دارند با وی خوی کند و نسوزاند بولس می‌گوید این بهترین دارویی است که در این علت بکار آید.
صفت دارویی که پیش از آنکه سر کند و پس از آن سود دارد
ص: 240
حلزون و صبر و مُر هر سه راستاراست به هم بسایند و بر آن موضع نهند
و خواجه بو علی سینا رحمه الله می‌گوید حلزون بامیان او باید و آن جانوری است چون کرمی اندر میان تره و گیاه گردد و بر پشت او صدفی پدید آید و هر وقت که از چیزی بترسد خویشتن بدان صدف اندر کشد و پنهان شود آن صدف را در بعضی شهرها ناخن دیو گویند و حلزون آن است و میان او آن کرم است و آب سذاب تَر با آب انار ترش اندر چکانیدن سخت سود دارد و گر برگ سذاب را با انار آب بسایند و پلیته‌ای کنند و بدو فرو نهند صواب باشد و آب سماق خشک در چکانیدن سود دارد و بهتر آن باشد که هر وقت که پلیته‌ای با دارویی بدو فرو خواهند نهاد او را بفشارند تا آنچه در وی باشد بیرون آرد و به شراب انگوری قابض بشویند و در وی چکانند پس دارو اندر نهند اگر پلیدی اندک باشد و از وی بیرون نتوان آورد دو روز تا سه روز بگذارند تا چیزی در وی گرد آید پس بفشارند و بشویند و دارو برنهند و هرگاه که سر غرب بسته شود و ریم بیرون نیاید تخم مرو را بکوبند و با خمیر بمالند به شیر زنان گر به شیر خر بپزند و اندکی زعفران درافکنند و بر غرب نهند تا نرم شود و بگشایند و مغز نان سمید و اندکی کندر سوده به آب کیکیز سرشته برنهادن غرب را گشاده کند و تدبیر صواب آن است که به سر میل غور او براند (بداند) پس پاره‌ای پنبه به داروی آلوده کند و بر میل پیچد و بدو فرو نهد اگر دارو خشک باشد یا تَر بدین طریق بدو فرو باید نهاد و از پس دارو فرو نهادن چشم را به عصابه‌ای بباید بست و ساعتی ساکن بباید نشست.
صفت شافی آزموده
بگیرند زرنیخ سرخ و زاک و آهک و نوشادر و زراریح و شب یمانی راستاراست همه بسایند و به بول کودک بسرشند و خشک کنند پس بسایند و خشک بکار دارند و میانه‌ی نی آن که چون ملسی سپید باشد اندر میان او نزدیک بندگاه خاصّه آن که به بن نی نزدیک‌تر باشد برنهادن غرب را پاک کند از ریم نخست این میانه‌ی نی را به انگبین آب تَر کنند پس بر وی می‌نهند پس او را به اسفنج که در انگبین آب تَر کرده باشند بشویند و باشد که دیگر باره هم این میانه‌ی نی خشک برنهادن چند بار کفایت باشد.
ص: 241
صفت ذروری که غرب را باطل کند
بگیرند صبر و زاک و عنزورت و پوست کندر سوخته و شیاف مامیثا از هر یک راستاراست همه را بکوبند و بکار دارند و تدبیر آن است که زود به آهن علاج کنند و منتظر پختن او نباشند تا گوشت پاک را و استخوان تباه نکند و علاج آن را شاید که ظاهر باشد او را به مبضع بشکافند و پلیدی از وی پاک کنند و او را به شراب قابض بشویند پس داروها که یاد کرده آمد آنچه لایق حال باشد بکار دارند و آنچه کهن پخته شده باشد گوشت پوسیده از وی دور کنند و استخوان را بخارند پس به مرهم علاج کنند و آن را که به استخوان تباه شده باشد نشان آن است که به سر میل درشت باشد و آنچه نرم باشد و میل بر وی بلغزد درست و پاکیزه باشد.
علاج وی آن است که او را بتراشند تا پاک شود پس علاج کنند و آن را که خواهند که داغ کنند آهنی بر شکل میلی بکنند نرم و سر او که بر استخوان خواهند نهاد مسطح کنند و آن را گرم کنند تا سرخ شود و بر غرب نهند تا گوشت که گرداگرد او باشد برجوشد پس او را به خرقه‌ای و نخست خمیر سرد کرده و رکوهای کتان سرد کرده بر چشم نهند پس داغ کنند چند کرت بر این گونه داغ می‌کنند تا ببینند تا پوست تباه از استخوان برخواست پس به مرهم
(ص 347)
اسفیداج علاج کنند و بعضی طبیبان او را به عدس مقشر و انار پوست کوفته بیاکنند تا خشک شود و بعضی دست‌کاران این غرب را بسنبند و این چنان باشد که آلتی سازند چون درفشی ستبر سر تیز غرب را بدان سوراخ کنند و سر درفش چنان دارند که میل فروسو به جانب بینی دارد اما فرو سو از بهر آن باید تا منفعت اندر منفذ که میان چشم و بینی است نیفتد چه اگر در این منفذ افتد منفعت سفتن باطل شود و میل به جانب بینی از بهر آن باید تا آسیبی به کارهای طبقات چشم نرسد پس بر این درفش اعتماد کند به قوت و آن را می‌گرداند تا خون از بینی و دهان بیرون آید چون دید اندکی خون از دهان و بینی بیرون آمد دست باز گیرد و بداند که سفته شد پس درفشی با میلی باریک‌تر بگیرد و پنبه‌ی کهن بر
ص: 242
وی پیچد به روغن گاو یا به مرهم زنگار آلوده کند و بدو فرو نهد و اگر داند یا ترسد که حرارتی تولد کند پنبه‌ی تنها فرو نهد و هر روز پنبه بیرون کند و دیگری فرو کند تا استخوان پاک شود و هر روز که پنبه بیرون کند نگاه کند باشد که ریزه‌های استخوان بر وی باشد و هر روز پنبه‌ی ستبرتر می‌کند تا جراحت فراخ‌تر می‌شود و نباید گذاشت که استخوان پاک ناشده جراحت بسته شود و هر وقت که خواهد که جراحت بسته شود صبر و کندر سوده بر جراحت می‌کند تا خشک شود و بسته شود و زاک سوخته و آبگینه‌ی سوده چون غبار خشک کننده است‌

دوم از جزو سوم از گفتار دوم اندر غده که در گوشه‌ی چشم افتد

هرگاه که گوشت گوشه‌ی چشم که سوی بینی است زیادت شود زیادتی به افراط آن را غده گویند و این غده فضله‌هایی که از چشم به رمص و اشک بپالاید اندر گوشه‌ی چشم باز دارد بدان سبب علت غرب تولد کند.
علاج
به استفراغ و پاکی تن و دماغ مشغول باید بود پس به داروها که در علاج ظفره و سبل یاد کرده آمد بکار داشتن.

سوم از جزو سوم از گفتار دوم اندر سیلان‌

هرگاه که گوشت گوشه‌ی چشم که سوی بینی است نقصان گیرد و از مقدار طبیعی کمتر شود تَری ها را از پالودن و افراط کردن باز نتواند داشت سیلان تولد کند یعنی آب آمدن از چشم تولد کند و اسباب این علت سه است
یکی آنکه طبیب اندر برداشتن ناخنه استقصا کند و لختی از این گوشت با ناخنه بردارند دوم آن که داروها که در علاج ظفره و سبل و جرب بکار داشته باشند این گوشت را بخورد و بگدازد سوم آن که بر گوشه‌ی چشم آبله‌ای برآید و این گوشت را بخورد علاج آن را که از این گوشت هیچ نماند علاجش نیست و آن را که نقصان کرده باشد به داروهای قابض و داروهایی که گوشت رویاند علاج کنند.
صفت دارویی که گوشت برآرد بگیرند شیاف مامیثا یک درمسنگ زعفران دو دانگ صبر نیم درمسنگ شب یمانی سوخته دانگی کندر دو دانگ همه را بکوبند و به شراب کهن
ص: 243
بسرشند و شیاف کنند و به وقت حاجت شیاف را به شراب کهن بسایند و اندر چکانند نافع بود و اسفنج به شراب تَر کرده برنهادن پیوسته سود دارد و شب یمانی اندر شراب پختن و اسفنج بدان شراب تَر کردن و برنهادن علاجی قوی است باقی از باب نهم از جزو چهارم باید جست.

جزو چهارم از گفتار دوم اندر بیماری‌هایی که در طبقه‌ی ملتحمه افتد

اشاره

و این بیماری سیزده عدد است
رمد ظفره ترفه انتفاخ الحساء (الجساء) الحکه السل الودقه الدمعه الدوبیله التوثه انحلال الفرد و تفرق الاتصال‌

نخستین اندر انواع رمد

رمد به حقیقت آماس طبقه‌ی ملتحمه را گویند لکن از بهر آن که این آماس از درد و گرانی و ضربان و خلیدن خالی نباشد همه انواع درد چشم را رمد گویند و ماده‌ی رمد یا خون باشد یا صفرا یا سودا یا بلغم یا ماده‌ای باشد مرکب از خون و صفرا یا از خون بلغم یا از صفرا و سودا یا خون و سودا.
اما علامت رمد خونی آن است که چشم گرم و سرخ و گران و تَر باشد و رمص بسیار کند و علامت رمد صفرایی آن است که آماس و گرانی کمتر از آماس و گرانی خونی باشد و رطوبت و رمص کمتر آید و درد و خلیدن و خارش و سوزش و ضربان قوی باشد و علامت رمد سودایی آن است که آرمیده‌تر باشد و همه‌ی اعراض او ضد اعراض صفرایی باشد و رمص کمتر از صفرایی کند و علامت رمد بلغمی آن است که گران و تَر باشد و همه‌ی اعراض دیگر ضد اعراض رمد خونی و صفرایی باشد و آن را که ماده‌ی رمد مرکب باشد علامت‌های خلطی که غالب‌تر باشد ظاهرتر باشد و آن را که ماده از خون و بلغم مرکب باشد چشم او اندر خواب بر هم گیرد و آن را که از صفرا و سودا مرکب باشد چشم برهم نگیرد و اگر بر هم گیرد کمتر از آن گیرد.
اما رمد گرم خونی و صفرایی سه نوع باشد
یکی آن که در چشم آشفتگی پدید آید از سببی بیرونی چون دود و گرم و نگریدن در
ص: 244
آفتاب و مانند آن و این نوع آن است که چون سبب زایل گردد رمد نیز زود زایل شود.
نوع دوم صعب‌تر از نخستین باشد و اسباب آن دو گونه باشد
یکی آن که هرگاه که سبب‌های بیرونی که یاد کرده آمده بسیار و پیوسته گردد اثری قوی کند و ماده‌ای را که در میان رگ‌ها و طبقه‌های چشم باشد تباه کند و بجنباند دوم مادت‌های فزونی که از همه‌ی تن برآید و دماغ را پر کند و از دماغ به چشم فرود آید خاصّه اگر این طبقه ضعیف باشد و دماغ و رگ‌ها و دیگر طبقه‌های چشم قوی باشند و ماده را بدین طبق فرستد نوع سوم صعب‌تر از نوع دوم باشد و سبب آن بسیاری و بدی خلطهای فزونی باشد و آمدن آن بر این طبقه از طبقه‌های چشم و علامت وی آن است که سپیدی چشم بلندتر از سیاهی باشد و باشد که پلک نیز آماس کند چنان که پلک‌ها بر هم نتوان نهاد و باشد که پلک به سبب صعبی آماس باز گردد و نوعی رمد است که سبب آن خشکی محض باشد و علامت وی آن است که چشم پاک باشد و در خواب چشم بر هم گیرد گرفتنی آسان و بی‌ألمی نباشد و نوعی دیگر آن است که از رمد که به نوبت تب غب رنجه دارد و مدت آن هفت روز باشد و رمد با تب نادر بود و آن را که با رمد تب باشد خاصّه در تابستان رمد زود زایل شود و آن را که با تب رمد صعب باشد نشان آفتی بزرگ باشد.
علاج
اما نوع نخستین را یعنی آن را که سبب رمد دود یا گرد یا غیر آن باشد به منع سبب مشغول باید بود از بهر آن که چشم عضوی نازک و حساس است او را از همه‌ی داروها صیانت باید کرد و این نوع رمد به منع سبب زایل گردد و مدت درازترین او سه روز باشد و نوع دوم و سوم را نخست به استفراغ و پاک کردن تن و دماغ مشغول باید بود و آن را که سبب خلطیدن موی باشد یا مرکب از خون و صفرا یا از خون و سودا یا از خون و بلغم ابتدا به فصد قیفال باید کرد و به اندازه‌ی قوت و در خورد عمر و فصل سال خون بیرون کردن و آن مقدار که در یک فصد بیرون خواهند کرد به چند کرت بیرون باید کرد چنان که معلوم است از بهر آن که اندر این رمد غرض از فصد روزگار باشد یکی آنکه لختی خون کمتر کند دوم آنکه ماده را (ص 348)
ص: 245
جذب کنند و جذب فصد بدین طریق باشد و اگر حاجت آید که روز دوم و سوم دیگر باره فصد کنند تأخیر نباید کردو اگر حاجت آید که از پس فصد استفراغی دیگر کند به مطبوخ هلیله و مانند آن چون خیارچنبر و ترنگبین و بنفشه و شکر و نقیع هلیله و خرمای هندی و شیرخشت و از شراب‌ها و طعام‌های غلیظ و شور و تیز و از سرکه و از جماع پرهیز باید کرد و جِیب گشاده باید داشت و بالین بلند کردن و از میوه‌های تَر جز انبروت و آبی نشاید خورد و نیشکر زیان دارد از بهر آن که در معده تَری کند و اشک فزاید و بسیار آمدن اشک چشم را زیان دارد و سر و چشم در پیش داشتن و در چیزی ژرف نگاه کردن و سخن بسیار گفتن و بانگ داشتن و قی کردن زیان دارد و معده را از طعام تهی داشتن نباید و ممتلی کردن نشاید و مسکن او خانه‌ای تاریک باید و فرش خانه ازرق یا کبود یا سیاه باید و هر بامداد شرب شراب بنفشه و شراب نیلوفر و شراب انار ترش و آب تخم‌ها خورد و اگر این شربت‌ها با شراب خشخاش خورد سر و چشم را خنک کند و بخاباند طریق تدبیر استفراغ و پرهیز این است و تدبیر چشم و داروها که اندر کشد بر این گونه باید کرد که یاد کرده شود و بباید دانست که تدبیر صواب‌تر اندر علاج این هر دو آن است که شیافی سازند نخست از دارویی که ماده را از چشم باز گرداند و به تازی آن را رادع گویند و دارویی که رطوبت‌ها را کم کند و به تازی آن را ناشف گویند و مجفف نیز گویند و دارویی که مزاج چشم را به اعتدال باز آرد و به تازی آن را معدل گویند این سه نوع داروها را ترکیب کنند تا رادع ماده را از سر به چشم فرود می‌آید باز دارد و ناشف تَری را کمتر کند و معتدل مزاج چشم را معتدل کند تا قوت بدو باز آید و فضله را که در وی گرد آید دفع کند و از داروهای مرکب که در وی این منفعت‌ها یافته شود شیافی است که آن را پیشینگان بُرْءُیومه گفته‌اند یعنی اندر یک روز چشم را درست کند و به لغت سریانی برتوما گویند و ترکیب این شیاف از دو گونه سازند یکی آن که اندر وی داروهای قابض و رادع بیشتر باشد و دیگر اندر وی داروهای معتدل باشد که تحلیل کند به اعتدال و طریق بکار داشتن وی آن است که آن را در وی داروهای قابض بیشتر باشد به سپیده‌ی خایه‌ی مرغ یا به شیر زنان سایند یا به طبیخ حلبه و رقیق‌تر بکار دارند و آن را که قابض در وی کمتر باشد و با قابض داروهای منضج و محلل نیز باشد غلیظتر بکار دارند.
ص: 246
صفت شیاف بریوما که ماده را از چشم باز دارد و ضربان را ساکن کند و مزاج چشم به اعتدال باز آورد و اندر یک روز چشم را درست کند.
بگیرند شیاف مامیثا انزروت از هر یک هشت درمسنگ زعفران دو درمسنگ کتیرا یک درمسنگ افیون نیم درمسنگ همه را بکوبند و به آب باران بسرشند و به سپیده‌ی خایه‌ی مرغ حل کنند و بکار دارند.
نسختی دیگر
بگیرند گل تَر پانزده درمسنگ زعفران هشت درمسنگ افیون و سنبل هندی از هر یک دو درمسنگ صمغ عربی هفت درمسنگ به آب باران بسرشند.
نسختی دیگر
سرمه‌ی اصفهانی مغسول چهار درمسنگ صبر دو درمسنگ مر و اقاقیا از هر یک دوازده درمسنگ افیون یک درمسنگ همه را بکوبند و بسایند نرم و به سپیده‌ی خایه‌ی مرغ بسرشند و نگاه دارند و به وقت حاجت به شیر زنان حل کنند و بکار دارند و شیاف‌های دیگر که به نوع به آلت مخصوص‌تر است یکی وردی ابیض است که نخست آن را بکار باید داشت و چون آماس کمتر شود وردیه‌ی اصفر بکار دارند.
(صفت) وردی ابیض
قلمیای سیم و اسفیداج و صبر از هر یک ده درمسنگ گل سپید تازه شصت درمسنگ نشاسته سی درمسنگ افیون ده درمسنگ کتیرا بیست درمسنگ صمغ عرابی چهل درمسنگ به آب باران بسرشند.
صفت وردی اصفر
سنبل هندی گل سرخ صبر از هر یک بیست درمسنگ تخم فنک یک درمسنگ بذرالبنج زعفران چهار درمسنگ و نیم عصاره‌ی مامیثا بیست درمسنگ انزروت شصت درمسنگ افیون دو درمسنگ کتیرا و نشاسته از هر یک ده درمسنگ آن را که در ابتدای درد صعب بوده باشد این شیاف بسیار باید کشید که سهل‌تر بوده باشد دو بار یا سه بار بیش نباید کشید و بعد از آن چشم را به طبیخ حلبه و طبیخ اکلیل الملک و طبیخ بابونه می‌باید شست و
ص: 247
اسفنجی بدان تَر کره و گرم کرده بر پشت چشم می‌باید نهاد.
صفت ضمادی که در آخر رمد صعب بکار باید داشت
بگیرند اکلیل الملک بیست درمسنگ زعفران چهار درمسنگ گشنیز تَر ده درمسنگ زرده‌ی خایه مرغ سه عدد نان میده که اندر مِی‌پخته آغشته باشند ده درمسنگ همه را بکوبند و چون مرهمی کنند و بکار دارند و آن را که هنوز درد مانده باشد اندکی پوست خشخاش با این ضماد بیامیزند.
و اما طلی‌ها که نخست بکار دارند تا ماده را از چشم باز دارد از صمغ عربی و صبر و زعفران و شیاف مامیثا و حضض باید ساخت و بر پیشانی طلی کردن و آن را که ماده سخت گرم باشد طلی از عصاره‌ی خرفه و عصاره‌ی آبی و پست جو و اسبغول و آب عنب الثعلب و سپیده‌ی خایه‌ی مرغ باید ساخت و آن را که ماده‌ی سخت گرم نباشد طلی از کرد آسیا و مرو کند (کندد) و زعفران و سپیده‌ی خایه‌ی مرغ باید ساخت و آن را که ماده سخت سرد باشد طلی از جندبیدستر و زعفران و زفت و راتینج باید ساخت و تریاق بزرگ نافع باشد و همیشه چشم را از رمص پاک می‌باید کرد خاصّه اگر رمص خشک باشد و پاره‌های خشک باشد و ریزه‌ی آن به چشم اندر شود و طریق پاک کردن آن چنان باشد که پنبه‌ی نرم بر سر میلی باریک پیچند و بدان پنبه ریزه‌ی رمص را برمی‌دارند و بباید دانست که رمص خشک نشان خامی و دیر پختن ماده باشد و پاره‌های بزرگ از رمص خشک بهتر از پاره‌های خرد باشد و طریقی دیگر صواب اندر علاج همه‌ی رمد گرم آن است که نخست سفیده‌ی خایه‌ی مرغ اندر چکانند از بهر آنکه درد را بنشاند و تیزی ماده‌ی سوزاننده را از سوزانیدن باز دارد و شیر زنان همچنین درد نشان است لکن در وی قوتی زداینده است و لعاب دانه‌ی آبی شیرین و صمغ عرابی هم رادع است و هم دردنشان است و شیاف ابیض به شیر زنان سوده اندر ابتدای رمد سود دارد.
شیاف ابیض:
بگیرند اسفیداج ارزیز هشت درمسنگ صمغ عرابی چهار درمسنگ و در بعضی نسخت‌ها پنج درمسنگ افیون و کتیرا از هر یک یک درمسنگ همه بسپیده خایه مرغ
ص: 248
بسرشند چنان که رسم است.
صفت ذروری که از پس شیاف ابیض بکار دارند
بگیرند پوست خایه‌ی مرغ و آن را به آب و نمک درشت بشویند و پوست‌های باریک از وی دور کنند پس به آب خوش بشویند تا شوری از وی بستانند و به خرقه‌ای در کنند و بمالند تا اگر پوستی در وی مانده باشد جدا شود و پس در سایه خشک کنند و بسایند تا چون غباری شود و بکار دارند و از تدبیرها که ماده را بدان تدبیر از چشم باز دارد تدبیر صواب آن است که پس از آن که استفراغ‌ها کرده باشند پیوسته چند ذره‌ی توتیای پرورده بر گوشه‌ی چشم که از سوی بینی است نهاده دارند.
صفت پروردن توتیا
بگیرند توتیای کرمانی سبک بکوبند و ببیزند و او را در هاون (ص 349)
به آب خوش همی‌مالند و می‌سایند مدت ده روز هر روزی آن را بشویند و تصویل کنند و آب تازه کنند و می‌سایند پس از ده روز خشک کنند و بکار دارند و باید که معلوم باشد که این توتیا پیش از استفراغ بکار داشتن سخت زیان دارد و اندر رمد و اندر مدت تزاید مرض هیچ ذروری که در وی عنزروت باشد بکار نشاید داشت و جهد باید کرد تا خداوند رمد به روز هیچ نخسبد تا به شب در خواب شود و ماده‌ی رمد در خواب پخته گردد و آن را که شب خواب نباشد و درد و رنج زیادت یابد از بهر آن که به روز به سبب گرمی هوای روز و بخارهای دخانی از تن او به تحلیل خرج می‌شود و به شب به سبب خنکی هوای شب مسام بسته شود و بخار تحلیل نکند و اندر تن بماند و به سر و به چشم برآید و رنج نماید بدین سبب اسفرغم‌های سرد و تَر چون بنفشه و نیلوفر و گلاب و شمام‌ها که از لفاح و افیون و مانند آن سازند می‌باید بویانید تا به شب خواب یابد و آن را که از پس پاکی تن ماده‌ی رمد از فرود به چشم باز نایستد ضمادی باید ساخت از بنفشه و نیلوفر و کسنی و گل سرخ و بر چشم نهادن و طلی‌ها که بیشتر یاد کرده آمده است بر پیشانی و صدغ‌ها مالیدن و چشم را به آب سرد شستن سخت زیان دارد ماده خام بماند و دیر تحلیل پذیرد و هرگاه که ماده از فرود آمدن بایستد چیزهای قابض محلل بکار باید داشت چون شیاف ابیض که در
ص: 249
وی انزروت باشد.
صفت شیاف ابیض بگیرند اسفیداج ارزیز هشت درمسنگ انزروت پرورده به شیر خر و کتیرا و افیون از هر یک یک درمسنگ صمغ عربی چهار درمسنگ به آب باران بسرشند و شیاف کنند و به وقت حاجت به آب خوش بسایند و اندر کشند و از پس آن [ذرور] ملکانا که در علاج وردینج یاد کرده آمده است بکار باید داشت و بهترین طریقی در بکار داشتن ذرور آن است که در روز به هر دو گوشه‌ی چشم اندر کنند و آن را که پس استفراغ و پرهیز صادق و تدبیرهای صواب درد و رنج بر حال خویش باشد و سرخی و سیلان هم بر حال خویش نشان آن باشد که ماده اندر طبقه‌های چشم گرفته است توتیا و اسفیداج و نشاسته کشیدن و طلی کردن رطوبت‌های بد را نشف کند و آن را که آماس مانده باشد اقاقیا و مر و زعفران و مس سوخته و صبر طلی کنند تا ماده را باز دارد و باقی آماس را تحلیل کند و هرگاه که سیلان رطوبت‌ها و رمص خشک و بر هم گرفتن پلک زایل شود نشان آن باشد که ماده پخته شد و رمد در انحطاط افتاد. شیاف احمر لین کشیدن و گرمابه سود دارد و اگر چند کرت احمر لین بکار دارند و رمد زایل نشود به احمر حار حاجت آید و پس از همه سرمه‌ی اغبر که در باب‌های گذشته یاد کرده آمده است می‌باید کشید و آن را که با این همه تدبیرها مدت دراز گردد و تمام زایل نشود بباید دانست که پلک چشم جرب دارد علاج جرب باید کرد و آن را که ماده‌ی رمد بلغم غلیظ باشد از باد غلیظ علامت‌هایی که در اندر اول باب یاد کرده آمد ظاهر باشد علاج وی آن است که نخست استفراغ بلغم کنند و تدبیر لطیف فرمایند و نخست اندر چشم شادنه‌ی مغسول می‌کشند و به آب نیم گرم همی‌شویند و هرگاه که مدت تزاید رمد بگذرد شیاف احمر لین و از پس او میلی دو سه سرمه‌ی اغبر کشیدن سود دارد و بکار داشتن داروهای مخدر در این نوع درد صعب‌تر فزاید و گرمابه و شراب سرف سپید و تریاق فاروق خوردن و طلی کردن سود دارد و آن را که رمد بادناک باشد و با درد گاورس گرم کرده برنهادن و گرمابه داشتن سود دارد
و آن را که ماده‌ی رمد خلط سودا باشد
علامت وی آن است که چشم پاکیزه شده باشد و بس سرخ نباشد و پلک‌ها کمتر گیرد و
ص: 250
رمص اندک کند و رخسار و حوالی چشم بسیار خارد و کحالان این نوع را رمد خشک خوانند.
علاج
علاج وی آن است که نخست تن و دماغ از ماده‌ی سودا پاک کند و گرمابه بکار دارند و سرمه‌ها که لختی بسوزاند و آب از چشم بدواند می‌کشند و کحالان این سرمه را الادویة المصاصه گویند یعنی داروهای مکنده و فصد در این علاج مکروه است و آن را که ماده مرکب باشد علاج دشخوارتر است و صواب‌تر آن باشد که به استفراغ‌ها و پاکی تن و دماغ مشغول باشند و خلطی که غالب باشد تن از آن پاک کنند و بباید دانست که طبع گرم داشتن و استفراغ کردن اصلی بزرگ است در علاج رمد و بقراط از بهر این گفت اذا کان یابسا رمد و اعتراه ضرب فانه محمود می‌گوید هرکه را رمد باشد و طبع او شکسته شود پسندیده باشد این از بهر آن گفت که اسهال ماده را از بالا فرود آرد بدین سبب اولی‌تر آن است که پیوسته طبع نرم دارند و به اندازه‌ی قوت استفراغی می‌کنند و نگاه می‌دارند و بسیار باشد که رمدهای مرکب به استفراغ مجرد زایل شود و بباید دانست که در زمستان و مزج سرد و شهرهای سرد رمد صعب‌تر و دراز آهنگ‌تر باشد معالج و بیمار باید که ملول نشوند و طریق صواب را ملازم باشند از بهر آن که سرما طبقه‌های چشم را متکاثف کند و بدان سبب ماده تحلیل نپذیرد و نوعی رمد است آن را ماشرا گویند و به حقیقت رمد نیست و کحالان آن را رمد نگویند ماشرا گویند و فرق میان هر دو آن است که رمد خلنده و با دمعه باشد و ماشرا از خلیدن و دمعه خالی باشد و به استفراغ زایل شود و بسیار رمدها است که به طلی ساکن شود و هم به طلی زایل شود.
صفت طلیی که آماس را و درد و جراحت را بنشاند
بگیرند عدس مقشر و صندل سرخ و گل خشک و اندکی کافور و همه را به آب کسنی تَر کنند و طلی کنند.
صفت طلی دیگر
بگیرند صبر و شیاف مامیثا و حضض و زعفران و افیون و اقاقیا و تین ارمنی و صندل
ص: 251
سرخ از هر یک راستاراست همه را بسایند و به آب عنب الثعلب طلی کنند.
صفت طلی دیگر
آماس گرم و شرناق قوی را سود دارد بگیرند گل سرخ خشک و پوست انار شیرین و عدس مقشر هر سه را اندر آب بپزند و بکوبند و به روغن گل چرب کنند و ضماد کنند.
صفت ضمادی که درد چشم خلنده را بنشاند و رطوبت‌های گرم را باز دارد
بگیرند کسنی و در آب بپزند و برگ نیلوفر و بنفشه با وی بکوبند و به روغن گل چرب کنند و ضماد کنند و بسیار باشد که از سرما و برف رمد تولد کند و علاج وی آن است که کاه بپزند و سر به بخار آن دارند و گرمابه بکار دارند و بسیار باشد که سر پوشیده‌گان را به سبب سردی رحم رمدی صعب تولد کند.
علاج وی آن است که حقنه‌ای سازند از شبت و بابونه و حلبه و روغن ناردین و روغن نرگس و روغن سوسن مالیدن و پرورده‌های گرم بکار داشتن جالینوس می‌گوید اندر علاج رمد هیچ نافع‌تر از این نیست که محجمه بر میان سر نهند پس از آنکه استفراغ‌ها کرده باشند و تن پاک کرده هم جالینوس می‌گوید شراب رمدهای خشک مزمن را سود دارد و رمد خشک رمدی را گویند که چشم سرخ و خشک باشد و شراب از پس فصد باید هم جالینوس می‌گوید هر که را ماده از دماغ یا از چشم فرود می‌آید اگر در تن امتلائی نباشد گرمابه بکار داشتن سود دارد و آن را (ص 350)
که تن ممتلی باشد شراب و گرمابه خطری بزرگ است‌

دوم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر طرفه و علاج آن طرفه‌

طرفه نقطه‌ای سرخ باشد یا کبود که در سپیده‌ی چشم افتد و اسباب آن چهار است یکی آنکه بعضی رگ‌ها که در طبقه‌ی ملتحمه است بگسلد به سبب زخمی و آفتی و آسیبی که از بیرون بر چشم آید و خون ظاهر شود.
دوم آن که گرچه رگ‌های ملتحمه گسسته شود به سبب زخمی که بر چشم آید خون ظاهر شود سوم آن که زخمی و آسیبی که به چشم رسد به سبب گرمی و تیزی خون اندر ملتحمه خراجی تولد کند و این خراج سر کند چهارم آن که به قوت قی کردن پدید آید.
ص: 252
علاج
آن را که بیم آن باشد که به سبب زخم آماسی تولد کند یا تولد کرده باشد نخست رگ قیفال زند و در چشم شیر زنان درچکانند و اگر آماس بزرگ و چشم سخت سرخ باشد سپیده‌ی خایه‌ی مرغ اندر چکانند آنچه خنک‌تر باشد و ضمادهای رادع برنهند و آن را که آماس نباشد نخست شیر زنان اندر چکانند از پستان و خون که اندر بن رگ‌های جوژه باشد و اندر زیر جناح کبوتر بچه و چون مرغی که او را به تازی شف‌نین گویند و به پارسی تیرگاهی خونی مجرد و گاهی با گل ارمنی و گاهی با رخام که اندر گل سبز یابند اندر چکانیدن سودمند باشد و اگر کبوتر بچه را بگیرند و زیر جناح رگ او زنند و خون او درچکانند سودمند باشد و اگر بدین علاج تحلیل نپذیرد کندر سوده با شیر زنان آمیخته اندر چکانند و اگر بدین کفایت نباشد آب نانخواه و سعتر و زوفای خشک اندر آب بپزند و اسفنجی یا به پنبه‌ای بدان آب تَر می‌کنند و بر چشم می‌نهند و اگر این نیز کفایت نباشد آب نانخواه و آب نمک اندرانی اندر چکانند اگر بدین نیز زایل نشود آب ترب درچکانند و پوست ترب و میویز و اندکی سرگین کبوتر بر پشت چشم همی‌نهند و آن را که به سبب زخمی طبقه‌ی ملتحمه دریده باشد زیره و نمک بخایند و آن آب اندر چکانند و زرنیخ سرخ بسایند و در آب افکنند و بشویند و آن آب را گرم کنند و صافی کنند قطره قطره از آن آب نیم گرم کرده اندر چکانند طرفه را زایل کند و کندر و سرگین گاو دود کنند و چشم به دود آن دارند طرفه زایل شود.
صفت شیافی که طرفه را زایل کند.
بگیرند شادنج عدسی مغسول سه درمسنگ مس سوخته دو درمسنگ بسد و مروارید ناسفته از هر یک یک درمسنگ و نیم صمغ عربی و کتیرا از هر یک دو درمسنگ و نیم فوفل چهار درمسنگ و نیم اسفیداج ارزیز یک درمسنگ زرنیخ سرخ و دم‌الاخوین و زعفران و کهربا از هر یک نیم درمسنگ همه را بکوبند نرم و ببیزند و به خون جوژه‌ی مرغ خانگی بسرشند و شیاف کنند و به شیر زنان بسایند و در چکانند و آن را که سبب طرفه سر کردن خراجی باشد به شیاف و شیاف ابار علاج کنند.
ص: 253
صفت شیافی که طرفه را و درد چشم را که از گرمی باشد زایل کند
بگیرند قلمیای زرد و مس سوخته از هر یک دو درمسنگ دم‌الاخوین و بسد و مروارید از هر یک چهار درمسنگ کتیرا و مر و زعفران و اقاقیا و نشاسته و زرچوبه از هر یک دو درمسنگ زرنیخ سرخ و شکر طبرزد از هر یک نیم درمسنگ شیاف کنند چنان که رسم است.
صفت شیافی دیگر که طرفه را زایل کند
بگیرند زرنیخ سرخ و کندر و مر و زعفران از هر یکی راستاراست بکوبند و ببیزند و شیاف کنند و به آب گشنیز تَر بسایند و اندر چکانند و سرکه به گلاب اندر آمیخته نیمانیم جوشانیدن و چشم به بخار آب داشتن و میویز منقید دانه بیرون کرده و برگ عنب الثعلب و صبر و نمک سپید و سرکه ضماد کردن طرفه را زایل کند و شیاف احمر لین کشیدن سود دارد و اکلیل الملک و دم‌الاخوین و بیخ سوس و زعفران و عدس مقشر با روغن گل و زرده‌ی خایه‌ی مرغ ضماد کردن سود دارد.

سوم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر علاج چشم که چیزی اندر وی افتاده باشد و دود و گرد از چشم زایل کند

و اگر ریگ یا گیاه پاره‌ای درافتاده باشد به ظاهر نشود پلک را برگردانند تا ظاهر شود و به سر میل بردارند یا خرقه‌ای کتان نرم را بر انگشت پیچند و بدان بردارند یا بر پلک بمالند تا زایل شود و اگر چیزی درشت چون پاره‌ای از سر خوشه‌ی گندم اندر پلک یا اندر سپیده‌ی چشم گرفته باشد آن را به آلتی که آن را حنت گویند بردارند و بر اثر آن شیر زنان گر سپیده‌ی خایه‌ی مرغ اندر چکانند نافع باشد باذن الله تعالی.

چهارم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر ظفره و علاج آن‌

ظفره لفظی تازی است پارسی او ناخنه است و این ناخنه غشایی فزونی است غلیظ و گوهر او عصبانی است و همچون ناخن است لکن از بهر آنکه در چشم است و پیوسته تَر باشد نرم‌تر از ناخن است و از گوشه‌های چشم روید و بیشتری از این گوشه روید که از سوی بینی است و بر طبقه‌ی ملتحمه و باشد که یا به کناره‌ی سیاهی چشم رسد و یا بایستد و باشد که بر سیاهی نیز بگذرد و دیده را بپوشد و بینایی باز دارد و باشد که از هر دو
ص: 254
گوشه‌ی چشم روید و سر به سر آرد و کمترین مضرتی از وی آن است که چشم را از حرکات خویش باز دارد و آنچه سپید و رقیق باشد علاج آن سهل‌تر باشد و آنچه صلب و سرخ باشد علاج آن دشخوار باشد.
علاج
اما آن را که نو پدید آمده باشد و سپید و رقیق باشد داروهای زداینده چون مس سوخته و قلقدیس و نوشادر و ملح اندرانی و زهره‌ی بز و سرمه‌ی روشنایی و شیاف اخضر و شیاف قیصر و شیاف دینارگون و باسلیقون الحاد زایل کند لکن باید که معلوم باشد که این سرمه‌ها و شیاف‌ها زداینده از داروهای معفن خالی باید از بهر آنکه داروی زداینده و معفن طبقات و اجزای چشم را بسوزد و زیان دارد.
جالینوس می‌گوید: بیخ سوسن ناخنه‌ی ضعیف را زایل کند و کندر سوده از جمله‌ی داروهای سبک و بی‌مضرت است آن را بسایند و یک ساعت در آب گرم کنند پس آن آب را بپالایند و به چشم اندر کشند و انگبین با زهره‌ی بز داروی نافع و آنچه غلیظ و سلب و دیرگاهین باشد علاج آن به دستکاری باید کرد و طریق وی آن است که نخست استفراغ فرمایند و تن را و جانب دماغ را پاک کنند و هرگاه که دستکاری خواهند کرد نخست ناخنه را از روی طبقه‌ی ملحتمه جدا کنند و این جدا کردن را به تازی کشْط گویند و سلخ نیز گویند و این کشط به رفق باید کرد چنان که ظاهر ملتحمه را بخراشد (نخراشد) و این چنان باشد که نگاه کنند تا ناخنه بر ملتحمه رسته است گر نه اگر رسته نباشد آسان‌تر باشد ناخنه را به صناره بردارند و به ناخنپیرای ببرند و جهد کنند تا از ناخنه هیچ بقیتی نگذارند تا دیگر باره نروید و نگاه دارند تا بگوشت که در گوشه‌ی چشم است آسیب نرسد تا دمعه را تولد نکند و فرق میان ناخنه و گوشت گوشه چشم آن است که ناخنه سپید است و صلب و گوشت گوشه‌ی چشم سرخ است و نرم را که ناخنه بر ملتحمه رسته باشد بموی اسب گر به ابریشم خام او را از ملتحمه جدا کنند و اگر این نیز دشوار گردد به آهنی کنْد جدا کند و اگر ممکن نشود پر مرغی بگیرند و بن او در زیر ناخنه (ص 351)
کنند و او را بدان از ملتحمه جدا کنند و اگر این نیز دشوار گردد به آهنی کند جدا کنند و
ص: 255
اگر هیچ منفذ نباشد و همه‌ی کناره‌های ناخنه بر ملتحمه رسته باشد به سر ناخن پیرای گر به آلتی دیگر اندر یک پهلوی ناخنه منفذی کنند چندان که مهت یا آلتی دیگر که آن را شاید اندر وی گذر یابد و ناخنه را بدان آلت کشط کنند به رفق پس ناخنه را به صنّاره بردارند و بپزند [صحیح ببرند] و نمک و زیره بخایند و آب آن درچکانند تا داغ شود پس زرده‌ی خایه‌ی مرغ به روغن گل بر پشت چشم نهند تا سوزش بنشاند و بفرمایند تا هر وقت حدقه را همی‌جنباند تا پلک بر ملتحمه نروید و دیگر روز بگشایند و آب زیره و نمک خاییده اندر چکانند و از پس سه روز باسلیقون و روشنایی و غیر آن می‌کشند تا بیخ ناخنه را پاک کند و بسیار باشد که ناخنه را از ملتحمه تمام کشت نتوان کردن صواب آن باشد که آن چه کشط توان کردن کشط کنند و بپزند [صحیح ببرند] و باقی را که بماند به باسلیقون و غیر آن علاج کنند و سرمه‌ی روشنایی و شیاف و هرچه به چشم اندر کشند از پس گرمابه باید کشید و بباید دانست طبقه‌ی ملتحمه صلب است همچون غضروف صناره اندر وی نیاویزد و اندر وقت کشط ناخنه و لفظ سبل صنّاره اندر وی نیاویزند یا اندر چیزی نرم آویزد آن علت و بیماری است.
صفت روشنایی سبل را و ظفره را و جرب را و دمعه را و تاریکی را سود دارد و سپیده‌ی را برگیرد بگیرند شادنج عدسی مغسول مس سوخته قلمیای سیم نمک هندی پوره‌ی ارمنی زنگار دارپلپل از هر یک چهار درمسنگ پلپل سپید و پلپل سیاه و کفک دریا از هر یک هشت درمسنگ صبر سقوطری و سنبل هندی و قرنفل از هر یک چهار درم سنگ زنجبیل و امله از هر یک دو درمسنگ زعفران و نوشادر از هر یک یک درمسنگ و نیم همه را بکوبند و ببیزند و بکار دارند عدد داروها هفده است.
صفت باسلیقون ظفره را و ضعیفی چشم را و انتشار را و فرو آمدن آب را و خارش را و آماس پلک را سود دارد زنجبیل مامیران پلپل دارپلپل از هر یک دو درمسنگ زعفران مروارید از هر یکی یک درم هلیله‌ی زرد و هلیله‌ی کابلی و صبر از هر یکی سه درم نمک هندی و نمک اندرانی و نمک سرخ از هر یک دو درمسنگ شادنج عدسی مغسول کف دریا توتیای هندی حجر بصری کحل اصفهانی مرقشیشا ذهبی قلمیای سیم قلمیای زر از
ص: 256
هر یک پنج درمسنگ ساذج هندی سه درمسنگ عدد داروها بیست و یک است.
(صفت) شیاف قیصر
شادنج عدسی مغسول دوازده درمسنگ صمغ عربی مس سوخته از هر یک شش درمسنگ قلقطار سوخته زنگار از هر یک دو درمسنگ همه را بکوبند و به شراب انگوری کهن گر با آب بادیان تَر بسرشند و شیاف کنند عدد داروها پنج است.
شیاف زنگار
ظفره و سبل و را و جرب را سود دارد
بگیرند زنگار یک درمسنگ هلیله‌ی زرد نیم درمسنگ توبال مس سوخته چهار درمسنگ مر صافی نیم درمسنگ زعفران دانگی نشاسته یک درمسنگ صمغ عربی یک درمسنگ کتیرا یک درمسنگ اسفیداج ارزیز یک درمسنگ دارپلپل دو دانگ عدد داروها یازده است.
صفت داروی سرشته
ظفره را و تاریکی چشم را و سپیده را سود دارد بگیرند سنگ مغناطیس زنگار و ریزش اوشق از هر یک چهار درمسنگ زعفران دو درمسنگ انگبین مصفی چنده وزن همه‌ی داروها بسرشند چنان که رسم است.
صفت دارویی دیگر نرم‌تر
بگیرند قلقند یک درمسنگ نوشادر یک درمسنگ صمغ نیم درمسنگ هر سه بکوبند و به شراب کهن بسرشند و شاف کنند.

پنجم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر انتفاخ ملتحمه‌

انتفاخ لفظی تازی است پارسی او بردمیده شدن و آماسیدن است و آن علت چهار گونه باشد یکی آن که ماده‌ی او باد باشد و علامت وی آن است که ناگاه پدید آید و هیچ گرانی نکند و نخست اندر گوشه‌ی چشم که از سوی بینی است سوزشی پدید آید چنان که مگسی یا پشه‌ای بگزد و لون او همچون آماس بلغمی باشد و بیشتری در تابستان افتد و پیران را افتد و گونه‌ی دوم آنکه ماده‌ی او فضله‌ی بلغمی باشد و علامت وی آن است که
ص: 257
چشم گرانی کند و گر انگشت برنهند اندی وی نشیند و اثر انگشت یک ساعت بماند گونه‌ی سوم آنکه ماده‌ی او فضله‌ی آبناک باشد.
علامت وی آن است که اگر انگشت بر نهند زود فرو نشیند و زود به جای باز آید و درد و ضربان نباشد و به لون خویش باشد گونه‌ی چهارم از جنس سرطان باشد و ماده‌ی او فضله‌ای باشد غلیظ و سودایی علامت وی آن است که آماس صلب و بی‌درد باشد و رنگ او تیره باشد و این علت هم در طبقه‌ی ملتحمه افتد و هم اندر پلک افتد و گاه باشد که برتمیدگی تا به ابرو برآید و تا به رخسار فرود آید اما آنچه اندر طبقه‌ی ملتحمه افتد بعضی با دمعه باشد و بعضی بی‌دمعه و آنچه اندر پلک افتد بی‌دمعه افتد.
علاج
اما گونه‌ی نخستین را که ماده‌ی او با دست از اول که پدید آید هیچ علاج نباید کرد از بهر آنکه او زود تحلیل پذیرد و اگر روز دوم و سوم هنوز مانده باشد تدبیر لطیف باید فرمود و به آب گرم می‌باید شست و گونه‌ی دوم و سوم را علاج همچون علاج آماس باشد نخست استفراغ کردن و ضمادهای محلل و منضج و سرمه‌های محلل که در علاج رمد یاد کرده آمده است بکار داشتن لکن داروهای قابض و رادع بکار نباید داشت و شاف احمر لین و گرمابه در این هر دو نوع سودمند است.
صفت ضمادی محلل
بگیرند بابونه و بنفشه و نیلوفر اندر آب بپزند و چشم بدان آب می‌شویند و اسفنج گر پنبه‌ای بدان تَر می‌کنند و بر چشم همی‌نهند و آن را که حاجت باشد اکلیل ملک با این داروها یار کنند و صبر حل کرده بر پشت چشم طلی کردن و آب او اندر چشم کشیدن ماده را از چشم باز دارد و چشم را پاک کند گونه‌ی چهارم را علاج همچون علاج صداع سودایی باشد و ضمادهای مسکن و محلل بکار داشتن چنان که اندر علاج سرطان و آماس‌های سودایی یاد کرده شود ان شاء الله تعالی
صفت شیاف خلوقی
بادها را بپراکند و نفخ را زایل کند
ص: 258
بگیرند مس سوخته سه درمسنگ اقاقیا دو درمسنگ کتیرا و صمغ و زعفران و سنبل از هر یک یک درمسنگ همه را بکوبند و به آب باران بسرشند و شیاف کنند عدد داروها شش است.
(صفت) شیاف اسود
بادها را که اندر پلک و طبقه‌ی ملتحمه باشد زایل شود به چشم اندر کشند و از بیرون طلی کنند بگیرند مس سوخته یک درم سنگ و نیم زعفران نیم درمسنگ مروارید بسد از هر یک یک درمسنگ افیون یک درمسنگ و نیم اقاقیا پنج درمسنگ شیاف مامیثا نیم درمسنگ همه را بکوبند و به آب بادیان بسرشند و شیاف کنند عدد داروها هفت است.
صفت شیافی که از بیرون طلی کنند
بگیرند مس سوخته دو درمسنگ و نیم زعفران نیم درمسنگ مروارید بسد سنبل مر از هر یک یک درمسنگ افیون دو درمسنگ و نیم اقاقیا سی درمسنگ جمله‌ی داروها هشت است.

ششم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر صلب شدن ملحتمه و این علت را به تازی جساء الملتحمه گویند

بسیار باشد کند طبقه‌ی ملتحمه سخت شود و چشم بدان سبب اندر چشم خانه نتوان گردانیدن و همه‌ی حرکت‌های او ناممکن گردد (ص 352)
و طبقه‌ی ملتحمه طرنجیده و سرخ و خشک و با درد باشد و چون از خواب بیدار شود چشم دشوار تواند گشاد و گاه باشد که در گوشه‌ی چشم اندکی رمص خشک گرد آمده باشد و سبب این علت خلطی خشک و غلیظ باشد.
علاج
نخست طبع را نرم باید کرد و پیوسته اندر گرمابه رفتن و سر به بخار آب گرم داشتن و اسفنج به آب گرم تَر کردن و بر چشم همی نهادن و هر شب سپیده و زرده‌ی خایه‌ی مرغ با روغن گل گر با پیه‌ی بط بر پشت چشم نهادن و از طعام‌های سرد پرهیز باید کرد و روغن شیرپخت تازه بر سر می‌نهادن و داروهایی که اشک آرد در کشیدن چون پرورد حصرم و
ص: 259
باسلیقون و شیاف احمر لین و احمر حاد و سرمه‌ی روشنایی.

هفتم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر خاریدن طبقه‌ی ملتحمه‌

سبب خاریدن چشم فضله‌ای باشد شور و به طبع بوره و اشک سخت شور باشد و لون پلک و لون طبقه‌ی ملتحمه به سرخی گراید و بسیار باشد که از صعبی خارش پلک ریش گردد.
علاج طبع نرم بای داشت و هر بامداد در گرمابه رفتن و طعام‌های نرم خوردن و از طعام‌های شور و تیز پرهیز کردن و داروهایی که اشک آرد کشیدن.

هشتم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر سبل‌

سبل علتی است که رگ‌های چشم سرخ و ممتلی گردد از خون غلیظ و در چشم خارش پدید آید و این علت دو گونه است یکی آنکه رگ‌های باطن ملتحمه سرخ شود و ممتلی گردد و بر ظاهر طبقه‌ی قرنیه‌ی غشائی همچون ابری سرخ بام پدید آید و در چشم و در میان دو ابرو سوزش پدید آید زندرون و عطسه متواتر شود و آفتاب نتواند دید و اشک روان باشد و در قعر چشم ضربان کند و گونه‌ی دوم چنان باشد که بر ظاهر ملتحمه رگ‌های سرخ و ممتلی برخیزد و بر ظاهر طبقه‌ی قرنیه غشائی چون دودی پدید آید و هر دو رخسار سرخ شود و اندر ابروان حرارتی و ألمی پیوسته باشد و خداوند علت نه آفتاب نتواند دید و نه چراغ و هرگاه که پلک فروسوین سوی خویش کشند چنان نماید که رگ‌های سبل از روی ملتحمه می‌برخیزد و سبب این علت امتلاء دماغ باشد و بزرگی رگ‌های چشم و بسیار باشد که سبب سبل افراط کردن اندر علاج رمد گرم به طلی‌ها و ضمادها و تدبیرهای سردی فزای تا ماده بدان سبب غلیظ گردد و تحلیل نتواند پذیرفت.
علاج
اما از جهت گونه‌ی نخستین ابتدا رگ قیفال گشادن و استفراغ کردن به ایارج فیقرا و حب قوقایا و از پس استفراغ غرغره کردن با آب کامه و ایارج فیقرا و مانند آن و عطسه آوردن پس تدبیر قوت دماغ کردن به بوی عنبر و لادن و غیر آن و از طعام‌ها که بخار بر دماغ دهد پرهیز باید کرد چون باقلی و عدس و سیر و پیاز و گندنا و از طعام‌های سرد و غلیظ چون ماهی و
ص: 260
گوشت گاو و از خمیر و شیر و هر چه از وی سازند و شیرینی زیان دارد و از گرد و دود حذر باید کرد و بالین بلند باید کرد و جِیب نشاید بست و بسیار گفتن و بانگ برداشتن و بفروغ آتش نگریدن زیان دارد.
صفت دارویی که باد سبل را و سده‌ی بینی را زایل کند
بگیرند کندش یک درم سنگ مر صافی دو درمسنگ حضض مکی دانگی و نیم صبر چهار دانگ همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند و حب‌ها کنند همچون عدس سه روز پیوسته هر بامداد یک حب به شیر زنان و روغن بنفش حل کنند و به بینی اندر چکانند
داروی دیگر
بگیرند کندش و قصب الذیره و گل سرخ از هر یک راستاراست هر سه را بکوبند و مقدار نیم دانگ به بینی اندر دمند و مرزنگوش می‌بویند و پس از آن سرمه‌ی روشنایی و باسلیقون می‌باید کشید و آن را که با سبل حرارت رنجه دارد شیاف اسود باید کشید.
صفت شیاف اسود
نسخه‌ی سی
بگیرند اقاقیای مغسول و صمغ عربی از هر یک هشت درمسنگ مس سوخته پنج درمسنگ مر و افیون از هر یک درم یک سنگ و نیم به آب باران بسرشند و شاف کنند و رگ پیشانی و رگ گوشه‌ی چشم زدن سخت سود دارد گونه‌ی دوم را هم نخست رگ قیفال باید گشاد و ایارج فیقرا و حب قوقایا بکار داشتن و غرغره و عطسه پس از استفراغ نافع باشد و اندر چشم داروهای تیز که خون را رقیق کند و رگ‌ها را پاک کند می‌کشیدن و چون شیاف اخضر و باسلیقون و غیر آن و داروها چنان باید کشید که نخست پلک باز گرداند و باطن پلک را به دارو بخارند به سر میل و چون سوزش دارو بنشیند ذرور ماده‌ای اندر کشد.
صفت ذرور ماده‌ای بگیرند مامیران چینی دو درمسنگ توتیای کرمانی پرورده شیح سوخته‌ی پرورده توبال مس مغسول سرمه‌ی اصفهانی پرورده از هر یک ده درمسنگ همه را بکوبند و بکار دارند. سبل را و جرب را و دمعه را سود دارد و از پس آن که دارو کشیدن باشند و آسوده به گرمابه اندر شود و دود می‌کند و آن را که با سبل رمدی گرم پدید آید هیچ
ص: 261
دارویی سرد بدو نشاید برد و اعتماد بر استفراغ باید کرد و بر جذب ماده به جانب پای و ذرور اغبر می‌کشیدن و زرده‌ی خایه‌ی مرغ بر پشت چشم نهادن و اگرچه رمد سخت گرم باشد به هیچ وجه شیاف ابیض و ملکانا نشاید کشید. و اقتصار بر شادنج عدسی باید کرد.
صفت دارویی که سبل گرم را سود دارد
بگیرند سماق چندان که خواهند و اندر آب صافی آغارند و ترشی او بستانند و بپالایند صافی و اندر آفتاب می‌نهند تا ستبر شود و شاف‌ها کنند و بکار دارند سبل و رمد را سود دارد.
صفت شیاف دینارگون
سبل رقیق را بردارند بگیرند زرچوبه و شادنج مغسول و صبر و شیاف مامیثا راستاراست و شاف کنند و اما سبل کهن را تدبیر بریدن است و بردین آن را به تازی لقط گویند و شرط این کار آن است که نخست فصد کند و مسهلی دهد چون لقط خواهد کرد بیمار را به پیش خویش بخواباند و مردی استاد را بگوید تا چشم او بگشاید چنان که لب‌های پلک چشم باز نگردد و این چنان باشد که در گشادن چشم هر دو ابهام بر پلک فشارده دارد. و نهاد لب پلک بر حال خویش نگاه دارد تا اندک و بسیار لب پلک باز نگردد تا اندر بریدن سبل از لب پلک هیچ بریده نشود و اگر هیچ بریده شود پلک بر ملتحمه روید از بهر این کار می‌باید که آن که چشم [را] (می‌گشاید) استاد باشد پس سبل را از سوی گوشه‌ی چشم که از سوی بینی است به صناره بردارد و از میانگاه پلک برسوین رگی دیگر به صناره‌ی دیگر بردارد و جهد کند تا صناره از طبقه‌ی قرنیه دور باشد و به لب پلک نزدیک باشد و از گوشه‌ی دیگر که از سوی گوشه است رگی دیگر به صناره‌ی سوم بردارد و صناره‌ها به دست چپ گیرد و نگاه دارد و به دست راست ناخن‌گیرای بگیرد و نخست سبل را از این گوشه‌ی چشم برد که از سوی گوشه است و هر باره که رگی ببرد مهت اندر زیر سبل کند و همچنان که ناخنه را کشط کنند سبل را کشط کنند تا همه‌ی رگ‌های سبل از طبقه‌ی ملتحمه جدا برداشته شود و بدین ترتیب سبل را لقط می‌کند تا به گوشه‌ی دیگر رسد که از سوی بینی است پس صناره‌ها هم بر این ترتیب اندر جانب پلک فرو سوین
ص: 262
آویزد و هم بر این ترتیب لقط کند چون فارغ شد نگاه کند تا بر ملتحمه هیچ رگی مانده است آن را نیز بردارد و نشان آنکه رگی مانده است آن باشد که محت را بر ملتحمه بگرداند (ص 353)
اگر مهت به چیزی باز آویزد رگی مانده باشد و اگر به چیزی باز نیاوزید هیچ مانده نباشد پس زیره و نمک بخایند و آب اندر چشم او چکانند و زرده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن گل به پنبه‌ی پاکیزه بردارند و بر پشت چشم نهد و رفاده و به عصابعی ببندد و بفرمایند تا هر ساعت چشم اندر پلک همی‌گرداند تا بر هم نروید و پشت باز خسبد و دیگر روز گل سرخ خشک اندر آب بجوشاند و چشم او بگشاید و بدان آب بشوید و میل را به روغن گل چرب کند و اندر چشم بگرداند تا بداند که پلک بر ملتحمه رسته است یا نه اگر رسته باشد بشکافد و دیگر باره آب زره و نمک خاییده اندر چکاند و اگر نیز بر هم رسته نباشد از آب زیره و نمک اندر چکانیدن چاره نباشد سه روز تعلل می‌کند و از پس سه روز باسلیقون و مانند آن کشیدن گیرد تا بیخ سبل پاک شود و اگر رمدی یا آماسی گرم پدید آید به علاج رمد و علاج آماس مشغول شود پس به علاج سبل باز آید ان شاء الله.

نهم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر ودقه‌

ودقه
آماسی باشد صلب بر طبقه‌ی ملتحمه و این آماس بعضی را اندر گوشه‌ی چشم باشد که سوی بینی است و بعضی را در گوشه‌ی دیگر باشد که سوی گوش است و بعضی را در زیر پلک باشد و بعضی را آماس‌های کوچک باشد گرداگرد سیاهی بر شکل رده‌ی مروارید و رنگ این آماس‌ها نیز مخالف باشد بعضی را سرخ باشد و بعضی را سپید و بسیار باشد که این علت اندر انتهای رمد گرم پدید آید.
علاج
تدبیر لطیف باید کرد و ذرور ملکانا و وردی بوعلی کشیدن و آن را که چشم سرخ باشد نخست شیاف ابیض عنزروتی که در علاج رمد یاد کرده آمده است سه روز می‌باید کشید پس ملکانا و غیر آن کشیدن و اگر مدتی دراز گردد داروهای تیز بکار باید داشت چون
ص: 263
باسلیقون و شیاف احمر حاد و مانند آن و وردی بوعلی بگیرند پوست خایه‌ی مرغ و بشویند و تصویل کنند چنان که در علاج رمد یاد کرده آمد از این پوست خایه‌ی تصویل کرده بگیرند ده درمسنگ شادنه‌ی شسته دو درمسنگ و نیم هر دو بیامیزند و بکار دارند.

دهم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر دمعه‌

دمعه علتی است که پیوسته بی‌گریه و بی‌مراد اشک می‌آید و این علت بعضی را لازم باشد و بعضی را عارض اما آنچه لازم باشد دو گونه است:
یکی را مادرزادی است دوم آن که به سبب استقصاء دستکاری پدید آید که اندر بریدن ظفره کرده باشد و از گوشه‌ی چشم لختی با ظفره بریده باشد و برداشته و مادرزادی را علاج نیست و این دوم را اگر گوشت اندکی مانده باشد و بیشتری برداشته هم علاج نیست و آن را که اندکی برداشته باشند علاج یاد کرده آید و آنچه عارض باشد هم دو گونه است:[6]

ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج‌2 ؛ ص263
ی آنکه بر تبع بیماری باشد چون آماس دماغ و تب‌های گرم عفونی و خونی و حمایوم سهری و گاه باشد که سبب دمعه علت تمدد باشد دوم آن که به سبب نقصان گوشت گوشه‌ی چشم پدید آید و سبب این نقصان بعضی را بسیار کشیدن داروهای تیز باشد که گوشت نازک را بخورد و بگدازد و بعضی را پاک کردن به دستارچه‌ای درشت و دست بدو بسیار بردن.
بباید دانست که مبدأ دمعه سه جایگاه است
یکی رگ‌های زندرون قحف دماغ است و رگ‌ها که اندر باطن پلک است دوم رگ‌های بیرون قحف دماغ است سوم عضله‌های چشم.
اما آن را که از رگ‌های زندرون قحف دماغ آید و از رگ‌های پلک علامت آن است که دمعه پیوسته باشد و عطسه بسیار آید و آن را که از رگ‌های بیرون قحف دماغ آید علامت آن است که رگ‌های پیشانی و رگ‌های صدغ ممتلی و متمدد باشد و آن را که از عضله‌های چشم آید سبب آن ضعیفی عضله‌ها باشد علامت آن است که چشم بیرون خاسته باشد و دمعه پیوسته و پلک همیشه پر باشد و این سه مبدأ که یاد کرده آمد هم این سه علت را اسباب سابقه‌اند و سبب نزدیک‌تر و پیوسته‌تر نقصان گوشت گوشه‌ی چشم است که از
ص: 264
سوی بینی است از بهر آن که هرگاه که این گوشت ناقص شود باقی او را قوت آن نباشد که رطوبت‌ها را نگاه دارد و از فرود آمدن آب از چشم باز دارد و به بینی باز گرداند به منفذی که از چشم اندر بینی گشاده است از بهر آن که این کار.
علاج
اما آن را که دمعه از رگ‌های زندرون قحف آید نخست تن پاک باید کرد پس غرغره کردن و عطسه آوردن و مزاج دماغ را به اعتدال باز آوردن و به بوی خوش قوت دادن و هر دو روز گر سه روز موی سر ستردن و بر پس سر و بر گردن حجامت کردن وان را که از رگ‌های بیرون قحف آید بر سر او ضمادها که رطوبت‌ها را بجنباند همی‌باید نهاد چون غبار آسیا و کندر سوده و خاک او و آب او که از خار بفشارند و همه‌ی چیزهای قابض اندر این باب سود دارد و آن را که سبب دمعه ضعیفی عضله‌های چشم باشد داروهای قوت‌دهنده و تحلیل کننده می‌باید کشید چون پرورد حصرم و باسلیقون و روشنایی و آن را که سبب دمعه نقصان گوشت گوشه‌ی چشم باشد.
علاج
ذرور اسود است و صبر و دود کندر و شیاف مامیثا و زعفران مفرد و مرکب این همه گوشت باز رویاند و بهتر آن باشد که نخست چشم را به شراب انگوری بشوید پس اندکی صبر اندر گوشه‌ی چشم کنند و برگ بنگ که به تازی بنج گویند اندر شراب انگوری پخته پختنی نیک بر چشم نهادن علاج سودمند است و اگر اسفنج را به شراب تَر می‌کنند و پیوسته بر چشم می‌نهند سود دارد و اگر شب یمانی اندر شراب افکنند و بپزند اثر آن خوب باشد و بسیار باشد که دمعه سبب گرمی مزاج چشم و دماغ باشد و علامت وی آن است که رگ‌های چشم غلیظ و ممتلی و سرخ باشد و حرکت‌های چشم سبک و زوازود باشد و اشک گرم و رقیق و گاه باشد که به سبب سردی مزاج چشم و دماغ باشد و علامت وی آن است که رگ‌های چشم باریک و ناپیدا باشد و چشم سپید و حرکت‌های او آهسته و اشک سرد و غلیظ باشد.
صفت سرمه‌ای که خداوند مزاج گرم را سود دارد
ص: 265
بگیرند شادنج عدسی مغسول و مارقشیشا از هر یک یک درمسنگ مروارید و بسد از هر یک نیم درمسنگ شیاف مامیثا و صبر از هر یک دانگ و نیم.
صفت سرمه‌ای که خداوند مزاج سرد و تَر را سود دارد
بگیرند پلپل یک درمسنگ ملح هندی یک درمسنگ دارپلپل دو درمسنگ کف دریا نیم درمسنگ سرمه سه بار چنده همه‌ی داروها و باسلیقون و روشنایی خداوند این مزاج را سود دارد.
صفت دارویی که ضعیفی عضله‌های چشم را سود دارد
بگیرند استخوان هلیله‌ی زرد سوخته و نمک هندی و مازو از هر یک راستاراست بکوبند و ببیزند نرم و بکار دارند و توتیا به آب هلیله‌ی زرد پرورده در این علت سود دارد
صفت آن
بگیرند هلیله‌ی زرد مقشر اندر آب تَر کنند یک هفته و به دست بمالند و بپالایند و توتیا بدین آب بپرورند و توتیا با آب مورد تَر پرورده سود دارد.
صفت سرمه‌ای که دمعه باز دارد و عضله‌های چشم را قوت دهد
بگیرد توتیا هشت درمسنگ سرمه یک درمسنگ شادنج مغسول یک درمسنگ و نیم قلمیای زرد چهار دانگ همه را بکوبند نرم و به آب هلیله‌ی زرد و آب غوره (ص 354)
و آب سماق بپرورند از آب هلیله دو جزو آب غوره و آب سماق از هر یک یک جزو.
صفت سرمه‌ی دیگر
هلیله‌ی زرد یک عدد و آن را به خمیر اندر گیرند و بر خشتی پخته نهند و اندر تنور بریان کنند تا خمیر سرخ شود آن هلیله را از خمیر بیرون کنند آن را با دانگی زعفران بسایند و بکار دارند
صفت کحل اصفر زعفران یک مثقال کافور ریاحی نیم دانگ نرم بسایند و بکار دارند دمعه را باز دارد به اذن الله.
صفت سرمه‌ی دیگر که خداوند مزاج سرد را سود دارد بگیرند توتیای مربی در میان
ص: 266
خرما کنند و بسوزد پس پاک کنند و بسوزد پس پاک کنند و بشویند چند بار و خشک کنند و بکوبند از این توتیا پنج درمسنگ بگیرند و مغز قاقله‌ی کبار نیم درمسنگ و هر دو را به غایت نیک بسایند و بکار دارند سودمند باشند.

یازدهم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر دبیله که بر ملتحمه پدید آید

دبیله قرحه‌ی بزرگ را گویند که او را غور بزرگ باشد و ریم کند بسیار و بعضی را باشد که رطوبت‌های چشم را از این قرحه بپالاید.
علاج
نخست بشتابند به فصد و اسهال و شیاف ابیض افیونی می‌کشند و از پس‌تر شیاف ابار کشند.
صفت شیاف ابار
بگیرند قلمیای زر و اسفیداج ارزیز و مس سوخته و سرمه‌ی اصفهانی و صمغ عربی و کتیرا و ابار سوخته از هر یک هشت درمسنگ مر صافی و افیون از هر یک درمسنگ همه را بکوبند و به آب باران بسرشند و شیاف کنند عدد داروها نه است.
نسختی دیگر
قلمیا هشت درمسنگ مس سوخته و ابار سوخته و سرمه و سروی گاو کوهی سوخته و مر صافی و اقاقیا از هر یک ده درمسنگ افیون سه درمسنگ به آب باران بسرشند عدد داروها نه است.
نسختی دیگر ابار محرق مس محرق کحل توتیا صمغ کتیرا از هر یک هشت درمسنگ افیون نیم درمسنگ عدد داروها شش است و توتیای پرورده که در علاج رمد یاد کرده آمده است بکار دارند و آن را که مدت دراز گردد شیاف ابیض کندری بکار دارند.
شیاف ابیض کندری
بگیرند اسفیداج ارزیز هشت درمسنگ افیون و انزروت پرورده و کتیرا از هر یک یک درمسنگ صمغ عربی چهار درمسنگ کندر نیم درمسنگ به آب باران بسرشند و شیاف کنند عدد داروها شش است و زرده‌ی خایه‌ی مرغ بر پشت چشم می‌نهند و باقی علاج از
ص: 267
باب قرحه‌ی طبقه‌ی قرنیه باید جست.

دوازدهم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر توثه که بر طبقه‌ی ملتحمه پدید آید

توثه گوشتی باشد نرم نه بس سرخ و بیشتری نزدیک گوشه‌ی چشم باشد که از سوی بینی است و رگ‌ها سرخ از گوشه‌ی چشم بدو پیوسته باشد بر شکل ناخنه.
علاج
نخست به فصد قیفال و به اسهال تن پاک کنند و چند کرت مسهل باید داد تا ماده پاک شود از بهر آن که این علت بسیار معاودت کند پس توثه را به صناره بگیرند به آهستگی و چرب دستی از بهر آن که وی سست باشد از صناره بجهد و مهت اندر زیر رگ‌ها کند که از گوشه‌ی چشم بدو پیوسته است و آن را که کشط گویند. همچون ناخنه با ناخن پیرای بردارد و آن زیره و نمک خاییده اندر چکانند به چند بار و زرده‌ی خایه‌ی مرغ بی‌روغن بر پشت چشم نهد پس باسلیقون و مانند آن بکار می‌دارند.

سیزدهم از جزو چهارم از گفتار دوم اندر تفرق الاتصال که بر ملتحمه افتد

تفرق الاتصال را که از تیغ یا از سنگی یا غیر آن افتد نخست فصد قیفال کنند و مسهل دهند تا ماده‌ی بد بدو نپیوندد و آن را که خون برآمده نباشد توتیای پرورده پر کند و زرده‌ی خایه‌ی مرغ بر پشت چشم نهد و پیوسته فصد می‌کند و مسهل می‌دهد تا مدد گسسته شود و گوش دارد تا رطوبت‌های چشم از وی پالوده نشود و علاج قرحه و دبیله می‌کند

جزو پنجم از گفتار دوم اندر بیماری‌هایی که اندر طبقه‌ی قرنیه افتد

اشاره

و این بیماری‌ها ده است‌

نخستین اندر انواع قرحه و دبیله و علاج آن‌

قرحه به پارسی ریش است
و ریش‌های طبقه‌ی قرنیه هفت نوع است و از این هفت چهار آن است که بر ظاهر وی باشد و سه در باطن او باشد و از جمله‌ی چهار نوع که بر ظاهر باشد نخستین را به لغت یونان احاوس گویند ترجمه‌ی او به تازی القتام است یعنی باریکی.
علامت وی آن است که بر ظاهر سیاهی نقطه‌ای بزرگ پدید آید چون دودی و نوع دوم
ص: 268
رماقالیون گویند و ترجمه‌ی او به تازی الغمام است یعنی ابر و این از نخستین عمیق‌تر باشد و علامت وی آن است که بر سیاهی نقطه‌ای پدید آید کمتر از نخستین و سفیدتر از آن نوع سوم بر کناره‌ی سیاهی پدید آید و این موضع را طبیبان به تازی اکلیل السواد گویند و این [به] لغت یونان ارحامون گویند و بیشتری از این قرحه بر سیاهی باشد و اندکی بر سپیدی علامت وی آن است که آنچه بر سپیدی باشد سرخ نماید و آنچه بر سیاهی باشد سپید نماید و همه‌ی ریش‌ها که بر طبقه‌ی قرنیه پدید آید سپید نماید و هرچه بر ملتحمه برآید سرخ نماید.
نوع چهارم را به لغت یونان ایفیموما گویند.
علامت وی آن است که بر سیاهی سپیدی می‌نماید همچون ابری پاشیده و آن سه نوع دیگر که در باطن قرنیه باشد نخستین را بوبرین گویند و ترجمه‌ی او به تازی الخب است
یعنی مغاکی عمیق و علامت وی آنست که همچون گاورسی باشد و دور فرو رفته باشد بس فراخ نباشد و رنگ او صافی باشد و خشکریشه کمتر آرد و نوع دوم را فلعوصا گویند و ترجمه‌ی او به تازی المولمه است یعنی دردناک و علامت وی آن است که فراخ‌تر از نخستین باشد و عمر کمتر از آن دارد.
نوع سوم را فیفاوما گویند و ترجمه‌ی او به تازی الاحتراق است و علامت وی آن است که قرحه شوخناک باشد و خشکریشه زیادت آرد و اگر مدت او دراز گردد رطوبت‌های چشم از وی بپالاید و اسباب این نوع رطوبتی باشد گرم و تیز و سوزان و همه‌ی انواع قرحه با ضربان و درد و خلیدن باشد و هر قرحه‌ای بزرگ و شوخناک و بسیار قیح باشد آن را دبیله گویند و علاج آن در باب دهم از جزو چهارم یاد کرده آمده است و باقی علاج از این باب باید کرد.
علاج
هرگاه که از این علامت‌ها که یاد کرده آمد اثری پدید آید در حال بباید شتافت و رگ قیفال بزدن و به اندازه‌ی قوت خون بیرون کردن و هر هفته یا نزدیک‌تر هم از قیفال اندکی خون بیرون همی‌کردن و مطبوخ هلیله و خرمای هندو و خیارشنبر و مانند این استفراغی
ص: 269
دو سه کردن و شیاف ابیض افیونی می‌کشیدن و بر ساق حجامت فرمودن و اطراف ببستن و مالیدن و اگر قرحه بدین گوشه‌ی چشم نزدیک‌تر باشد که سوی بینی است بیمار را چنان باید خوابانید که این جانب بر بالا باشد تا ریم اندر گوشه‌ی چشم گرد نشود و آن را نسوزاند و گر بدین گوشه نزدیک‌تر است که سوی گوش است چنان باید خوابانید که این جانب بر بالین باشد تا ریم همی‌پالاید و بانگ داشتن و قی کردن و عطسه آوردن و جیب بستن و بالین پست داشتن زیان دارد و آن را که قرحه قوی (ص 355)
باشد و ماده گرم و سوزان از شیاف ابیض کشیدن کم نشاید کرد و شیر زنان اندر چکانیدن و شیاف ابیض به شیر زنان سوده کشیدن سود دارد و اگر طبع خشک شود بدین حب طبع نرم کند.
بگیرند کتیرا و رب السوس از هر یک جزوی سقمونیا نیم جزو شربت نیم درمسنگ با چیزی که مانند این باشد بدهند و علاج رمد گرم کنند و گر پس از آن که فصدها کرده باشند و مسهل‌ها خورده ضربان و خلیدن و درد ساکن نشود امید از علاج پذیرفتن گسسته نباید کرد و بتر آن باشد که با قرحه پلک درشت باشد و جرب دارد از بهر آنکه طبقات چشم درشتی برنتابد خاصّه که قرحه‌ای باشد و اگر قرحه دیر سر کند و دیر پخته شود آب حلبه گر آب اکلیل الملک اندر باید چکانید و پس از آن که سر کرده باشد شیاف ابیض انزروتی باید کشید تا قرحه را پاک کند و شیاف ابیض که با قلمیا کنند هم این قوت (نسخه بدل/ سود) دارد.
صفت آن
بگیرند صمغ عربی و کتیرا و نشاسته از هر یک دو درمسنگ اسفیداج ارزیز پنج درمسنگ افیون و قلمیای سیم از هر یک یک درمسنگ عدد داروها شش است و آن را که ریم غلیظتر و بسیارتر باشد شیاف ابیض که در وی کندر است بکار دارند. صفت این شیاف اندر دبیله‌ی ملتحمه یاد کرده آمده است لکن اگر هنوز ماده‌ای به چشم همی‌آید و مزاج گرم است این شیاف نشاید کشید به هیچ وجه و پس از آن که قرحه پاک شده باشد شیاف ابار که در علاج دبیله‌ی ملتحمه یاد کرده آمده است می‌کشد تا مغاک ریش را پر
ص: 270
کند و برویاند و از صدف سوخته چند کرت مغسول کرده ذرور سازند و بکار دارند تَری‌های قرحه را بچیند و خشک کند و پس از آن که مغاک قرحه پر شده باشد و برسته شیاف احمر لین باید کشید و از پس شیاف کحل اغبر و اگر حاجت آید پس از شیاف‌ها و سرمه‌ها شیاف اخصر کشیدن صواب باشد و اگر از قرحه اثری بماند علاج آن از باب علاج اثرها باید جست و اگر قرحه بلند شود و موی سرج گردد علاج به داروهایی باید کرد که قابض و قوت‌دهنده باشد و درشتی نفزاید.

دوم از جزو پنجم از گفتار دوم اندر بثره و سلخ و حفره که بر طبقه‌ی قرنیه افتد

تولد بثره از رطوبتی باشد فزونی عفن و تیز و سوزان که در میان پوست‌های طبقه‌ی قرنیه گرد آید و طبقه‌ی قرنیه چهارتو است و بثره‌ها چندگونه است بعضی به سبب جایگاهش بگردد و بعضی به سبب کمی و بیشی ماده بگردد و بعضی به سبب تیزی و شوری و عذبی ماده بگردد و بعضی به سبب تیزی و غلیظی و رقیقی قوام ماده بگردد و این انواع را علامت‌ها است اما علامت آنچه به سبب جایگاه بگردد آن است که بعضی بثره‌ها اندر زیر پوست بیرونین باشد که سطح ظاهر اوست و این سهل علاج‌تر باشد و با سلامت‌تر و لون او سیاه و صافی نماید و سبب آن که سیاه نماید دو است یکی آنکه طبقه‌ی قرنیه شفاف است و بصر را از دیدار طبقه‌ی عنبیه باز دارد و طبقه‌ی عنبیه سیاه است دوم آن که از نور بینایی که در عصب مجوف همی‌آید و دورتر باشد و سبب صافی نمودن آن است که رطوبت که بثره از وی تولد کند از پس یک پوست باشد و بدین سبب صافی نماید و بعضی اندر زیر پوست دوم باشد و درد و خطرناکی بثره‌ی این میانه باشد و در سیاهی و صافی میانه باشد از بهر آن که از پس دو پوست می‌نماید و دوری و نزدیکی از نور بینایی میانه است و بعضی اندر زیر پوست سوم باشد و دردناک‌تر و باخطر تر باشد و سپید نماید از بهر دو سبب یکی آن که رطوبت بثری است به سبب آن که از پس سه پوست است بصر را از دیدار عنبیه بازدارنده‌تر باشد دوم آن که به نور بینایی نزدیک‌تر است آن نور بر وی همی‌تابد بدین سبب سپید نماید بدین طریق معلوم شده است که طبقه‌ی قرنیه چهار تو است و علامت‌های آنچه به سبب کمی و بیشی ماده و غیر آن بگردد آن است که
ص: 271
هرکجا که ماده بسیارتر و تیزتر باشد آفت درد و ضربان عظیم‌تر باشد از بهر آن که بسیاری ماده موضع را از هم اندر کشد و بطرنجاند و تیزی ماده موضع را بگزد و بسوزد و آنجا که ماده غلیظ و اندک باشد برخلاف این باشد لکن به سبب غلیظی ماده دیرتر پخته شود و آنجا که ماده عذب باشد سوزش کمتر باشد و درد و طرنجیدگی به اندازه‌ی کمی و بیشی ماده باشد هر نوعی را بیند بر این اصل‌ها قیاس می‌باید کرد و بباید دانست که سبب خطرناکی این بثره‌ها آن است که هر گونه‌ی طبقه‌ای قرنیه صلب است و تا ماده گرم و تیز و گزنده نباشد اندر گوهر او اثر نتواند کرد و خود را اندر میان اجزای او جای نتواند ساخت و آنجا که ماده‌ای بدین صفت گرد آید بی‌اشک آن موضع را بسوزد و بخورد و سوراخ کند اگر سوراخ کوچک باشد و از برابر ثقبه‌ی عنبیه دور باشد امید سلامت باشد و اگر برابر ثقبه باشد هرگاه که ثقبه باز روید راه بینی [دید] بسته شود و چشم کور شود و آنچه اندر زیر پوست دوم و سوم باشد و بزرگ باشد و برابر یا نزدیک عنبیه باشد آفت عظیم‌تر باشد از بهر آن که پوست‌های دیگر را که بر بالای اوست همچنان بسوزد و بخورد و دیده بیرون خیزد و مور سرج شود و ممکن باشد که رطوبت‌های چشم از آن راه پالوده شود و گاه باشد که ماده سخت اندک باشد طبقه سوراخ نکند لکن به تحلیل دفع شود.
علاج به فصد و اسهال بباید شتافت و غذا به کسنی‌های خنک چون کوک و کسنه و اسفاناخ و ساق خرفه و خیار و کدو و مانند این باز باید آورد و شیاف ابیض افیونی و شیر زنان همی‌باید چکانید و آن را که درد سخت عظیم نباشد شیاف ابیض انزروتی باید کشید و ذرور ملکانا بکار داشتن و چون به وقت انتها رسد شیاف ابیض کندری کشیدن و چون در انحطاط افتد شیاف احمر لین کشیدن از بهر آن که تحلیل به اعتدال کند و هرگاه که مزمن گردد و تحلیل نکند داروهای تیز چون روشنایی و داروهایی که در وی سکبینج و حلتیت و فرفیون باشد همی‌باید کشید و هرگاه که چیزی گشاینده چون دارویی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن به طبقه‌ی قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنان که پوست بیرونین طبقه را بخراشد و بعضی از وی بریده شود از روی پوست دیگر برخیزد آن را سلخ گویند و هرگاه که جراحت به پوست سوم رسد حفر گویند و بهترین دارویی آن را شیاف ابار
ص: 272
است و صدف سوخته و شسته ذروری موافق و نافع است باذن الله.